عرفان اسلامی (64) بدترین لباس ها
نويسنده: استاد حسین انصاریان
شرح كتاب مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة
[ وَلا يَحْمِلُكَ فيها إلَى الْعُجْبِ وَالرِّياءِ وَالتَّزَيُّنِ وَالْمُفاخَرَةِ وَالْخُيَلاءِ فَإِنَّها مِنْ آفاتِ الدّينِ وَمُوَرِّثَهُ الْقَسْوَةُ فِى الْقَلْبِ ]
لباست لباسى نباشد كه تو را به گناه خودپسندى ، ريا ، تظاهر ، مباهات بر ديگران ، فخر فروشى ، آلوده كند كه تمام اين پليدىها آفت دين و موجب سنگدلى است .
خودپسند احمق و نادان و جاهل و نفهم است ، دو متر پارچه بىارزش كه از لعاب دهان كرمى يا بوته گياهى ، يا پشم گرده حيوانى به دست آمده در مقابل عظمت اشياى هستى چيست ؟ كه انسان با پوشيدن آن خود را بپسندد يا از خود راضى شود ، لباسى كه در غسّال خانه از تن بيرون مىكنند و براى اينكه ديگران از پوشيدن آن آلوده نشوند آن را مىسوزانند !!
بنابراين جايى براى بزرگى فروشى به يكديگر نداريم و علتى براى مباهات بر يكديگر تا ابد در وجود ما نيست .
هركس گرفتار عجب ، ريا ، تزيّن ، مفاخره و خيلاء شود در حقيقت گرفتار آفات دين شده و با دست خود براى درهم ريختن عالى ترين ساختمان معنوى كه ايمان است وسيله فراهم كرده و اين گناهان باطنى چه خطرات سنگينى است كه اگر بر دوش جان بار شود ، كمر هستى انسان را خم كرده و با اين بارهاى سنگين به جهنم خواهد افتاد !!
انسان با سالك شدن در راه حضرت حق عظمت پيدا مىكند و به بزرگى دست مىيابد ؛ قيمت و ارزش و اعتبار فقط منحصر به اهل سلوك است ؛ اهل سلوك از هر لباسى كه مورث آلودگى باطن يا آزار مردم ، يا تحقير ديگران است به سختى برحذرند ؛ اهل سلوك عاشق جمال و جلال حضرت يارند و هرگز به پايمال شدن حق اللّه وحق الناس ، اگرچه به قيمت جان آنان تمام شود راضى نخواهند شد .
به قول سعدى :
هركسى را نتوان گفت كه صاحب نظر است
عشقبازى دگر و نفس پرستى دگر است
گر من از دوست بنالم نفسم صادق نيست
خبر از دوست ندارد كه زخود با خبر است
آدمى صورت اگر دفع كند شهوت نفس
آدمى خوى شود ورنه همان جانور است
شربت از دست دل آرام چه شيرين و چه تلخ
بده اى دوست كه مستسقى از آن تشنهتر است
من خود از عشق لبت فهم سخن مىنكنم
هرچه زان تلخ ترم گر تو بگويى شكر است
گر به تيغم بزنى با تو مرا خصمى نيست
خصم آنم كه ميان من و تيغت سپر است
من از اين بند نخواهم به در آمد همه عمر
بند پايى كه زدست تو بود تاج سر است
دست سعدى به جفا نگسلد از دامن تو
ترك لؤلؤ نتوان گفت كه دريا خطر است
بدان كه سلوك در لغت عرب رفتن است على الاطلاق ، پس سالك رونده و سلوك رفتن بود مطلقاً و به نزديك اهل شريعت و اهل طريقت و اهل حقيقت سلوك رفتن مخصوص است و همان رفتن است از جهل به علم و از اخلاق بد به اخلاق نيك و از هستى خود به هستى خداى .
پس به نزديك اهل شريعت ، سالك محصل و سلوك تحصيل باشد و به نزديك اهل طريقت ، سالك مجاهد و سلوك مجاهده باشد و به نزديك اهل حقيقت ، سالك فانى و مثبت و سلوك نفى و اثبات باشد ، يعنى نفى خود و اثبات حق تعالى ، اين است معنى « لا إله إلاّ اللّه » و آن عزيز از سر همين نظر گفته است :
يك قدم بر نفس خود نِهْ ديگرى بر كوى دوستهرچه بينى نيك بين با اين وآنت كار نيست
آن عزيز ديگر گفته است :
تو خود را در حجاب خويش مگذار
حجاب خود تويى از پيش بردار
و لفظى كه هر سه معنا را شامل است طلب باشد كه تحصيل بىطلب نباشد و نفى و اثبات هم بىطلب نباشد ، پس سالك طالب و سلوك طلب باشد .
بدان كه سلوك بر دو نوع است : يكى به طريق تحصيل و تكرار است و اينها سالكان كوى ظاهرند و يكى به طريق رياضت و اذكار است و اينها سالكان كوى حقيقت و معنويت اند .
سالك آن است كه هر روز چيزى ياد بگيرد و يكى آن است كه هر روزى چيزى فراموش كند ، در يك طريق وظيفه آن است كه هر روز چيزى از كاغذ سپيد سياه كند و در يك طريق آن است ، ورد ايشان كه هر روز از دل سياه سپيد كنند .
و بعضى گفتهاند : حرفت كحّال بياموزيم و چشمهاى خود را به كحل جواهر و شياف روشنايى علاج كنيم تا نور چشم ما تيزبين و دوربين گردد ، تا هرچه در عالم موجودات است ببيند و بعضى گفتهاند كه صناعت صيقلى بياموزيم و آينه دل خود را به مصقل مجاهده و رياضت جلا دهيم تا دل ما شفاف و عكسپذير شود تا هرچه در عالم موجودات است ، عكس آن در وى پيدا آيد ، بعضى چشم دل را دوربين و تيزبين كردند تا نامه نانوشته را برخوانند و بعضى گوش دل را تيز شنو و دور شنو كردند تا سخن ناگفته را بشنوند .
1 ـ تجريد به اندرون و بيرون .
2 ـ امتثال امر به اندرون و بيرون
3 ـ ترك اعتراض به اندرون و بيرون .
4 ـ ثبات به اندرون و بيرون .
سالك ، اوّل بايد مجرّد شود و از هرچه هست و هركه هست جز حضرت دوست و اين تعليمى است كه همه انبيا و اوليا دادهاند ، در حقيقت سالك بايد حقيقت « لا إله إلاّ اللّه » را در قلب خود تحقق دهد و بيابد كه رب و مالك و خالق و بارئ و همه كاره عالم اوست .
چون مجرّد شد فرمانبردار محض شود ، يعنى در فرمان بردن از حضرت يار چون مرده در دست غسّال و هم چون گوى در پاى چوگان باشد و هرگز به فكر و انديشه خود كارى نكند .
و چون مجرّد گشت و فرمانبردار شد ، بر اقوال و افعال حضرت حق اعتراض نكند و در مقام رضاى مطلق نسبت به جناب حق قرار بگيرد .
و علامت ترك اعتراض آن است كه جمله گفتار و افعال مولا را نيك بيند و نيك داند .
و چون مجرّد شد و فرمانبردار گشت و ترك اعتراض نمود ، بر اين هر سه كار تا آخر عمر ثبات و مداومت داشته باشد و ملالتى برايش نيايد كه اگر بىثباتى كند و ملول شود ، جمله كارهاى او بىارزش شود .
اى عزيز ! با ارزشترين لباس براى دنيا و آخرت تو لباس سلوك است ، اين لباس براى تو مورث ورع ، زهد ، تقوا ، ايمان و همه فضايل و حسنات است و تو را از بيرون آراسته به تواضع و از درون آراسته به خشوع مىكند و اين لباس لباسى است كه حضرت دوست بر تو مىپسندد .
لباسى براى وطن اصلى تهيه كنيد كه آن لباس شما را از عذاب جهنم حفظ كند و در بهشت ابدى سازد .
اهل ظاهر ، وطن ، شهر مصور معين را مىدانند مثل قونيه و آقسرا و قيصريه ، غلط فهم كردهاند ؛ زيرا تمامت شهرها از مغرب تا مشرق يك زمين است ،و محققان ، وطن آن عالم را مىدانند كه ارواح پيش از اشباح به چندين هزار سال در آن رحمت بىزحمت آسوده بودند و از آنجا اينجا آمدند ، عاقبة الامر همه را باز رجوع بدان خواهد بودن ، آه و حسرت كه انسان ها پس از هبوط به اين جهان مادى و ظلمانى ، وطن اصلى خود را از ياد برده و به نعمتهاى مادى و گذراى جهان خاك دل خوش كردهاند[58] .
چون انسان گرفتار بند ماديات ، وطن اصلى را از ياد ببرد ، در مقام تهيه لباس براى وطن اصلى بر نخواهد آمد و فقط به لباس پارچهاى اين جهان كه تنها بدن را مىپوشاند ، دل خوش مىدارد و با آن لباس كه پس از چند روز كهنه مىشود به عجب و ريا و تزين و خيلاء آلوده مىگردد و از اثر اين آلودگى قلبش سياه و از رابطه خود با حضرت حق جدا گشته در اعمال و اخلاق چون حيوان پست و درندهاى خواهد شد !!
... ادامه دارد.
/خ
[ وَلا يَحْمِلُكَ فيها إلَى الْعُجْبِ وَالرِّياءِ وَالتَّزَيُّنِ وَالْمُفاخَرَةِ وَالْخُيَلاءِ فَإِنَّها مِنْ آفاتِ الدّينِ وَمُوَرِّثَهُ الْقَسْوَةُ فِى الْقَلْبِ ]
بدترين لباس
لباست لباسى نباشد كه تو را به گناه خودپسندى ، ريا ، تظاهر ، مباهات بر ديگران ، فخر فروشى ، آلوده كند كه تمام اين پليدىها آفت دين و موجب سنگدلى است .
آفات لباس باطن
عجب :
خودپسند احمق و نادان و جاهل و نفهم است ، دو متر پارچه بىارزش كه از لعاب دهان كرمى يا بوته گياهى ، يا پشم گرده حيوانى به دست آمده در مقابل عظمت اشياى هستى چيست ؟ كه انسان با پوشيدن آن خود را بپسندد يا از خود راضى شود ، لباسى كه در غسّال خانه از تن بيرون مىكنند و براى اينكه ديگران از پوشيدن آن آلوده نشوند آن را مىسوزانند !!
ريا :
تزيّن :
مفاخره :
بنابراين جايى براى بزرگى فروشى به يكديگر نداريم و علتى براى مباهات بر يكديگر تا ابد در وجود ما نيست .
خيلاء :
هركس گرفتار عجب ، ريا ، تزيّن ، مفاخره و خيلاء شود در حقيقت گرفتار آفات دين شده و با دست خود براى درهم ريختن عالى ترين ساختمان معنوى كه ايمان است وسيله فراهم كرده و اين گناهان باطنى چه خطرات سنگينى است كه اگر بر دوش جان بار شود ، كمر هستى انسان را خم كرده و با اين بارهاى سنگين به جهنم خواهد افتاد !!
منزّه بودن اهل سلوك از لباس آلوده
انسان با سالك شدن در راه حضرت حق عظمت پيدا مىكند و به بزرگى دست مىيابد ؛ قيمت و ارزش و اعتبار فقط منحصر به اهل سلوك است ؛ اهل سلوك از هر لباسى كه مورث آلودگى باطن يا آزار مردم ، يا تحقير ديگران است به سختى برحذرند ؛ اهل سلوك عاشق جمال و جلال حضرت يارند و هرگز به پايمال شدن حق اللّه وحق الناس ، اگرچه به قيمت جان آنان تمام شود راضى نخواهند شد .
به قول سعدى :
هركسى را نتوان گفت كه صاحب نظر است
عشقبازى دگر و نفس پرستى دگر است
گر من از دوست بنالم نفسم صادق نيست
خبر از دوست ندارد كه زخود با خبر است
آدمى صورت اگر دفع كند شهوت نفس
آدمى خوى شود ورنه همان جانور است
شربت از دست دل آرام چه شيرين و چه تلخ
بده اى دوست كه مستسقى از آن تشنهتر است
من خود از عشق لبت فهم سخن مىنكنم
هرچه زان تلخ ترم گر تو بگويى شكر است
گر به تيغم بزنى با تو مرا خصمى نيست
خصم آنم كه ميان من و تيغت سپر است
من از اين بند نخواهم به در آمد همه عمر
بند پايى كه زدست تو بود تاج سر است
دست سعدى به جفا نگسلد از دامن تو
ترك لؤلؤ نتوان گفت كه دريا خطر است
تشريح سلوك
بدان كه سلوك در لغت عرب رفتن است على الاطلاق ، پس سالك رونده و سلوك رفتن بود مطلقاً و به نزديك اهل شريعت و اهل طريقت و اهل حقيقت سلوك رفتن مخصوص است و همان رفتن است از جهل به علم و از اخلاق بد به اخلاق نيك و از هستى خود به هستى خداى .
پس به نزديك اهل شريعت ، سالك محصل و سلوك تحصيل باشد و به نزديك اهل طريقت ، سالك مجاهد و سلوك مجاهده باشد و به نزديك اهل حقيقت ، سالك فانى و مثبت و سلوك نفى و اثبات باشد ، يعنى نفى خود و اثبات حق تعالى ، اين است معنى « لا إله إلاّ اللّه » و آن عزيز از سر همين نظر گفته است :
يك قدم بر نفس خود نِهْ ديگرى بر كوى دوستهرچه بينى نيك بين با اين وآنت كار نيست
آن عزيز ديگر گفته است :
تو خود را در حجاب خويش مگذار
حجاب خود تويى از پيش بردار
و لفظى كه هر سه معنا را شامل است طلب باشد كه تحصيل بىطلب نباشد و نفى و اثبات هم بىطلب نباشد ، پس سالك طالب و سلوك طلب باشد .
بدان كه سلوك بر دو نوع است : يكى به طريق تحصيل و تكرار است و اينها سالكان كوى ظاهرند و يكى به طريق رياضت و اذكار است و اينها سالكان كوى حقيقت و معنويت اند .
سالك آن است كه هر روز چيزى ياد بگيرد و يكى آن است كه هر روزى چيزى فراموش كند ، در يك طريق وظيفه آن است كه هر روز چيزى از كاغذ سپيد سياه كند و در يك طريق آن است ، ورد ايشان كه هر روز از دل سياه سپيد كنند .
و بعضى گفتهاند : حرفت كحّال بياموزيم و چشمهاى خود را به كحل جواهر و شياف روشنايى علاج كنيم تا نور چشم ما تيزبين و دوربين گردد ، تا هرچه در عالم موجودات است ببيند و بعضى گفتهاند كه صناعت صيقلى بياموزيم و آينه دل خود را به مصقل مجاهده و رياضت جلا دهيم تا دل ما شفاف و عكسپذير شود تا هرچه در عالم موجودات است ، عكس آن در وى پيدا آيد ، بعضى چشم دل را دوربين و تيزبين كردند تا نامه نانوشته را برخوانند و بعضى گوش دل را تيز شنو و دور شنو كردند تا سخن ناگفته را بشنوند .
رعايت چهار اصل در سلوك
1 ـ تجريد به اندرون و بيرون .
2 ـ امتثال امر به اندرون و بيرون
3 ـ ترك اعتراض به اندرون و بيرون .
4 ـ ثبات به اندرون و بيرون .
سالك ، اوّل بايد مجرّد شود و از هرچه هست و هركه هست جز حضرت دوست و اين تعليمى است كه همه انبيا و اوليا دادهاند ، در حقيقت سالك بايد حقيقت « لا إله إلاّ اللّه » را در قلب خود تحقق دهد و بيابد كه رب و مالك و خالق و بارئ و همه كاره عالم اوست .
چون مجرّد شد فرمانبردار محض شود ، يعنى در فرمان بردن از حضرت يار چون مرده در دست غسّال و هم چون گوى در پاى چوگان باشد و هرگز به فكر و انديشه خود كارى نكند .
و چون مجرّد گشت و فرمانبردار شد ، بر اقوال و افعال حضرت حق اعتراض نكند و در مقام رضاى مطلق نسبت به جناب حق قرار بگيرد .
و علامت ترك اعتراض آن است كه جمله گفتار و افعال مولا را نيك بيند و نيك داند .
و چون مجرّد شد و فرمانبردار گشت و ترك اعتراض نمود ، بر اين هر سه كار تا آخر عمر ثبات و مداومت داشته باشد و ملالتى برايش نيايد كه اگر بىثباتى كند و ملول شود ، جمله كارهاى او بىارزش شود .
اى عزيز ! با ارزشترين لباس براى دنيا و آخرت تو لباس سلوك است ، اين لباس براى تو مورث ورع ، زهد ، تقوا ، ايمان و همه فضايل و حسنات است و تو را از بيرون آراسته به تواضع و از درون آراسته به خشوع مىكند و اين لباس لباسى است كه حضرت دوست بر تو مىپسندد .
لباسى براى وطن اصلى تهيه كنيد كه آن لباس شما را از عذاب جهنم حفظ كند و در بهشت ابدى سازد .
اهل ظاهر ، وطن ، شهر مصور معين را مىدانند مثل قونيه و آقسرا و قيصريه ، غلط فهم كردهاند ؛ زيرا تمامت شهرها از مغرب تا مشرق يك زمين است ،و محققان ، وطن آن عالم را مىدانند كه ارواح پيش از اشباح به چندين هزار سال در آن رحمت بىزحمت آسوده بودند و از آنجا اينجا آمدند ، عاقبة الامر همه را باز رجوع بدان خواهد بودن ، آه و حسرت كه انسان ها پس از هبوط به اين جهان مادى و ظلمانى ، وطن اصلى خود را از ياد برده و به نعمتهاى مادى و گذراى جهان خاك دل خوش كردهاند[58] .
چون انسان گرفتار بند ماديات ، وطن اصلى را از ياد ببرد ، در مقام تهيه لباس براى وطن اصلى بر نخواهد آمد و فقط به لباس پارچهاى اين جهان كه تنها بدن را مىپوشاند ، دل خوش مىدارد و با آن لباس كه پس از چند روز كهنه مىشود به عجب و ريا و تزين و خيلاء آلوده مىگردد و از اثر اين آلودگى قلبش سياه و از رابطه خود با حضرت حق جدا گشته در اعمال و اخلاق چون حيوان پست و درندهاى خواهد شد !!
... ادامه دارد.
پي نوشت ها:
[57] ـ الكافى : 2/518 ، باب من قال لا اله الا اللّه ، حديث 1 .
[58] ـ رباب نامه : 86 .
/خ