شهید کاوه از نگاه همرزمان (2)
از شجاعت محمود كاوه صحنه اي را بگويم كه شايد تا به حال كسي تعريف نكرده باشد .رفتیم براي كمك به بچه هايي كه در داخل جنگل آلواتان محاصره شده بودند، كاوه هم با ما آمد . كمي كه جلو رفتيم خودمان هم در محاصره شصت ـ هفتاد نفر ضد انقلاب افتاديم . از تيراندازيهايي كه مي كردند معلوم بود مي خواهند ما را به اسارت بگيرند؛ پنج ـ شش نفر بيشتر نبوديم. شروع كرديم به تير اندازي و از تپه اي خودمان را كشيديم بالا.
فكر مي كرديم آن بالا كسي نيست . به دامنه ی تپه كه رسيديم سمتمان تير اندازي شد؛ نه راه پس داشتيم و نه راه پيش . همه دراز كش شديم، من حتي شكمم را دادم داخل تا تير نخورد . اما كاوه همينطور رو به ضد انقلاب نشسته بود . چند بار گفتم برادر كاوه بخواب!برادر كاوه بخواب!عصباني شد. گفت: ساكت باش دارم فكر مي كنم . ديدم اينطوري كه نمي شود، به منفرد گفتم: تو تيراندازي كن؛ من و حسن خرمي زير بغلهايش را مي گيريم مي آوريمش عقب . آن روز كاوه را كشان كشان آورديم عقب، در حالي كه كلتش را در آورده بود و به سمت ضد انقلاب تير اندازي مي كرد . يقين دارم اگر شجاعت و جسارت كاوه درآن روز نبود همه ما اسير مي شديم .
راوی : حشمت الله عزتي
كاوه گفت: طاقت نياوردم شما اينجا و من در پادگان باشم . قمي گفت: شما تازه از عمليات برگشتيد، بايد استراحت مي كرديد. كاوه در جوابش گفت : خوب اين بچه ها هم در عمليات بودند. چطور آنها بيايند و من نيايم. با شنيدن اين حرف ديگر برادر قمي ساكت شد . اين حرف آخري خيلي به ما روحيه داد. آن شب با حضور برادر كاوه شناسايي منطقه ی حساس «بفروان» را انجام دادیم و صبح به مقر تيپ برگشتيم .
راوی : سواره عزيزي
محمود در اوايل خدمتش در كردستان و شهر سقز، نوجواني بود كه فكر مي كرد جنگ آن هم از نوع چريكي يعني اينكه برود عمليات كند و برگردد . روحيه اش طوري بود كه دوست داشت يك نفره بزند به قلب دشمن . آن روزها ـ سال 59 يا 60 ـ امكاناتي اعم از نيرو و تجهيزات كم بود . آمادگي عمليات نداشتيم .
محمود وقتي ركود را مي ديد آشفته مي شد، او آمده بود براي جنگ؛ نيامده بود كه در آسايشگاه سپاه سقز بخورد، بخوابد و فوتبال بازي كند . محمود كم تجربه بود اما رفته رفته با عمليات اطلاعاتي ـ نظامي آشنا شد . ساعتها در جلسات بازجويي انقلابيون مي نشست و با اهداف و روشهاي آنها آشنا مي شد . وقتي او را براي اولين بار به عمليات در روستاي «قلقله» فرستادم، از خدا خواستم تا او با موفقيت از اين ماموريت برگردد، كه برگشت . به جاي خستگي آثار نشاط و شادي را در او مي ديدم؛ ميداني براي عمل مي خواست كه به او داده شده بود .
راوی : چنگيز عبدي فر
يادم هست در مجلس جشن ازدواجش هم همين طوري بود . هر كدام از فرماندهان و مسئولين كه مي آمدند، با آنها مي نشست به صحبت ، از كمبود نيرو و امكانات مي گفت تا گزارش عملياتها ،آدم عجيبي بود .
راوی : حسن عماد اسلامي
قبول عمليات در منطقه پيچيده ی «قادر» نيز يكي از خصوصيات كاوه بود. انجام عمليات در جاده ی صعب العبور «پيرانشهر ـ سردشت» با نيرو و امكانات كم، نوعي خطر پذيري و به استقبال شهادت رفتن بود. خصوصيات معنوي اين شهيد عزيز را از زبان حضرت آيت الله فاضليان، امام جمعه ی محترم ملاير بشنويد كه يكبار به من فرمودند : كاوه از مراتب بالاي معنوي برخوردار بود .
راوی : محمد رضا علي محمدي
يادم هست كه با بچه هاي استان اراك يك مسابقه فوتبال داشتيم . در حين بازي يكي از بازيكنان تيم مقابل، يك تكل به برادر كاوه زد؛ طوري كه ايشان خورد زمين. من با هدف برخورد با آن فرد رفتم جلو، گفتم:اگر میتوانید توپ را از ما بگيرید و اگر نمي توانيد چرا ناراحت مي شويد؟ كاوه گفت : او وظيفه ی تيمي اش را انجام داده، شما هم اگر مي توانيد وظيفه ی تيمي تان را انجام دهيد .
راوی : حسين كامشاد
اگر نبود صبر، دقت و حسن انتخاب برادر كاوه، ما نمي توانستيم يگاني منسجم كه نياز آن روز جنگ بود، به وجود بياوريم. ايشان به هيچ كس نه نمي گفت. هر كسي را با هر نوع استعداد جذب مي كرد . در عين حال با بسياري از مسئولين، كسبه، علما و روحانيون ارتباط خوبي داشت. بايد اعتراف كنم كه به عنوان مسئول ستاد تيپ ويژه ی شهدا، آن روزها به عمق افكار او پي نمي بردم .
راوی : مصطفي کرمانشاهيان
من هم طبق رسمي كه هست در جلسه ی اول سوالاتي را در مورد دروس گذشته كردم . دو نفرشان با لرزش به سوالاتم جواب مي دادند، اما يك نفرشان خيلي مسلط و بدون نگراني به سوالاتم جواب می داد . او محمود كاوه بود كه از محله ی ضد به مدرسه آمده بود .
راوی : حجه الاسلام زنجاني طبسي
همان روزهايي كه در سپاه سقز بوديم، زمزمه اي بود كه براي سركاوه «پنج ميليون تومان» جايزه تعيين كرده اند. خود كاوه هم خبر داشت، ولي به آن اهميت نمي داد .
راوی : علي اصغر حصار پرونده
هواپيماهاي عراقي شروع كردند به بمباران منطقه، همان موقع كاوه با بي سيم چي هايش رسيد . همه ی ما مخفي شده بوديم، اما كاوه راست ايستاده بود داشت دور و اطراف را نگاه مي كرد . دنبال راهي مي گشت كه بچه ها را از آن موقعيت نجات دهد، بمباران را كه به حساب نمي آورد . آن بي سيم چي، ديگر سراغ كاوه را ازمن نگرفت؛ هر چه را كه شنيده بود، حالا ديگر خودش مي ديد .
راوی : علي اصغر شرفي جم
راوی : شمس علي شعبانيان
راوی : مجيد شكوهي
براي همين هم كار ما امشب سخت و حساسه، شايد ديگه برگشتي به دنياي خاكي نباشه . وقتي ديدم كاوه دارد همراه مان مي آيد، حدس زدم كار گروهان ما خيلي سخت است؛ شب عمليات كاوه هر كجا بود، بيشترين سختي و خطر هم آنجا بود . كاوه جلوي همان راهكاري بود كه ما بايد از آنجا وارد عمل مي شديم . هر چه بهشان نزديكتر مي شديم، وضع بدتر مي شد. نهايتا كار به جائي رسيد كه ديگر نمي شد قدم از قدم برداريم . كار قفل شده بود . همين شرايط حساس، بهترين فرصت را براي گروهان ياسر فراهم مي كرد تا بتواند به دشمن نزديك شوند. نمي دانم چي شد كاوه رو كرد به من و گفت : گروهان را بكش عقب . عراقي ها كه فكر مي كردند ما عقب نشيني كرده ايم، رفته رفته از شدت آتش شان كم شد.از لابلاي صحبتهاي منصوري و بچه هاي گروهان ديگر، فهميدم خودشان را به سنگر هاي عراقي رسانده اند . كاوه حاضر نبود حتي قدمي عقب تر باشد . حشمت، آتش ادوات را هدايت مي كرد روسر عراقي ها، ما هم سنگر به سنگر پاكسازي مي كرديم و مي رفتيم جلو.آن روز قبل از ظهر «كاتو» را گرفتيم .
راوی : مصطفي فتوحيان
با همين روش بود كه توانست منطقه ی بزرگ و سرنوشت ساز محور «پيرانشهر ـ سردشت» را پاكسازي كند . در طول اين عمليات، حوادث گوناگوني رخ داد. كه هر كدام مي توانست روند عمليات را متوقف كند . ولي كاوه اين كار را نكرد: امان را از ضد انقلاب بريده بود . آنها نامه داده بودند كه امان از تيپ ويژه ی شهدا . محمود با روحيه اي قوي كه در نيروهايش به وجود آورده بود، توانست يك چنين عمليات بزرگي را به سرانجام برساند .
راوی : مهدي اصغر زاده
راوی : هادي صبوري
راوی : جاويد نظامپور
راوی : غلامعلي نيك فرجام
با آمدن نيروهاي آموزش ديده از پادگان امام حسن ( عليه السلام ) و كارايي خوبي كه در اول عمليات از خود نشان دادند، برادر كاوه به دنبال تقويت ادوات برآمد؛ تا جايي كه در زمان شهادتش، ادوات به يك تيپ مجهز و كامل ارتقاء يافت . قبضه هاي ادوات در تيپ ويژه ی شهدا سيار بود و در زمان نياز به نزديكترين محل درگيري اعزام می شد. اين يكي از دهها طرح موفق برادر كاوه بود .
راوی : غفار نيازي
چه ميتوانستم به او بگويم. اصلا حرفی براي گفتن داشتم؛ او فرمانده بود، بهتر از همه ی ما با حساسيت منطقه آشنا بود . با اين وجود بدون ذره اي هراس و نگراني نمازش را بلند خواند . انگار نه انگار كه فاصله ی زيادي با دشمن نداريم، اصلا براي كاوه اين جا و آن جا معنا نداشت . ديگر ترس به دلم راه ندادم، همان جا ايستادم به نماز؛ دور و اطرافم را هم حتي كنترل نكردم .
راوی : حسين سرباز
آن لحظه چشمم افتاد به نگهبان ،داشت راست مي آمد طرف ما ،تا جايي كه جا داشت خودم را به زمين چسباندم، هر چه دعا به خاطر داشتم خواندم . لجم در آمده بود . كاوه همين طور نشسته بود و بي پروا گريه مي كرد ،تا صداي نفس نگهبان راشنيدم، دستم را بردم روي ماشه تا بچكانم كه ديدم برگشت. چند روز بعد مبادله اي بين ما و ضد انقلاب شد و اسرامان آزاد شدند . شناسائي خوب و دقيقي كه آن شب داشتيم، مقدمه اي شد براي آزاد سازي بوكان.
راوی : حسن علي دروكي
وقتي كاوه مي گفت : يك عده از اين طرف، يك عده از آن طرف، خدا شاهد است يكبار نشد كسي سرپيچي كند و دستور او را اطاعت نكند .
راوی : ابراهيم غفاري
با تكي كه انجام داديم، ارتفاع جنگل زندان «دوله تو» را گرفتيم. يكي دو شب بعد با تجهيز شدن بچه ها، عمليات را ادامه داديم و شهرك مير آباد را بدون تلفات، با همت بچه ها و فرماندهي چون محمود كاوه گرفتيم. دمكراتها چندين مرتبه نامه نوشته بودند الامان از دست اين تيپ وحشي. از اين طريق مي خواستند عقده شان را خالي كنند .
راوی : محمد رضا صادقي
بعد از مدتي محسن رضايي دستور داد كه كاوه را بگوئيد بيايد ما هم فورا به راه افتاديم و به وي بي سيم زديم كاوه هم سريع دست نشان داد و سوارش نموديم و حركت كرديم بعد از اين مسئله كاوه دستور عقب نشيني را صادر كرد .
راوی : عليرضا مرادي
گفتم : نه . گفت: پس چرا به من نصيحت مي كني؟ الان بايد فقط كار كنيم و آموزش بدهيم، اگر لحظه اي غفلت كنيم نمي توانيم جوابگوي اين ملت صبور باشيم .
راوی : محمد يزدي
منبع:سایت ساجد
/خ
فكر مي كرديم آن بالا كسي نيست . به دامنه ی تپه كه رسيديم سمتمان تير اندازي شد؛ نه راه پس داشتيم و نه راه پيش . همه دراز كش شديم، من حتي شكمم را دادم داخل تا تير نخورد . اما كاوه همينطور رو به ضد انقلاب نشسته بود . چند بار گفتم برادر كاوه بخواب!برادر كاوه بخواب!عصباني شد. گفت: ساكت باش دارم فكر مي كنم . ديدم اينطوري كه نمي شود، به منفرد گفتم: تو تيراندازي كن؛ من و حسن خرمي زير بغلهايش را مي گيريم مي آوريمش عقب . آن روز كاوه را كشان كشان آورديم عقب، در حالي كه كلتش را در آورده بود و به سمت ضد انقلاب تير اندازي مي كرد . يقين دارم اگر شجاعت و جسارت كاوه درآن روز نبود همه ما اسير مي شديم .
راوی : حشمت الله عزتي
***
كاوه گفت: طاقت نياوردم شما اينجا و من در پادگان باشم . قمي گفت: شما تازه از عمليات برگشتيد، بايد استراحت مي كرديد. كاوه در جوابش گفت : خوب اين بچه ها هم در عمليات بودند. چطور آنها بيايند و من نيايم. با شنيدن اين حرف ديگر برادر قمي ساكت شد . اين حرف آخري خيلي به ما روحيه داد. آن شب با حضور برادر كاوه شناسايي منطقه ی حساس «بفروان» را انجام دادیم و صبح به مقر تيپ برگشتيم .
راوی : سواره عزيزي
***
محمود در اوايل خدمتش در كردستان و شهر سقز، نوجواني بود كه فكر مي كرد جنگ آن هم از نوع چريكي يعني اينكه برود عمليات كند و برگردد . روحيه اش طوري بود كه دوست داشت يك نفره بزند به قلب دشمن . آن روزها ـ سال 59 يا 60 ـ امكاناتي اعم از نيرو و تجهيزات كم بود . آمادگي عمليات نداشتيم .
محمود وقتي ركود را مي ديد آشفته مي شد، او آمده بود براي جنگ؛ نيامده بود كه در آسايشگاه سپاه سقز بخورد، بخوابد و فوتبال بازي كند . محمود كم تجربه بود اما رفته رفته با عمليات اطلاعاتي ـ نظامي آشنا شد . ساعتها در جلسات بازجويي انقلابيون مي نشست و با اهداف و روشهاي آنها آشنا مي شد . وقتي او را براي اولين بار به عمليات در روستاي «قلقله» فرستادم، از خدا خواستم تا او با موفقيت از اين ماموريت برگردد، كه برگشت . به جاي خستگي آثار نشاط و شادي را در او مي ديدم؛ ميداني براي عمل مي خواست كه به او داده شده بود .
راوی : چنگيز عبدي فر
***
يادم هست در مجلس جشن ازدواجش هم همين طوري بود . هر كدام از فرماندهان و مسئولين كه مي آمدند، با آنها مي نشست به صحبت ، از كمبود نيرو و امكانات مي گفت تا گزارش عملياتها ،آدم عجيبي بود .
راوی : حسن عماد اسلامي
***
قبول عمليات در منطقه پيچيده ی «قادر» نيز يكي از خصوصيات كاوه بود. انجام عمليات در جاده ی صعب العبور «پيرانشهر ـ سردشت» با نيرو و امكانات كم، نوعي خطر پذيري و به استقبال شهادت رفتن بود. خصوصيات معنوي اين شهيد عزيز را از زبان حضرت آيت الله فاضليان، امام جمعه ی محترم ملاير بشنويد كه يكبار به من فرمودند : كاوه از مراتب بالاي معنوي برخوردار بود .
راوی : محمد رضا علي محمدي
يادم هست كه با بچه هاي استان اراك يك مسابقه فوتبال داشتيم . در حين بازي يكي از بازيكنان تيم مقابل، يك تكل به برادر كاوه زد؛ طوري كه ايشان خورد زمين. من با هدف برخورد با آن فرد رفتم جلو، گفتم:اگر میتوانید توپ را از ما بگيرید و اگر نمي توانيد چرا ناراحت مي شويد؟ كاوه گفت : او وظيفه ی تيمي اش را انجام داده، شما هم اگر مي توانيد وظيفه ی تيمي تان را انجام دهيد .
راوی : حسين كامشاد
***
اگر نبود صبر، دقت و حسن انتخاب برادر كاوه، ما نمي توانستيم يگاني منسجم كه نياز آن روز جنگ بود، به وجود بياوريم. ايشان به هيچ كس نه نمي گفت. هر كسي را با هر نوع استعداد جذب مي كرد . در عين حال با بسياري از مسئولين، كسبه، علما و روحانيون ارتباط خوبي داشت. بايد اعتراف كنم كه به عنوان مسئول ستاد تيپ ويژه ی شهدا، آن روزها به عمق افكار او پي نمي بردم .
راوی : مصطفي کرمانشاهيان
***
من هم طبق رسمي كه هست در جلسه ی اول سوالاتي را در مورد دروس گذشته كردم . دو نفرشان با لرزش به سوالاتم جواب مي دادند، اما يك نفرشان خيلي مسلط و بدون نگراني به سوالاتم جواب می داد . او محمود كاوه بود كه از محله ی ضد به مدرسه آمده بود .
راوی : حجه الاسلام زنجاني طبسي
***
همان روزهايي كه در سپاه سقز بوديم، زمزمه اي بود كه براي سركاوه «پنج ميليون تومان» جايزه تعيين كرده اند. خود كاوه هم خبر داشت، ولي به آن اهميت نمي داد .
راوی : علي اصغر حصار پرونده
***
هواپيماهاي عراقي شروع كردند به بمباران منطقه، همان موقع كاوه با بي سيم چي هايش رسيد . همه ی ما مخفي شده بوديم، اما كاوه راست ايستاده بود داشت دور و اطراف را نگاه مي كرد . دنبال راهي مي گشت كه بچه ها را از آن موقعيت نجات دهد، بمباران را كه به حساب نمي آورد . آن بي سيم چي، ديگر سراغ كاوه را ازمن نگرفت؛ هر چه را كه شنيده بود، حالا ديگر خودش مي ديد .
راوی : علي اصغر شرفي جم
***
راوی : شمس علي شعبانيان
***
راوی : مجيد شكوهي
***
براي همين هم كار ما امشب سخت و حساسه، شايد ديگه برگشتي به دنياي خاكي نباشه . وقتي ديدم كاوه دارد همراه مان مي آيد، حدس زدم كار گروهان ما خيلي سخت است؛ شب عمليات كاوه هر كجا بود، بيشترين سختي و خطر هم آنجا بود . كاوه جلوي همان راهكاري بود كه ما بايد از آنجا وارد عمل مي شديم . هر چه بهشان نزديكتر مي شديم، وضع بدتر مي شد. نهايتا كار به جائي رسيد كه ديگر نمي شد قدم از قدم برداريم . كار قفل شده بود . همين شرايط حساس، بهترين فرصت را براي گروهان ياسر فراهم مي كرد تا بتواند به دشمن نزديك شوند. نمي دانم چي شد كاوه رو كرد به من و گفت : گروهان را بكش عقب . عراقي ها كه فكر مي كردند ما عقب نشيني كرده ايم، رفته رفته از شدت آتش شان كم شد.از لابلاي صحبتهاي منصوري و بچه هاي گروهان ديگر، فهميدم خودشان را به سنگر هاي عراقي رسانده اند . كاوه حاضر نبود حتي قدمي عقب تر باشد . حشمت، آتش ادوات را هدايت مي كرد روسر عراقي ها، ما هم سنگر به سنگر پاكسازي مي كرديم و مي رفتيم جلو.آن روز قبل از ظهر «كاتو» را گرفتيم .
راوی : مصطفي فتوحيان
***
با همين روش بود كه توانست منطقه ی بزرگ و سرنوشت ساز محور «پيرانشهر ـ سردشت» را پاكسازي كند . در طول اين عمليات، حوادث گوناگوني رخ داد. كه هر كدام مي توانست روند عمليات را متوقف كند . ولي كاوه اين كار را نكرد: امان را از ضد انقلاب بريده بود . آنها نامه داده بودند كه امان از تيپ ويژه ی شهدا . محمود با روحيه اي قوي كه در نيروهايش به وجود آورده بود، توانست يك چنين عمليات بزرگي را به سرانجام برساند .
راوی : مهدي اصغر زاده
***
***
راوی : هادي صبوري
***
راوی : جاويد نظامپور
***
راوی : غلامعلي نيك فرجام
***
با آمدن نيروهاي آموزش ديده از پادگان امام حسن ( عليه السلام ) و كارايي خوبي كه در اول عمليات از خود نشان دادند، برادر كاوه به دنبال تقويت ادوات برآمد؛ تا جايي كه در زمان شهادتش، ادوات به يك تيپ مجهز و كامل ارتقاء يافت . قبضه هاي ادوات در تيپ ويژه ی شهدا سيار بود و در زمان نياز به نزديكترين محل درگيري اعزام می شد. اين يكي از دهها طرح موفق برادر كاوه بود .
راوی : غفار نيازي
***
چه ميتوانستم به او بگويم. اصلا حرفی براي گفتن داشتم؛ او فرمانده بود، بهتر از همه ی ما با حساسيت منطقه آشنا بود . با اين وجود بدون ذره اي هراس و نگراني نمازش را بلند خواند . انگار نه انگار كه فاصله ی زيادي با دشمن نداريم، اصلا براي كاوه اين جا و آن جا معنا نداشت . ديگر ترس به دلم راه ندادم، همان جا ايستادم به نماز؛ دور و اطرافم را هم حتي كنترل نكردم .
راوی : حسين سرباز
***
آن لحظه چشمم افتاد به نگهبان ،داشت راست مي آمد طرف ما ،تا جايي كه جا داشت خودم را به زمين چسباندم، هر چه دعا به خاطر داشتم خواندم . لجم در آمده بود . كاوه همين طور نشسته بود و بي پروا گريه مي كرد ،تا صداي نفس نگهبان راشنيدم، دستم را بردم روي ماشه تا بچكانم كه ديدم برگشت. چند روز بعد مبادله اي بين ما و ضد انقلاب شد و اسرامان آزاد شدند . شناسائي خوب و دقيقي كه آن شب داشتيم، مقدمه اي شد براي آزاد سازي بوكان.
راوی : حسن علي دروكي
***
وقتي كاوه مي گفت : يك عده از اين طرف، يك عده از آن طرف، خدا شاهد است يكبار نشد كسي سرپيچي كند و دستور او را اطاعت نكند .
راوی : ابراهيم غفاري
***
با تكي كه انجام داديم، ارتفاع جنگل زندان «دوله تو» را گرفتيم. يكي دو شب بعد با تجهيز شدن بچه ها، عمليات را ادامه داديم و شهرك مير آباد را بدون تلفات، با همت بچه ها و فرماندهي چون محمود كاوه گرفتيم. دمكراتها چندين مرتبه نامه نوشته بودند الامان از دست اين تيپ وحشي. از اين طريق مي خواستند عقده شان را خالي كنند .
راوی : محمد رضا صادقي
***
بعد از مدتي محسن رضايي دستور داد كه كاوه را بگوئيد بيايد ما هم فورا به راه افتاديم و به وي بي سيم زديم كاوه هم سريع دست نشان داد و سوارش نموديم و حركت كرديم بعد از اين مسئله كاوه دستور عقب نشيني را صادر كرد .
راوی : عليرضا مرادي
***
گفتم : نه . گفت: پس چرا به من نصيحت مي كني؟ الان بايد فقط كار كنيم و آموزش بدهيم، اگر لحظه اي غفلت كنيم نمي توانيم جوابگوي اين ملت صبور باشيم .
راوی : محمد يزدي
منبع:سایت ساجد
/خ