تاریخ به عنوان بازآفرینی تجربهی گذشته
چکیده:
مورخ گذشته را با باور کردنی سادهی شاهدی عینی که حوادث مورد بحث را دیده و مدرکش را ضبط کرده است، نمی شناسد. آن نوع وساطت، حداکثر چیزی که به دست میدهد باور است نه دانش، و آن هم با وری بسیار سست بنیاد و نامحتمل.
تعداد کلمات: 1091 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
مورخ گذشته را با باور کردنی سادهی شاهدی عینی که حوادث مورد بحث را دیده و مدرکش را ضبط کرده است، نمی شناسد. آن نوع وساطت، حداکثر چیزی که به دست میدهد باور است نه دانش، و آن هم با وری بسیار سست بنیاد و نامحتمل.
تعداد کلمات: 1091 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
ترجمه: علی اکبر مهدیان
چگونه یا در چه شرایطی مورخ می تواند گذشته را بشناسد؟ در بررسی این پرسش نخستین نکتهای که باید مورد توجه قرار گیرد این است که گذشته به هیچ وجه واقعیتی معین نیست که او بتواند به تجربه یا ادراک دریابد. بنا به فرض، مورخ شاهیر عین واقعیاتی نیست که میل دارد بداند؛ خیال هم نمی کند که هست؛ بسیار خوب می داند تنها معرفتی که ممکن است از گذشته به چنگ آورد، با واسطه یا استدلالی یا نا مستقیم است و هرگز تجربی نیست. دومین نکته این است که شهادت نمی تواند بر این واسطه ای بودن تأثیری بگذارد. مورخ گذشته را با باور کردنی سادهی شاهدی عینی که حوادث مورد بحث را دیده و مدرکش را ضبط کرده است، نمی شناسد. آن نوع وساطت، حداکثر چیزی که به دست می دهد باور است نه دانش، و آن هم با وری بسیار سست بنیاد و نامحتمل. و مورخ، بسیار نیک میداند که این طریقی که او در آن گام بر دارد نیست. او واقف است که کاری که با به اصطلاح مراجع خویش میکند باور کردن آنها نیست، بلکه نقد آنهاست. پس، اگر مورخ معرفت مستقیم یا تجربی از معلومات خویش ندارد و یا از طریق مدرک از آنها معرفت انتقالی نیز ندارد، پس چه نوع معرفتی دارد. به عبارت دیگر، مورخ چه باید بکند تا به آنها پی ببرد؟
من با مرور تاریخی ایدهی تاریخ، به پاسخی دست یافته ام و آن این است که مورخ باید گذشته را در ذهن خود باز آفریند. کاری که ما اکنون باید انجام بدهیم این است که دقیق تر به این ایده بنگریم و ببینیم فی نفسه معنایش چیست و متضمن چه عواقب دیگری است.
به طورکلی، معنای این مفهوم آسان به دست می آید. هنگامی که کسی تاریخی فکر می کند، اسناد یا اشیایی که از گذشته بر جای مانده است پیش روی خود دارد. وظیفهی او این است که کشف کند چه گذشته ای بوده که این آثار را از خود بر جا می نهاده است. مثلا، آثار بر جای مانده کلماتی مکتوب اند و در این صورت او باید آنها را کشف کند، شخصی که آن کلمات را نوشته چه منظوری داشته بوده است. این به معنای کشف فکری است که به وسیله ی آنها بیان شده است فکر. مورخ برای این که کشف کند آن فکر چه بوده است، باید آن را دوباره برای خودش فکر کند.
بیشتر بخوانید: تاریخ و آزادی
مثلا، فرض کنید که دارد یاسای تئودسی را می خواند و فرمانی از یک امپراتور را در پیش رو دارد. صرف قرائت کلمات و توانایی ترجمه ی آنها به دانستن اهمیت تاریخی آنها منجر نمی شود. برای رسیدن به آن او باید وضعی را در نظر مجسم کند که امپراتور سعی می کرده است به آن رسیدگی کند و باید طوری آن را در نظر مجسم کند که در نظر امپراتور مجسم بوده است. آنگاه، چنانکه گویی وضع امپراتور وضع خود اوست، ببیند چگونه می تواند به چنین وضعی رسیدگی کند؛ بدیل های ممکن و دلایل انتخاب یکی بر تر از دیگری را بداند و به این سان فرایندی را طی کند که امپراتور در اخذ تصمیم دربارهی این مسیر خاص طی کرده است. به این ترتیب در ذهن خود تجربه ی امپراتور را بازآفریند کند و فقط در حدی که چنین می کند دانشی تاریخی، سوای دانش لغت شناختی صرف، از معنای فرمان دارد.
هنگامی که کسی تاریخی فکر می کند، اسناد یا اشیایی که از گذشته بر جای مانده است پیش روی خود دارد. وظیفه ی او این است که کشف کند چه گذشته ای بوده که این آثار را از خود بر جا می نهاده است. مثلا، آثار بر جای مانده کلماتی مکتوب اند و در این صورت او باید آنها را کشف کند، شخصی که آن کلمات را نوشته چه منظوری داشته بوده است. این به معنای کشف فکری است که به وسیله ی آنها بیان شده است فکر. مورخ برای این که کشف کند آن فکر چه بوده است، باید آن را دوباره برای خودش فکر کند.
یا این که فرض کنید دارد قطعه نوشته ای از یک فیلسوف باستانی را می خواند. در اینجا نیز باید زبان را به معنایی زبان شناختی بداند و بتواند ترجمه کند، ولی با این کار هنوز آن قطعه را آن طور که یک مورخ فلسفه می فهمد، نفهمیده است. برای این کار، باید ببیند مسئله ای فلسفی که نویسنده در این جا راه حل آن را بیان می کند، چه بوده است. باید آن مسئله را برای خود حلاجی کند، ببیند چه راه هایی برای حل آن می شود ارائه کرد و ببیند چرا این فیلسوف به خصوص، آن راه حل را به جای راه حل دیگر انتخاب کرده است. این، یعنی بازاندیشی فکر مؤلفی که دارد تاریخش را برای خودش می نویسد و هیچ چیز کمتر از این، از او مورخ فلسفه ی آن مؤلف نخواهد ساخت.
فکر میکنم هیچ کس نمی تواند انکار کند که این اوصاف، با همه ی ابهامات و کاستی هایش، واقعة وجه کانونی تمام تفکر تاریخی را مورد توجه قرار می دهد. به عنوان اوصاف آن تجربه، صحت کلی آن محل تردید نیست، ولی هنوز به تفصیل و توضیح فراوان نیاز دارد و شاید بهترین راه شروع کار این باشد که آنها را با نقد معترضه ی خیالی عرضه کنیم چنین نقدی ممکن است از اینجا شروع کند که کل مفهوم مبهم است. مضمون آن یا خیلی کم دامنه است یا خیلی پردامنه. او ممکن است استدلال کند که باز آفرینی یک تجربه یا بازاندیشی یک فکر می تواند دو معنی باشد: اول، به معنی عملی کردن یک تجربه یا کنش فکری مشابه فکر نخستین؛ دوم، به معنی اجرای تجربه یا انجام کنش فکری، همانند فکر نخستین است. ولی هیچ تجربه ای به معنای دقیق کلمه نمی تواند مثل دیگری باشد، بنابراین فرض بر این می شود که رابطه ی موردنظر فقط رابطه ای تشبیهی است. در این صورت، این نظریه که ما گذشته را بر اساس بازاندیشی آن در ذهن می شناسیم، صرفا روایتی از نظریه ی معروف و بی اعتبار نسخه برداری شناخت است. این نظریه با این بیان که شناسنده نسخه ای از چیزهای مورد شناخت را در ذهن خود دارد، بیهوده مدعی توضیح چگونگی چیزها (و در این مورد تجربه یا کنش اندیشه) است. ثانیة، مستم فرض کنیم که بشود تجربه ای را تکرار کرد؛ نتیجه فقط همانندی بی واسطه ای خواهد بود میان مورخ و شخصی که او در صدد فهمیدن اوست، تا جایی که به آن تجربه مربوط می شود. عین (در این مورد گذشته) در ذهن در این مورد زمان حال، فکر خود مورخ) جذب خواهد شد و به جای جواب دادن به این سو آل که گذشته چگونه دانسته می شود باید اعتقاد بیاوریم که گذشته دانسته نمی شود، بلکه فقط زمان حال است که دانسته می شود. ممکن است سوآل شود که آیا خود کروچه نیز با ارائه ی نظریه اش دربارهی معاصربود تاریخ به این معنا اذعان نکرده است؟
لدلمه دارد
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
هنگامی که کسی تاریخی فکر می کند، اسناد یا اشیایی که از گذشته بر جای مانده است پیش روی خود دارد. وظیفه ی او این است که کشف کند چه گذشته ای بوده که این آثار را از خود بر جا می نهاده است. مثلا، آثار بر جای مانده کلماتی مکتوب اند و در این صورت او باید آنها را کشف کند، شخصی که آن کلمات را نوشته چه منظوری داشته بوده است. این به معنای کشف فکری است که به وسیله ی آنها بیان شده است فکر. مورخ برای این که کشف کند آن فکر چه بوده است، باید آن را دوباره برای خودش فکر کند.
یا این که فرض کنید دارد قطعه نوشته ای از یک فیلسوف باستانی را می خواند. در اینجا نیز باید زبان را به معنایی زبان شناختی بداند و بتواند ترجمه کند، ولی با این کار هنوز آن قطعه را آن طور که یک مورخ فلسفه می فهمد، نفهمیده است. برای این کار، باید ببیند مسئله ای فلسفی که نویسنده در این جا راه حل آن را بیان می کند، چه بوده است. باید آن مسئله را برای خود حلاجی کند، ببیند چه راه هایی برای حل آن می شود ارائه کرد و ببیند چرا این فیلسوف به خصوص، آن راه حل را به جای راه حل دیگر انتخاب کرده است. این، یعنی بازاندیشی فکر مؤلفی که دارد تاریخش را برای خودش می نویسد و هیچ چیز کمتر از این، از او مورخ فلسفه ی آن مؤلف نخواهد ساخت.
فکر میکنم هیچ کس نمی تواند انکار کند که این اوصاف، با همه ی ابهامات و کاستی هایش، واقعة وجه کانونی تمام تفکر تاریخی را مورد توجه قرار می دهد. به عنوان اوصاف آن تجربه، صحت کلی آن محل تردید نیست، ولی هنوز به تفصیل و توضیح فراوان نیاز دارد و شاید بهترین راه شروع کار این باشد که آنها را با نقد معترضه ی خیالی عرضه کنیم چنین نقدی ممکن است از اینجا شروع کند که کل مفهوم مبهم است. مضمون آن یا خیلی کم دامنه است یا خیلی پردامنه. او ممکن است استدلال کند که باز آفرینی یک تجربه یا بازاندیشی یک فکر می تواند دو معنی باشد: اول، به معنی عملی کردن یک تجربه یا کنش فکری مشابه فکر نخستین؛ دوم، به معنی اجرای تجربه یا انجام کنش فکری، همانند فکر نخستین است. ولی هیچ تجربه ای به معنای دقیق کلمه نمی تواند مثل دیگری باشد، بنابراین فرض بر این می شود که رابطه ی موردنظر فقط رابطه ای تشبیهی است. در این صورت، این نظریه که ما گذشته را بر اساس بازاندیشی آن در ذهن می شناسیم، صرفا روایتی از نظریه ی معروف و بی اعتبار نسخه برداری شناخت است. این نظریه با این بیان که شناسنده نسخه ای از چیزهای مورد شناخت را در ذهن خود دارد، بیهوده مدعی توضیح چگونگی چیزها (و در این مورد تجربه یا کنش اندیشه) است. ثانیة، مستم فرض کنیم که بشود تجربه ای را تکرار کرد؛ نتیجه فقط همانندی بی واسطه ای خواهد بود میان مورخ و شخصی که او در صدد فهمیدن اوست، تا جایی که به آن تجربه مربوط می شود. عین (در این مورد گذشته) در ذهن در این مورد زمان حال، فکر خود مورخ) جذب خواهد شد و به جای جواب دادن به این سو آل که گذشته چگونه دانسته می شود باید اعتقاد بیاوریم که گذشته دانسته نمی شود، بلکه فقط زمان حال است که دانسته می شود. ممکن است سوآل شود که آیا خود کروچه نیز با ارائه ی نظریه اش دربارهی معاصربود تاریخ به این معنا اذعان نکرده است؟
لدلمه دارد
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
بیشتر بخوانید:
فعالیت دانشمند، مورخ و فیلسوف
تاریخ فعالیت اقتصادی
دانش تاریخی در بارهی چیست؟