خاطراتي از ايران سرافراز جنگ تحميلي (3)

يک روز غروب، عراقي ها براي بازرسي و آمارگيري به آسايشگاه آمدند. سه نفر بودند. نفر اول شمرد و گفت: يکي کم است! نفر دوم شمرد و گفت: يکي اضافه است! نفر سوم شمارش کرد ديد درست است. اسرا را پنج نفر به پنج نفر مي شمردند. عمو عابد که تا آن موقع سرش را زير انداخته بود و ذکر مي گفت، شمارش آن سه نفر را که ديد با پوزخندي گفت: «خانه تان خراب شه! سه نفر هستيد نمي توانيد تعداد اسراي يک آسايشگاه را بشماريد. پس چطوري تو جبهه ها آمار مي داديد که 998 نفر
سه‌شنبه، 27 مرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خاطراتي از ايران سرافراز جنگ تحميلي (3)
خاطراتي از ايران سرافراز جنگ تحميلي (3)
خاطراتي از ايران سرافراز جنگ تحميلي (3)

نويسنده: محمد علي کعبي

لبخند و غم

يک روز غروب، عراقي ها براي بازرسي و آمارگيري به آسايشگاه آمدند. سه نفر بودند. نفر اول شمرد و گفت: يکي کم است! نفر دوم شمرد و گفت: يکي اضافه است! نفر سوم شمارش کرد ديد درست است. اسرا را پنج نفر به پنج نفر مي شمردند. عمو عابد که تا آن موقع سرش را زير انداخته بود و ذکر مي گفت، شمارش آن سه نفر را که ديد با پوزخندي گفت: «خانه تان خراب شه! سه نفر هستيد نمي توانيد تعداد اسراي يک آسايشگاه را بشماريد. پس چطوري تو جبهه ها آمار مي داديد که 998 نفر ايراني ها را کشتيم.» عراقي ها عصباني شدند و کتکي حسابي به او زدند.(1)

کلاه قرمزي

نماز جماعت ممنوع بود و اگر عراقي ها متوجه مي شدند، همه را به سختي تنبيه مي کردند، اما اسرا به هر ترتيب بود، مخفيانه و به دور از چشم نظاميان عراقي، سعي مي کردند نمازهاي شان را به جماعت خوانند. با جماعت نماز خواندن، روحيه بچه ها را خيلي تقويت مي کرد و منبع انرژي خوبي برايشان بود.
روزي جاسم، نگهبان عراقي ديد که همه دارند نماز جماعت مي خوانند. خيلي عصباني شد. بچه ها در همان اردوگاه، جانمازهاي گل دوزي شده قشنگي براي خودشان دوخته بودند و روي آنها نماز مي خواندند. جاسم آمد و با خشم، تعدادي از جانمازها را جمع کرد. روي تعدادي از جانمازهاي بچه ها اين آيه قرآن به رنگ سبز گل دوزي شده بود: «ربنا افرغ علينا صبراً و ثبت أقدامنا و انصرنا علي القوم الکافرين».(بقره:250)
البته کلمه کافرين را به رنگ قرمز گلدوزي کرده بودند.
جاسم با لهجه عربي گفت:چرا اين آيه را نوشته ايد؟ در قرآن به جز اين آيه نبود؟ يک آيه ديگر بنويسيد.
بچه ها گفتند: آيه، آيه است. قرآن است.
او گفت: نه خوب نيست. اين آيه خوب نيست. اين آيه خوب نيست.
بچه ها گفتند: براي چي خوب نيست؟
جاسم با سادگي خاصي پاسخ داد: اولاً توي آن کافرين است.
بچه ها گفتند: شما که مسلمانيد. اين کلمه مال کفاره.
جاسم گفت: «نه، منظور شما از کافرين، ما عراقي ها هستيم. چرا؟ به خاطر اينکه کلاه ما قرمز است، شما هم کافرين را با رنگ قرمز نوشته ايد».
قصد بچه ها از آيه، صبر بود، نه تشبيه جاسم. به هر حال، حرف هاي جاسم آنها را به خنده مي انداخت. اگر چه جاسم تا مدت ها به همه پيله مي کرد و دنبال بهانه بود.(2)

حتي شويه

نويسنده:مهيا زاهدين لباف
عراقي ها گاه گاه آب را قطع مي کردن. در همين موقع، وقتي سربازان عراقي از جلوي آسايشگاه رد مي شدن، بچه ها داد مي زدن: «آب نيست، آب نداريم». يک روز که آب قطع شده بود، سربازي همين که مي خواست از جلوي آسايشگاه رد بشه، با فرياد بچه ها رو به رو شد. او پرسيد: «حتي شويه؟» يعني حتي يک ذره؟ بچه ها جواب دادن: کمي براي خوردن هست، ولي خيلي کم است. سرباز عراقي گفت: «فعلاً همان بس است» و راهش را کشيد و رفت.
چند روز بعد که هوا خيلي گرم شده بود، برق رفت و همان چند پنکه زهوار در رفته نيز از کار افتاد. همه به تنگي نفس افتاده بوديم. همين که آن سرباز را ديديم، همه فرياد زديم: «کهربا ماکو» (برق نيست) او هم بي درنگ گفت: «حتي شويه»؟(3)

پي نوشت :

1-نک: پنهان زير باران.
2-همان، ص 368.
3-نقل از: آزادگان بگوييد، خاطره از: احمد خرم يار، تهران، تهران، ص 16.

منبع:اشارات شماره 123




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.