مکتب انگلیسی جهت گیری فلسفه را به سمت تاریخ باز می گرداند
چکیده:
هیچ نکته ای از تاریخ باستان وجود ندارد که ما بتوانیم از آن اطمینان یابیم، مگر با عبور از از یک سلسله براهین. قبل از آن که شناخت از امور واقع بتواند به نخستین مورخ برسد، و بعد از آن که مکتوب می شد، هر نسخه ی جدید موضوعی جدید است که در خصوص پیوند آن با قبلی فقط به اعتبار تجربه بحث می شود.
تعداد کلمات: 1242 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
هیچ نکته ای از تاریخ باستان وجود ندارد که ما بتوانیم از آن اطمینان یابیم، مگر با عبور از از یک سلسله براهین. قبل از آن که شناخت از امور واقع بتواند به نخستین مورخ برسد، و بعد از آن که مکتوب می شد، هر نسخه ی جدید موضوعی جدید است که در خصوص پیوند آن با قبلی فقط به اعتبار تجربه بحث می شود.
تعداد کلمات: 1242 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
ترجمه: علی اکبر مهدیان
مکتب انگلیسی جهت گیری فلسفه را به سمت تاریخ باز می گرداند، اگرچه به طورکلی آگاه نیست که دارد چنین می کند. با وجود این، نابینایی هیوم نسبت به این وضعیت کمتر از پیشینیان اوست. این واقعیت که چنین متفکر متعهد و عمیقی، تقریبا در سن سی و پنج سالگی، مطالعات فلسفی را به سود بررسی های تاریخی رها کرد باید واجد اهمیتی باشد. چنانچه در پرتو علایق بعدی او در آثار فلسفی اش در جستجوی اشاراتی به تاریخ برآییم، معدودی از این گونه اشارات می یابیم؛ نه بسیار زیاد، ولی به قدری هست که نشان دهد تاریخ پیشتر نیز مورد توجه او بوده و به طریق فلسفی به آن می اندیشیده و به طرز عجیبی به قدرت نظریه های فلسفی خودش برای توضیح مسائلی که آنها پیش می آوردند، اطمینان داشته است.
از این اشارات، دو مورد را بررسی می کنم. در اولی هیوم که اصول فلسفه اش را در مورد دانش تاریخی به کار می برد که در سایه ی روش هایی که پژوهندگان اواخر قرن هفدهم تدوین کرده بودند، پرورانده شده است.
بیشتر بخوانید: محدودیتهای تاریخنگاری یونانی
ما معتقدیم که سزار در پانزدهمین روز ماه مارس در مجلس سنا کشته شد. این واقعیت به گواهی تمام مورخان که در انتساب این زمان و مکان دقیق به آن حادثه توافق دارند، تثبیت شده است. در این جا علائم و حروفی یا در یاد ما یا در حواس ما حضور دارند؛ علائمی که ما به یاد می آوریم، به عنوان نشانه ی برخی اندیشه ها به کار رفته اند؛ این اندیشه ها به همین ترتیب یا در اذهان کسانی بوده اند که در آن عمل حضور داشته اند و اندیشه ها را مستقیما از آن دریافت کرده اند، یا از شهادت دیگران گرفته اند و آنان هم از شهادت دیگری، به ترتیبی مشهود، تا می رسیم به آنان که شاهد عینی و ناظر حادثه بوده اند. واضح است که همه ی این زنجیره ی براهین یا پیوند علت ها و معلول ها، در آغاز، روی علائم یا حروف که دیده یا به یاد آورده شده، پایه ریزی شده است و بدون سلطهی حافظه یا حواس، کل استدلال ما موهوم و بی اساس خواهد بود. در این جای داده های مورخ با ادراک مستقیم بر وی معلوم است. آنها چیزی هستند که هیوم تأثرات می خواند و بالفعل اسنادی را پیش روی خود می بیند. سوال این است که چرا این تأثرات باعث می شوند او باور کند سزار در زمان و مکان معینی کشته شد. پاسخ هیوم ساده است؛ همراهی این نشانه های مشهود با بعضی اندیشه ها امری واقعی است که حافظه ی ما بر آن صحه می گذارد؛ و چون این همراهی مداوم است، ما باور می کنیم که کسانی که در اصل آن کلمات را به کاغذ سپردند، از آن همان منظوری را داشته اند که خود ما در نظر داریم و بنابراین، ما، با فرض صحت آنها، باور میکنیم که آنان به آنچه گفته اند باور داشته اند؛ یعنی آنان واقعا شاهد مرگ سزار در آن زمان و مکان بوده اند. این راه حل مشکل تاریخ کاملا رضایت بخش است، همان طور که بر مورخ اوایل قرن نوزدهم ظاهر می شد؛ چه او به این قانع بود که نشان دهد دانش تاریخ یک نظام عقاید معقول مبتنی بر گواهی است و چنانچه فیلسوف می توانست جلوتر رود و، همان طور که هیوم نشان داد، نشان دهد که هیچ نوع دیگری از دانش بیش از یک نظام عقاید معقول نیست، ادعای تاریخ برای داشتن مکانی روی نقشه ی دانش بر کرسی می نشست.
مکتب انگلیسی جهت گیری فلسفه را به سمت تاریخ باز می گرداند، اگرچه به طورکلی آگاه نیست که دارد چنین می کند. با وجود این، نابینایی هیوم نسبت به این وضعیت کمتر از پیشینیان اوست. این واقعیت که چنین متفکر متعهد و عمیقی، تقریبا در سن سی و پنج سالگی، مطالعات فلسفی را به سود بررسی های تاریخی رها کرد باید واجد اهمیتی باشد. چنانچه در پرتو علایق بعدی او در آثار فلسفی اش در جستجوی اشاراتی به تاریخ برآییم، معدودی از این گونه اشارات می یابیم؛ نه بسیار زیاد، ولی به قدری هست که نشان دهد تاریخ پیشتر نیز مورد توجه او بوده و به طریق فلسفی به آن می اندیشیده و به طرز عجیبی به قدرت نظریه های فلسفی خودش برای توضیح مسائلی که آنها پیش می آوردند، اطمینان داشته است.
ثانیة، هیوم کاملا آگاه بود که اندیشه ی فلسفی معاصر بر اعتبار دانش تاریخی سایه ی تردید افکنده است، و او راه خود را کج می کند تا آن برهان رایج را دفع کند، به خصوص به این سبب که ممکن بود (چنانکه او فکر می کند، به غلط) ادعا شود که آن برهان مورد تأیید اصول خود اوست:
واضح است که هیچ نکته ای از تاریخ باستان وجود ندارد که ما بتوانیم از آن اطمینان یابیم، مگر با عبور از چندین میلیون علت و معلول و از یک سلسله براهین تقریبا بی نهایت طولانی. قبل از آن که شناخت از امور واقع بتواند به نخستین مورخ برسد، باید از دهانهای بسیار نقل شود و بعد از آن که مکتوب می شد، هر نسخه ی جدید موضوعی جدید است که در خصوص پیوند آن با قبلی فقط به اعتبار تجربه و مشاهده بحث می شود. بنابراین، شاید بشود از این استدلال چنین نتیجه گرفت که تمام مدارک تاریخ باستان باید تاکنون از دست رفته باشد، زیرا سلسله ی علتها افزایش یافته و طولانی تر شده است. هیوم بحث خود را چنین ادامه می دهد که این خلاف عقل سلیم است، زیرا سند تاریخ باستان به صرف طولانی شدن صرف، به این ترتیب تباه نمی شود. راه حل آن است که اگرچه حلقه ها بی شمار است... اما همه ی آنها از یک نوع اند، و به وفاداری چاپچیان و ناسخان بستگی دارند... اختلافی در گام ها وجود ندارد. بعد از آن که یکی را دانستیم، همه ی آنها را می دانیم و بعد از آن که یک گام برداشتیم، برای بقیه جای هیچ نگرانی نیست. به این سان می بینیم هیوم که هنوز به بیست سالگی نرسیده بود، و در زمانی که رساله را می نوشت، درباره ی مسائل اندیشه ی تاریخی تأمل و یقین کرده بود که ایرادهای دکارتی بر آن بی ارزش است، و به نظامی فلسفی رسیده بود که به عقیده ی خودش آن ایرادها را دفع می کرد و تاریخ را به منزلتی می رساند که دست کمی از منزلت هر علم دیگر ندارد. من تا آنجا نمی روم که کل فلسفه ی او را دفاع مستدل از اندیشه ی تاریخی بخوانم، ولی بی تردید این یکی از چیزهایی بود که این فلسفه تلویحا بر عهده گرفته بود؛ و به نظر من وقتی که هیوم کار فلسفی خود را تمام کرد و از خود پرسید در این اثر چه کاری را انجام داده است، به حق می توانست بگوید یک چیز و آن اثبات این بود که تاریخ نوعی دانش مشروع و ارزشمند است و در واقع مشروع تر از اکثر علوم، زیرا بیش از آنچه می تواند انجام دهد وعده نمی دهد و به هیچ فرضیهی متافیزیکی تردید آمیزی متکی نیست. در شکاکیت کلی ای که او به آن کشیده شد، دانشهایی که بیشترین زیان را دیدند آنها بودند که ادعای شان جزمی تر و مطلق تر بود. گردباد نقد فلسفی او که تمام فکر را به موضع اعتقاد طبیعی و منطقی فرود آورد، به بافت تاریخ، به سان نوعی فکر که تنها می توانست با آن شرط ارضا شود، آسیبی نرساند. با وجود این، هیوم از تأثیر کامل فلسفه اش بر تاریخ بی خبر ماند و در مقام تاریخ نویس با افراد نهضت روشنگری هم مرتبه شد و مانند آنان به واسطه ی دیدی جوهر انگار به ماهیت آدمی که واقعا به کلی با اصول فلسفه ی او ناساز بود، از تاریخ علمی محروم ماند.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
مکتب انگلیسی جهت گیری فلسفه را به سمت تاریخ باز می گرداند، اگرچه به طورکلی آگاه نیست که دارد چنین می کند. با وجود این، نابینایی هیوم نسبت به این وضعیت کمتر از پیشینیان اوست. این واقعیت که چنین متفکر متعهد و عمیقی، تقریبا در سن سی و پنج سالگی، مطالعات فلسفی را به سود بررسی های تاریخی رها کرد باید واجد اهمیتی باشد. چنانچه در پرتو علایق بعدی او در آثار فلسفی اش در جستجوی اشاراتی به تاریخ برآییم، معدودی از این گونه اشارات می یابیم؛ نه بسیار زیاد، ولی به قدری هست که نشان دهد تاریخ پیشتر نیز مورد توجه او بوده و به طریق فلسفی به آن می اندیشیده و به طرز عجیبی به قدرت نظریه های فلسفی خودش برای توضیح مسائلی که آنها پیش می آوردند، اطمینان داشته است.
ثانیة، هیوم کاملا آگاه بود که اندیشه ی فلسفی معاصر بر اعتبار دانش تاریخی سایه ی تردید افکنده است، و او راه خود را کج می کند تا آن برهان رایج را دفع کند، به خصوص به این سبب که ممکن بود (چنانکه او فکر می کند، به غلط) ادعا شود که آن برهان مورد تأیید اصول خود اوست:
واضح است که هیچ نکته ای از تاریخ باستان وجود ندارد که ما بتوانیم از آن اطمینان یابیم، مگر با عبور از چندین میلیون علت و معلول و از یک سلسله براهین تقریبا بی نهایت طولانی. قبل از آن که شناخت از امور واقع بتواند به نخستین مورخ برسد، باید از دهانهای بسیار نقل شود و بعد از آن که مکتوب می شد، هر نسخه ی جدید موضوعی جدید است که در خصوص پیوند آن با قبلی فقط به اعتبار تجربه و مشاهده بحث می شود. بنابراین، شاید بشود از این استدلال چنین نتیجه گرفت که تمام مدارک تاریخ باستان باید تاکنون از دست رفته باشد، زیرا سلسله ی علتها افزایش یافته و طولانی تر شده است. هیوم بحث خود را چنین ادامه می دهد که این خلاف عقل سلیم است، زیرا سند تاریخ باستان به صرف طولانی شدن صرف، به این ترتیب تباه نمی شود. راه حل آن است که اگرچه حلقه ها بی شمار است... اما همه ی آنها از یک نوع اند، و به وفاداری چاپچیان و ناسخان بستگی دارند... اختلافی در گام ها وجود ندارد. بعد از آن که یکی را دانستیم، همه ی آنها را می دانیم و بعد از آن که یک گام برداشتیم، برای بقیه جای هیچ نگرانی نیست. به این سان می بینیم هیوم که هنوز به بیست سالگی نرسیده بود، و در زمانی که رساله را می نوشت، درباره ی مسائل اندیشه ی تاریخی تأمل و یقین کرده بود که ایرادهای دکارتی بر آن بی ارزش است، و به نظامی فلسفی رسیده بود که به عقیده ی خودش آن ایرادها را دفع می کرد و تاریخ را به منزلتی می رساند که دست کمی از منزلت هر علم دیگر ندارد. من تا آنجا نمی روم که کل فلسفه ی او را دفاع مستدل از اندیشه ی تاریخی بخوانم، ولی بی تردید این یکی از چیزهایی بود که این فلسفه تلویحا بر عهده گرفته بود؛ و به نظر من وقتی که هیوم کار فلسفی خود را تمام کرد و از خود پرسید در این اثر چه کاری را انجام داده است، به حق می توانست بگوید یک چیز و آن اثبات این بود که تاریخ نوعی دانش مشروع و ارزشمند است و در واقع مشروع تر از اکثر علوم، زیرا بیش از آنچه می تواند انجام دهد وعده نمی دهد و به هیچ فرضیهی متافیزیکی تردید آمیزی متکی نیست. در شکاکیت کلی ای که او به آن کشیده شد، دانشهایی که بیشترین زیان را دیدند آنها بودند که ادعای شان جزمی تر و مطلق تر بود. گردباد نقد فلسفی او که تمام فکر را به موضع اعتقاد طبیعی و منطقی فرود آورد، به بافت تاریخ، به سان نوعی فکر که تنها می توانست با آن شرط ارضا شود، آسیبی نرساند. با وجود این، هیوم از تأثیر کامل فلسفه اش بر تاریخ بی خبر ماند و در مقام تاریخ نویس با افراد نهضت روشنگری هم مرتبه شد و مانند آنان به واسطه ی دیدی جوهر انگار به ماهیت آدمی که واقعا به کلی با اصول فلسفه ی او ناساز بود، از تاریخ علمی محروم ماند.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
بیشتر بخوانید:
بررسی مکاتب تاریخ نگاری در تمدن اسلامی
ساختارهای تاریخ قرون وسطی
فلسفه ی تاریخ کانت