اسير صليب نديده جهنم تكريت

سرهنگ آزاده مجتبي جعفري يكي از رزمندگان ارتش جمهوري اسلامي است كه سالهاي دفاع مقدس را در جبهه هاي جنگ سپري كرده و در روزهاي پاياني جنگ به اسارت دشمن درآمد. وي پس از آزادي از بند رژيم بعث به نوشتن روي آورد و اولين اثر تاليفي خود را بنام « جهنم تكريت » به زينت طبع آراسته . وي امروز بعنوان مدير سازمان ايثارگران نيروي زميني ارتش در كنار خدمت به ايثارگران اين نيروي جان بركف تاليف تاريخ جنگ را نيز در برنامه هاي خود دارد. براي آشنايي بيشتر
چهارشنبه، 28 مرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اسير صليب نديده جهنم تكريت
اسير صليب نديده جهنم تكريت
اسير صليب نديده جهنم تكريت

گفت وگو از : حسين زكريائي عزيزي

گفت وگو با سرهنگ آزاده مجتبي جعفري

سرهنگ آزاده مجتبي جعفري يكي از رزمندگان ارتش جمهوري اسلامي است كه سالهاي دفاع مقدس را در جبهه هاي جنگ سپري كرده و در روزهاي پاياني جنگ به اسارت دشمن درآمد. وي پس از آزادي از بند رژيم بعث به نوشتن روي آورد و اولين اثر تاليفي خود را بنام « جهنم تكريت » به زينت طبع آراسته . وي امروز بعنوان مدير سازمان ايثارگران نيروي زميني ارتش در كنار خدمت به ايثارگران اين نيروي جان بركف تاليف تاريخ جنگ را نيز در برنامه هاي خود دارد. براي آشنايي بيشتر با اين رزمنده محقق گفت وگويي با ايشان انجام داديم كه از نظر شما مي گذرانيم . اميد آنكه درنظرتان مقبول افتد.
در ابتداي گفت وگو بفرمائيد كي وارد ارتش و همچنين چگونه وارد جبهه هاي دفاع مقدس شديد؟
بسم الله الرحمن الرحيم دقيقا يك سال پس از پيروزي انقلاب يعني بهمن ماه 1358 وارد ارتش شدم . جنگ هم 31 شهريور 1359 آغاز شده بود. از آنجائيكه ما دانشجوي دانشكده افسري بوديم نمي توانستيم در جبهه حاضر شويم ولي بلافاصله در اولين فرصت ايجاد شده يعني عيد سال 1360 داوطلبانه با تعداد زيادي از هم دوره اي هايمان از طريق گروه شهيد چمران (جنگ هاي نامنظم ) وارد سوسنگرد شديم كه اميرحسيني (جانشين فرماندهي نيروي زميني ) نيز حضور داشتند . روز 12 فروردين سال 1360 براي شكستن سدي كه عراقي ها بالاي پادگان امير جلوي كرخه نور بسته بودند يك عملياتي هم انجام داديم .
اين حضور همچنان ادامه داشت و در هر فرصتي كه دست مي داد به جبهه مي رفتيم . بعنوان مثال تابستان همان سال رفتيم خرمشهر و حدود 20 روز حضور پيدا كرديم تا زمانيكه فارغ التحصيل شديم و به طور مستمر از اول مهر سال 1362 بعنوان نيروي نظامي و با مسئوليت نظامي وارد جبهه هاي جنگ شديم و 5 سال مستمر در جبهه حضور داشتيم . تا اينكه به اسارت دشمن درآمديم .
كي به اسارت دشمن درآمديد؟
سال 1367 اواخر جنگ بود كه به اسارت دشمن درامدم .
و كي آزاد شديد؟
حدود دو سال بعد يعني سال 1369 به وطن بازگشتم .
درميان مسئولين و فرماندهان ارتش بخاطر مسائل حفاظتي كمتر ديده شده كه به بيان خاطرات و تاليف كتاب بپردازند اما جنابعالي با انگيزه و همت خاصي اين كار را در ارتش آغاز نموديد بفرمائيد از چه وقتي تصميم گرفتيد تا اين كار را انجام دهيد؟
معمولا افرادي كه به سمت نوشتن و كتابت مي روند احتمالا خميرمايه قبلي هم دارند. ما از همان دوران كودكي به خواندن و نوشتن علاقه داشتيم . من دفترچه خاطرات دوران دبيرستانم را كه مي نوشتم الان دارم و همچنين خاطرات جبهه را.
ولي به طور جدي بحث خاطرات اسارت بود كه مرا وارد اين عرصه كرد. دقيقا پس از اسارت مجموعه اتفاقاتي كه در آنجا رخ داده بود را به يك زبان ساده نوشتم و اسم آن را گذاشتم جهنم تكريت كه دفتر ادبيات حوزه هنري آن را منتشر كرد. البته مسئولين آنجا در ابتدا استقبال نكردند و گفتند از اين نوشته ها ما زياد داريم ولي 48 ساعت بعد تماس گرفتند و ضمن تعريف و تمجيد براي چاپ اثر اظهار آمادگي كردند . اين كتاب در سال 1375 كتاب منتخب بيست سال ادبيات مقاومت شناخته شد .
به دنبال چاپ اين كتاب كار من ادامه پيدا كرد و نسبتا تعداد قابل توجهي از نوشته هاي رزمندگان را تدوين كردم تا آن كتاب معروف اطلس نبردهاي دفاع مقدس بعنوان يك كار جدي و تاريخي دفاع مقدس انجام شد. و هم اكنون نيز بخشي از كارها در سازمان ايثارگران نيروي زميني به همين امر اختصاص دارد.
يعني الان در ايثارگران بخشي تحت اين عنوان وجود دارد؟
سازمان ايثارگران دو قسمت دارد. يك قسمت رسيدگي به امور ايثارگران يعني جانبازان آزادگان و خانواده شهداست . يك قسمت هم تحت عنوان مديريت حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس . اين مديريت چند بخش دارد كه يك بخش آن تبليغات دفاعي است كه وظيفه جمع آوري خاطرات و تدوين و انتشار آن در جامعه را به عهده دارد.
در اين بخش چه كارهاي ماندگاري انجام داديد؟
كار زيادي انجام شده است ولي در كنار همه آنها يك كار بسيار حجيم و ريشه اي در حال انجام است .
اگر ممكن است در مورد اين كار توضيح بدهيد.
اين كار مجموعه كتاب تقويم تاريخ دفاع مقدس است . اين مجموعه از 1359 6 1 يعني يك ماه قبل از شروع جنگ تا آخر شهريور 67 را شامل مي شود . و مجموعه اي از حوادث روزانه جنگ به همراه مدارك و اسناد بسيار متنوع كه توسط 3 تن از امراي بازنشسته كه فرماندهان زمان جنگ بودند آقايان اميرپورداراب (از فرماندهان لشكر 21 حمزه ) امير نبي كريمي (از فرماندهان لشكر 21 حمزه ) و امير بهروزي (از فرماندهان لشكر 23 تكاور) انجام مي شود .
پس هر سه فرمانده لشكر بودند؟
بله . و با شناخت كاملي كه از تاريخ و منطقه جنگي دارند مشغول تاليف اين كتب هستند.
الان كار در چه مرحله اي قرار دارد؟
الان كه ما در خدمت شما هستيم 27 جلد اين كتاب تدوين شده و 5 جلد آن توسط مركز اسناد انقلاب اسلامي منتشر شده است و به مرور ماهي يك يا دو جلد از آن منتشر خواهد شد.
اين كتب حدود چند جلد خواهد شد؟
پيش بيني مي كنيم حدود 60 جلد شود و تقريبا مي توانيم بگوئيم در اين زمينه نمونه اي اين چنيني نداريم .
آيا فقط اقدامات ارتش در اين كتاب جمع مي شود يا همه نيروها مانند سپاه و بسيج هم لحاظ مي گردد؟
سئوال خوبي را مطرح كرديد ما جنگ را بطور كامل ديديم . ولي با توجه به دست رسي اسناد خودمان تدوين كرديم . يعني هرگونه سندي راجع به هر گروهي كه در جنگ فعاليت كرده اعم از پشت جبهه وزارت خانه ها نهادهاي مردمي يا نيروهاي نظامي آن زمان مثل ژاندارمري و شهرباني كميته انقلاب اسلامي در دست داشته باشيم در اين مجموعه جاي مي دهيم . و هيچ تفاوتي قائل نيستيم .
حسن اين كار هم اين است كه از همه كتاب هاي تاريخي جنگ مثل كتاب هاي مركز مطالعات جنگ سپاه و ديگر مراكز نيز در اين مجموعه استفاده مي شود. و سعي مي كنيم مطلبي از قلم نيفتد.
از زماني كه وارد جنگ شديد تا زمان اسارت در چه عمليات هايي شركت نموديد؟
آن سال اول كه عرض كردم در سوسنگرد بوديم . تابستان همان سال قبل از عمليات ثامن الائمه (ع ) در خرمشهر با شهيد جهان آرا بوديم و سال 61 در منطقه فتح المبين حضور پيدا كرديم .
در حقيقت آن فرصت هايي را كه از درس فارغ مي شديد و بايد استراحت مي كرديد بعنوان نيروي بسيجي به جبهه مي رفتيد؟
بله . دقيقا.
خودتان بوديد يا بچه هاي ديگر هم از دانشگاه با شما مي آمدند؟
بله ! حدود 20 نفر از هم دوره اي هاي ما بودند .
كي بعنوان يك افسر ارتشي وارد جبهه شديد؟
اول مهر سال 1362 زماني كه فارغ التحصيل شديم . شروع ما پل مارد نزديك خرمشهر بود . يك پايگاهي در آنجا بود كه همان زمان يگاني از منطقه عملياتي والفجر 2 حاج عمران برگشته بود در آنجا براي استراحت و احتياط منطقه كه ما به آنها پيوستيم و اولين تجربه مان را از پاسگاه زيد عراق شروع كرديم . و از اين منطقه جنوب تا دره شير و سردشت به تناسب و تناوب حضور داشتيم .
بعنوان يك نويسنده رزمنده بفرمائيد در اين سالها نكته خاصي در تاريخ دفاع مقدس وجود دارد كه تاكنون به آن نپرداخته باشند؟
بله در تاريخ جنگ عمليات والفجر هشت منحصر مي شود به منطقه فاو و واقع امر هم همين بوده است عمليات اصلي يا به قول ما نظامي ها تك اصلي در منطقه فاو بوده اما اين تك اصلي با دو تك پشتيباني همراه بوده كه يكي توسط سپاه در منطقه ام المرصاص انجام شد و يك تك بسيار گسترده از شلمچه تا كوشك در حدود 60 كيلومتر توسط 4 لشكر ارتش در همان شب عمليات والفجر هشت انجام شد كه خود من در آن عمليات فرمانده گروهان خط شكن بودم و فرمانده لشكرمان فرمانده فعلي ارتش اميرصالحي بود. و اين در حالي بود كه ما نمي دانستيم تك پشتيباني هستيم . لذا حمله كرديم و چند خاكريز عراق را گرفتيم و در منطقه مستقر شديم و 3 روز مداوم در آنجا مستقر بوديم تا عمليات والفجر هشت تثبيت شود.
جالب است تاكنون در مورد تك هاي پشتيباني كه توسط ارتش انجام شد كمتر صحبت به ميان آمده ...
ببينيد منطقه فاو يا اروندكنار ما جنوبي ترين نقطه عراق است . اين منطقه به دو لحاظ براي عمليات انتخاب شد يكي براي اينكه منطقه خلوتي بوده و درگيري در آنجا صورت نگرفت و فقط آتش هاي پراكنده صورت مي گرفت . دوم عبور از رودخانه اروند كار بسيار غيرممكني بود. منتهي براي اينكه عراق را فريب دهيم تا متوجه عمليات اصلي نشود نقطه عمليات را شرق بصره انتخاب كردند كه عراق دژهاي محكمي آنجا داشته و چهار لشكر ارتش در اين منطقه وارد عمل شد. ما بصورت آشكار و بدون هيچ استتاري وارد عمل شديم كه نشان دهيم مي خواهيم اينجا حمله كنيم ولي عمليات در منطقه فاو در استتار كامل انجام شد. لذا يك هفته قبل از عمليات والفجر هشت كه فرمانده سپاه سوم عراق : ماهر عبدالرشيد در منطقه فاو حضور پيدا كرد و علي رغم تاكيد فرماندهان منطقه فاو كه تقاضاي نيرو داشتند اظهار داشت احتمال دارد ايراني ها از اين منطقه حمله كنند ولي او بدون هيچ توجيهي نيروها را از منطقه فاو به منطقه شلمچه منتقل و 48 ساعت بعد از عمليات هم هرچه تقاضاي كمك مي كردند به فرماندهان مستقر در فاو مي گفت آن تك فرضي است تك اصلي همين شرق بصره است كه بعد از يك هفته فهميدند كه تك اصلي در منطقه فاو بوده است .
آيا شما بعنوان تك پشتيبان هم موفقيت هايي داشتيد يا خير؟
موفقيت تك پشتيباني همين بس كه بتواند دشمن را فريب دهد و تثبيت كند و در همان منطقه نگه دارد. لذا حتي از اين عمليات بعنوان يك عمليات انتحاري هم نام بردند كه كار بسيار بزرگي بود. چون ما مي دانستيم از آن دژهاي سنگين نمي توان گذشت و عمليات رمضان هم اين موضوع را نشان داد . و سال بعد در عمليات كربلاي 5 هم مشخص شد كه عبور از اين دژها چقدر سنگين است ولي ما سه شب در آنجا مداوم عمليات انجام داديم . واقعا در اين سه شب كارهاي عجيب و غريبي را شاهد بوديم .
پس اين را مي توانيم بعنوان نقش ارتش در عمليات والفجر هشت بيان كنيم . كه تاكنون از آن كمتر حرف به ميان آمد.
البته اين يك بخشي از حضور ارتش در عمليات والفجر هشت بود. در كنار اين موضوع پشتيباني از عمليات را هم به عهده داشت .چون توپخانه ارتش هم در اين عمليات سپاه را پشتيباني مي كرد و شايد بيش از دو سوم توپخانه ارتش در آن منطقه مستقر شده بودند و روي نيروهاي دشمن اجراي آتش داشتند. غير از اين دو قرارگاه هم در فاو مستقر بود. يكي قرارگاه رعد نيروي هوايي و ديگري قرارگاه هوانيروز. لذا درست است كه نيروهاي ارتش در خط مقدم و ميان خط شكن هاي عمليات مانند غواص ها كه كار تاريخي و نادر و اعجاب انگيزي انجام دادند حضور نداشتند ولي روز سوم عمليات لشكر 30 گرگان در خط خورعبدالله مستقر شد . لذا من در كتاب هاي ارتش از اين عمليات (والفجر هشت ) بعنوان عمليات مشترك سپاه و ارتش نام مي برم .
چگونه اسير شديد؟
سال 1367 ما در حال خاصي اسير شديم . چرا كه قطعنامه 598 را ايران پذيرفته بود و ما منتظر بوديم تا آتش بس اجرا شود . ولي در اين ميان ما به اسارت دشمن درآمديم .
كجا مستقر بوديد؟
ما در منطقه شرهاني مستقر بوديم و دو روز هم بود كه آتش بس اجرا شده بود. ولي به خاطر اختلافي كه بين ما و عراقي ها براي نحوه استقرار روي منطقه مرزي وجود داشت ما آنجا مستقر بوديم و اين اختلاف توسط نيروهاي سازمان ملل بررسي شد و به نتيجه نرسيد و نهايتا منجر به اين شد كه عراقي ها ما را دور زدند و با تانك هايشان پشت ما را بستند و بدون تيراندازي ما را اسير كردند. در حقيقت ما آخرين گروه ايراني بوديم كه روز عاشورا به اسارت عراقي ها درآمديم . البته ما رفته بوديم تا با عراقي ها در مورد اختلاف ها مذاكره كنيم ولي آنها ما را اسير كردند.
چون شما بعد از جنگ اسير شديد اين سئوال را مي پرسم . آيا فرقي بين شكنجه و اذيت هايي كه بعثي ها در زمان جنگ بر اسرا وارد مي كردند با پس از آتش بس و صلح وجود داشت
زمان جنگ هر وقت ما عملياتي انجام مي داديم و به پيروزي ختم مي شد بچه ها در امان نبودند. بعد از جنگ هم هر وقت مذاكره اي بود وقتي به نتيجه مي رسيد كه هيچ ولي اگر به نتيجه نمي رسيد حسابي بچه ها شكنجه مي شدند. ولي به نسبت كمتر از زمان جنگ بود.
تلخ ترين خاطره اي كه از زمان اسارت داريد بفرمائيد.
واقعا تلخ ترين خاطره من در دوران اسارت شنيدن خبر رحلت حضرت امام بود كه براي ما دو بعد داشت . يك بعد اينكه ما چون در سالهاي پيروزي انقلاب در حوادث حضور داشتيم يك انس معنوي با امام داشتيم كه براي ما سخت بود كه در اسارت اين خبر را بشنويم .آن هم اخبار ضد و نقيضي كه عراق پخش مي كرد مانند اخبار غيرواقعي بيماري و عدم رسيدگي به امام كه براي ما خيلي سخت بود.
بعد دوم هم نگراني بعد از رحلت حضرت امام (ره ) بود و وضعيت ادامه مذاكره براي آزادي اسرا كه با رهبري حضرت آيت الله خامنه اي اين بعد از موضوع نيز حل شد.
بعنوان مثال حتي زلزله رودبار كه تعداد قابل توجهي از اسرا اهل رودبار بودند و از بستگان يكي دو نفر از اسرا در اين حادثه جان باختند اينقدر كه خبر رحلت حضرت امام آنها را تحت تاثير قرار داده بود خبر زلزله رودبار آنها را اذيت نكرد.
معمولا اين اخبار و اطلاعات چگونه به دست شما مي رسيد
معمولا از رسانه هاي عراقي اخبار را مي شنيديم البته شنيديد كه اسرا از راههاي مختلف راديو تهيه مي كردند. ما هم تهيه مي كرديم كه منحصر مي شد به اخبار ساعت 12 شب به بعد و مباحث خاص ما هم مفقودالاثر بوديم و به خانواده هايمان نامه هم نمي نوشتيم . به اصطلاح صليب (نمايندگان صليب سرخ جهاني ) نديده بوديم .
يعني تا پايان اسارت همينگونه مفقود الاثر مانديد يا به خانواده تان اطلاع دادند
نه ! يكي از اسراي ما بنام سرهنگ پرويز طلوعي كه خلبان هوانيروز بود دندانهايش را در عراق از دست داد ما به عراقي ها گفتيم غذاي شما را با دندان نمي شود خورد چه برسد به اين بنده خدا كه دندان هم ندارد. و گفتيم يك دندان مصنوعي برايش بگذارند. گفتند : فردا برود بيمارستان .
وقتي اين موضوع حتمي شد ما اسامي 400 نفر از اسرا كه در آن اردوگاه بودند را نوشتيم و داخل كفش او جاسازي كرديم . وقتي او به بيمارستان رفت يك هفته آنجا ماند و اسامي را به اسراي صليب ديده اي كه در آنجا بودند داد و آن اسرا اسامي را براي اسراي اردوگاه هاي خودشان خواندند. در آنجا يكي از اسرا اسم من و اخوي مرا براي اسرا خواند و به آنها گفت اين دو برادر يعني مجتبي و محسن جعفري وراميني هستند كسي از ورامين اينجا هست . در آنجا شهيد حسن هداوند ميرزايي اسم ما را بصورت رمزي در نامه اي كه براي خانواده اش ارسال كرد نوشت و خانواده ايشان به خانواده ما اطلاع دادند كه ما اسير هستيم .
از اين كه در اين گفت و گو شركت كرديد متشكريم .
ما هم از شما و همكارانتان كمال تشكر را داريم .
دقيقا پس از اسارت مجموعه اتفاقاتي كه در آنجا رخ داده بود را به يك زبان ساده نوشتم و نام آن را گذاشتم « جهنم تكريت » كه دفتر ادبيات حوزه هنري آن را منتشر كرد .زمان جنگ هر وقت ما عملياتي انجام مي داديم و به پيروزي ختم مي شد بچه ها در اسارتگاه هاي عراق در امان نبودند بعد از جنگ هم هر وقت مذاكره اي بود وقتي به نتيجه مي رسيد كه هيچ ولي اگر به نتيجه نمي رسيد حسابي بچه ها شكنجه مي شدند.
منبع: http://www.sajed.ir




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.