همکلاسیام سعید که گاهی با حرفهای خندهدارش کلاس را سرشوق میآورد، دستش را بلند میکند و میگوید: «آقا من بچه که بودم یک روز تنهایی مهمان مادربزرگم بودم و توانستم هرطور که شده او را خوشحال کنم!»
آقای معلم که میداند او باز قصد گفتن طنز یا لطیفهای دارد، عینکش را به چشم میزند و خنده بر لب میگوید: «چه خوب؛ اما چگونه؟»
سعید درحالی که سعی میکند خودش به خنده نیفتد میگوید: «آقا اجازه! کار خاصی انجام ندادم، فقط وقتی داشتم از پیش او به خانه برمیگشتم گفت" سعیدجان از این که داری میروی خیلی خوشحال هستم!"»
همه میخندیم، بعد هم گفتوگوی کلاسیمان را ادامه میدهیم که به آداب مهمانی و میزبانی اختصاص دارد. خلاصه سخنهای گفته شده این است: موقع مهمانی رفتن کسی را که دعوت ندارد با خود نبریم، زود نرویم و دیر نیاییم، از صاحبخانه چیزی اضافه بر آن چه که تدارک دیده است نخواهیم، جایی بنشینیم که به ما تعارف شده است، رعایت محرم و نامحرم را بکنیم و...
و اما موقع میزبانی، پسندیده است که گشادهرو باشیم، اذیتهای احتمالی بچهها را ندیده بگیریم، در پذیرایی خسیس نباشیم، تا مهمان سیر نشده از غذاخوردن دست نکشیم، مهمان را به کار نگیریم و بالاخره موقع رفتن، او را تا دم در بدرقه نماییم.
نویسنده: بیژن شهرامی