نظريه گفتمان (2)

ايجاد و تجربه غيريت سازىهاى اجتماعى از سه جهت براى نظريه گفتمان داراى اهميت محورى است: اولا, خلق رابطه اى غيريت سازانه كه همواره شامل توليد ((دشمن)) يا ((چيزى ديگر)) است, براى تإسيس مرزهاى سياسى داراى...
پنجشنبه، 29 مرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نظريه گفتمان (2)
نظريه گفتمان (2)
نظريه گفتمان (2)

نویسنده : ديويد هوارث
مترجم: سيد على اصغر سلطانى

غيريت سازى

ايجاد و تجربه غيريت سازىهاى اجتماعى از سه جهت براى نظريه گفتمان داراى اهميت محورى است: اولا, خلق رابطه اى غيريت سازانه كه همواره شامل توليد ((دشمن)) يا ((چيزى ديگر)) است, براى تإسيس مرزهاى سياسى داراى اهميتى بسزاست. ثانيا, تشكيل روابط غيريت سازانه و تثبيت مرزهاى سياسى, براى تثبيت جزئى هويت تشكل هاى گفتمانى و عاملان اجتماعى اهميتى اساسى دارد. ثالثا, آزمودن غيريت سازى مثال خوبى است براى نشان دادن محتمل الوقوع بودن هويت.
حال, سوال اين است كه در رويكرد گفتمان, مفهوم غيريت سازى دقيقا به چه چيزى باز مى گردد. مباحث سنتى غيريت سازى غالبا بر شرايطى كه تناقضات, تحت آن ها واقع مى شوند استوار بوده است. در مقابل, بر اساس نظريه گفتمان, غيريت سازىها به اين علت اتفاق مى افتند كه به دست آوردن هويتى مثبت و كامل براى عاملان و گروه ها غيرممكن است. اين بدان علت است كه حضور ((دشمن)) در رابطه اى غيريت سازانه مانع از كسب هويت توسط ((دوست)) مى شود. براى مثال, كارگرانى را در نظر بگيريد كه علت اخراجشان اين است كه دولت مى خواهد از طريق وارد كردن فن آورى جديد, وضعيت توليد را در صنعتى ملى بهبود بخشد. از نظر كارگران, اقدامات دولت و مديران, مستقيما مانع از اين مى شود كه آن ها هويتشان را به عنوان كارگر به دست آورند. از نظر مديران و دولت, كارگران مانع نوسازى صنعت و باعث تضعيف دولت هستند. پس, تجربه غيريت سازى ـ تضاد بين كارگران و مديران ـ مبين شكستى دو جانبه براى كسب هويت است, هم براى كارگران و هم براى مديران و دولت ; در حالى كه هر دوى اين ها سعى مى كنند نظر خود را بر ديگرى تحميل كنند.
خصومت سازىها در مواجهه با فرآيند سازندگى(42) و ساختار شكنى(43) قرار دارند. مبارزات ملى آزادى خواهى را در دولتى استعمارگر مدنظر قرار دهيد. به طور مشخص, بعد از تحميل زورمدارانه قوانين استعمارى, قدرت استعمارگر سعى مى كند نظامى از تفاوت ها (تمايزات) را كه بتواند استعمار شدگان را در نظامى مركب از روابط خلاف غيريت سازانه(44) جاى دهد, ايجاد نمايد. اين چيزى است كه لاكلو و موفه آن را ((منطق تفاوت))(45) مى نامند و مى تواند از طريق فرآيند جزئى همگون سازى يا از طريق سياست ((تفرقه بينداز و حكومت كن)) به واقعيت بپيوندد. فرآيند همگون سازى و سياست تفرقه بينداز و حكومت كن راهكارهايى هستند كه به واسطه دفع خشونتآميز نيروهايى كه با اين تلاش هاى مشترك مقابله مى كنند تقويت مى شوند.
در موارد بسيارى مقاومت استعمارشدگان منجر به تلاش براى مبارزه جويى با اين منطق هاى تقسيم گر(46) و از هم گسيختن آن ها مى شود. شيوه سازماندهى اين غيريت سازىها عموما حول محور ايجاد مرز, بين مظلومان (استعمارشدگان) و ظالمان (استعماركنندگان) مى چرخد. در انجام چنين كارى, چهره هاى گوناگون استعمارگران ـ زبانشان, سنت هايشان, نهادهايشان و ... ـ با هم هم ارز شده, تشكيل ((دشمن)) مردم را مى دهند. همزمان, هويت هاى متفاوت استعمارشدگان در اطراف مفاهيمى چون ((مردم)) يا ((ملت)) تمركز مى يابد و اربابان استعمارگر مانع از تحقق يافتن ((آزادى)), ((شإن انسانى)), ((عدالت اجتماعى)) و ... مى شوند. از اين رو, استعمارگران به عنوان موانع هويت استعمارشدگان مطرح مى شوند. دال هاى ناپايدار ويژه اى كه نمايانگر رابطه غيريت سازانه ـ ((آزادى)), ((مردم)), ((دموكراسى)), ((شإن انسانى)) و جز آن هستند, همان طور كه خواهيم ديد, در تحليل اقدامات سلطهآميز و شيوه تشكيل عاقلان شناساى(47) سياسى نقش بسيار مهمى ايفا مى كنند.

فرديت (48)و عامليت

براى نظريه گفتمان, كه با اين موضوع كه مردم چگونه عمل مى كنند و چگونه خود را در جامعه درك مى كنند در ارتباط است, مسئله عامليت اجتماعى يا فرديت داراى اهميتى بسزاست. با اشاره اى مختصر به جنبه اى از بحث ((ساخت / عامليت)) اين موضوع روشن تر مى شود. بگذاريد برداشت ماركسيستى و ساخت گرايانه نسبت به عاقل شناسا را كه به وسيله لوئيس آلتوسر(49) ارائه شده است, در نظر بگيريم. آلتوسر با آنان كه مى پندارند خود عاقل شناسا منشإ عقايد و ارزش هاى همشكل و تكامل يافته خود است به مخالفت پرداخته, اصرار مى ورزد كه عاقلان شناسا توسط اعمال ايدئولوژيك شكل مى پذيرند. به بيان ديگر, روشى كه به واسطه آن انسان ها به عنوان عاقلان شناساى خاص ـ ((مردان)), ((زنان)), ((مسيحيان)), ((كارگران)) و ... ـ زندگى شان را مى زيند و درك مى كنند, تإثيرى ايدئولوژيك است كه هويتى تخيلى در باره شرايط زندگى واقعى شان به آن ها مى بخشد.
لاكلو و موفه اگر چه اين نظر آلتوسر را, كه هويت عاقلان شناسا از لحاظ گفتمانى ساخته مى شود, مى پذيرند, ولى با جنبه هاى جبرگرايانه نظر او مخالفند. از نظر آلتوسر, عاقلان شناسا در نهايت به ساختارهاى اقتصادى و اجتماعى زيرين تقليل مى يابند. از طرف ديگر, لاكلو و موفه بين موقعيت هاى عاقلان شناسا(50) و فرديت سياسى تمايز قائل مى شوند ; كه اولى مربوط است به تعيين موقعيت عاقلان شناسا در گفتمان هاى مختلف. اين به آن مفهوم است كه اشخاص مى توانند داراى چند موقعيت مختلف باشند. عامل تجربى خاص, ممكن است خود را به عنوان ((سياهپوست)), ((كارگر)), ((مسيحى)), ((زن)), و يا ((طرفدار محيط زيست)) و ... تصور كند. اين لزوما به آن معنا نيست كه موقعيت هاى عاقل شناسا داراى پراكندگى و عدم انسجام است. چراكه هويت هاى گوناگون در گفتمان هاى جامع ترى چون ناسيوناليسم, سوسياليسم, محافظه كارى, فاشيسم و جز آن به هم مربوط مى شوند.
اگر مفهوم موقعيت هاى عاقل شناسا اشاره به اشكال چندگانه اى دارد كه عاملان , خود را به صورت عمل كنندگان اجتماعى تشكيل مى دهند, مفهوم فرديت سياسى به شيوه هايى برمى گردد كه عمل كنندگان اجتماعى در اشكال نوين عمل كرده يا تصميم گيرى مى كنند. نظريه گفتمان براى اين كه فراتر از اين نظر آلتوسر كه ساخت بر عامل برترى دارد, گام بردارد, مى گويد اعمال عاقلان شناسا به وسيله وابسته به شرايط بودن گفتمان هايى كه به عاقلان شناسا هويت مى بخشد, ممكن مى شود. بنابر اين, وقتى محتمل الوقوع بودن هويت هاى عاقلان شناسا آشكار شد, آن ها به گونه هاى متفاوتى عمل مى كنند. اين امر زمانى رخ مى دهد كه گفتمان ها در دوران معضلات اجتماعى و اقتصادى شروع به از هم پاشيدن مى كنند و عاقلان شناسا تحت بحران هويت(51), چنين جابه جايى اى را مىآزمايند. در چنين شرايطى عاقلان شناسا سعى مى كنند به وسيله شناسايى و متصل ساختن خود با گفتمان هاى جايگزين, معناى اجتماعى و هويت خود را بازسازى نمايند.

سلطه

در تحليل گفتمان, تلاش براى سلطه و تإسيس آن به وسيله طرح هاى سياسى داراى اهميتى فوق العاده است. اين بدان علت است كه اقدامات سلطهآميز براى فرآيندهاى سياسى نقشى محورى دارند و فرآيندهاى سياسى نيز براى تشكيل, كاركرد و فروپاشى گفتمان ها با اهميتند. به زبان ساده, سلطه زمانى حاصل مى شود كه طرح يا قدرتى سياسى در ساختار اجتماعى خاصى تعيين كننده مقررات و مفاهيم است. همان طور كه در داستان ((از ميان آينه(52))) اثر لوئيس كارول(53), هامپتى دامپتى(54) در صحبتش با آليس مى گويد:
هامپتى دامپتى با لحنى توهينآميز گفت: ((وقتى كلمه اى را به كار مى برم, آن كلمه همان معنا را مى دهد كه من مى خواهم ; نه بيشتر و نه كمتر.))
آليس گفت: ((سوال اين است كه آيا تو مى توانى كلمات را وادار كنى كه اين همه معانى متفاوت بدهند يا نه.))
هامپتى دامپتى گفت: ((سوال اين است كه چه كسى قرار است ارباب باشد. والسلام.)) (كارول, 1987)
بنابر اين, مفهوم سلطه بر اين[ پايه] استوار است كه چه كسى قرار است ارباب باشد. به گفته ديگر, آن مفهوم در باره اين است كه چه قدرت سياسى اى اشكال غالب رفتار و معنا را در بافت اجتماعى خاصى رقم خواهد زد.
مقوله سلطه داراى جنبه هاى گوناگونى است كه لازم است در اينجا ذكر شود. ابتدا بايد بدانيم كه عمليات سلطهآميز, نوع خاصى از عمل مفصل بندى هستند از آن جهت كه آن ها تعيين كننده مقررات غالبى هستند كه هويت هاى گفتمان ها و صورت بندىهاى اجتماعى را مى سازند. اين نوع نمونه عمل سياسى دو شرط ديگر را پيش فرض مى داند. اولا, اعمال سلطهآميز نياز به ترسيم مرزهاى سياسى دارند. به گفته ديگر, بايد نوعى مبارزه بين نيروهاى متقابل و حذف بعضى از احتمالات در تإسيس سلطه وجود داشته باشد. بنابر اين, اعمال سلطهآميز همواره درگير اعمال قدرت هستند; همچنان كه يك طرح سياسى تلاش مى كند تا اراده اش را بر ديگرى تحميل كند. ثانيا, اعمال سلطهآميز نيازمند دستيابى به دال هاى ناپايدارى هستند كه توسط گفتمان هاى موجود تثبيت نشده اند. اگر عناصر محتمل الوقوع در دسترس باشند, اعمال سلطهآميز سعى مى كنند كه اين عناصر را در قالب طرح سياسى گسترده اى مفصل بندى كنند و از آن طريق به آن ها معنا بخشند.

تحليل تاچرگرايى(55)

به منظور تشريح عينى و مختصر رويكرد نظريه گفتمان, اجازه دهيد مورد تاچرگرايى را در نظر بگيريم. تاچرگرايى معانى متفاوتى دارد و توسط رويكردهاى نظرى گوناگونى نيز مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است (ر.ك: يسوپ(56) و همكاران, صص 5 ـ 6 و 24 ـ 51). در اينجا تاچرگرايى را به عنوان يك مفصل بندى گفتمانى در نظر مى گيريم و با رويكردى برگرفته از نظريه گفتمان به آن مى پردازيم. براى اين كار, از آثار استوارت هال(57), بويژه از مقاله ((نمايش بزرگ حركت به راست(58))) كه اولين بار در اواخر 1978 به چاپ رسيد, استفاده خواهم كرد. تحليل هال از تاچرگرايى بر انتقاد وى از تقليل گرايى طبقه(59) و جبرگرايى اقتصادى استوار است (هال, 1988, صص 3 ـ 5). برعكس ديدگاه هاى ديگر, رويكرد ربطى هال سعى ندارد كه به حقايق مربوط به ((شخصيت طبقه اى)) تاچرگرايى يا روشى كه به واسطه آن تاچرگرايى با قوانين اقتصادى يا منطق تناسب پيدا مى كند پى ببرد, بلكه مى خواهد بيازمايد كه چگونه بحران هاى اقتصادى و فرآيندهاى سياسى از نظر گفتمانى شكل مى گيرند و به وسيله افراد جامعه از نظر ايدئولوژيكى و گفتمانى به واقعيت مى پيوندند (هال, 1983, صص 22 ـ 21).
از ديد هال, طرح تاچرى كه روى تنش هاى دموكراسى اجتماعى كار كرده و به آن ها دامن مى زده است, نماينده مفصل بندى دو دسته از عقايد و نظريه هاى ظاهرا متناقض است. اين دو, عبارتند از: اقتصاد نئوليبرالى (بازار اجتماعى, سود شخصى, پول گرايى(60), فردگرايى رقابتى(61)) و تفكرات قديمى تر محافظه كارى انداموار (ملت, خانواده, وظيفه, اقتدار, استانداردها, سنت گرايى). اين موضوعات ـ كه گاه به آن ها به عنوان تركيبى از ((اقتصاد آزاد)) و ((دولت قوى)) اشاره مى شد ـ به وسيله ترسيم مرزهاى سياسى اى كه بعضى از اعمال و عناصر مربوط به سياست اجماعى را حذف مى كرد در هم ذوب شدند (گمبل(62), 1988). براى مثال, طرح تاچرى توانست در اطراف موضوع ((ضد كل گرايى(63))) مجموعه اى از معادل ها را بنا كند. از اين رو, كل گرايى با ((سياست اجماع)), ((سوسياليسم)), ((دولت گرايى)), ((اتحاديه گرايى(64) ناكارآمد)), ((اتحاديه هاى تجارى بيش از حد قدرتمند)) و ... مترادف شد. اين افكار و اعمال و نهادهايى كه با آن ها شكل گرفته بودند, به عنوان مسئول بحران دموكراسى اجتماعى و افول دراز مدت اقتصاد و دولت ملى انگلستان شناسانده شدند. از طرفى ديگر, ((تاچرگرايى)) يا گفتمان ((ضد كل گرايى)) به عنوان جايگزين اين افكار و اعمال بدنام شده معرفى شد. در نتيجه, تاچرگرايى را برابر دانستند با ((آزادى و خطر كردن فردى)) (در مقابل قدرت سترون مديران دولتى يااتحاديه هاى تجارى), ((شباب سياسى و اخلاقى دولت و ملت انگليس)) (در برابر زوال رو به مرگ آن), ((احياى قانون و نظم)), ((رهبرى قاطع)) و ((دولت قوى)) (در مقابل سقوط اقتدار در جامعه, آشفتگى سياست اجماعى, و دولت رفاهى ضعيف و بسيار پر مشغله).
هال بر سه فرآيند سلطهآميز مهم كه در پيروزى حزب محافظه كار در 1979 دخيل بودند متمركز مى شود. اولين فرآيند بر روشى استوار است كه به واسطه آن مارگارت تاچر توانست موضوع هاى انتزاعى اقتصاد ليبرالى نو را در قالب فلسفه سياسى جديدى كه براى هضم مردم آماده بود بريزد و آن ها را شايع كند. در اين كار, سنت هاى كينزى كه بر اكثر موسسات سياست, ابزارهاى دولتى و دانشگاه ها در دوران بعد از جنگ چيره شده بود, فرو پاشيد و به جايش سنت گرايى ديگرى جانشين شد. براى اين كار, شايع كردن اين افكار در ميدان جامعه نيز ضرورى بود. مطبوعات عمومى و مطبوعات جدى نيز به گفته هال در اين كار سهم داشتند. به گفته وى:
((نه كينزگرايى و نه پول گرايى هيچ كدام نتوانست چنين آرائى را در بازار انتخاباتى به خود تخصيص دهد. اما تاچرگرايى در گفتمان ((ارزش هاى بازار اجتماعى)), ابزار قوىاى براى تبديل اصل اقتصادى به زبان تجربه, انگيزه هاى اخلاقى و عقل سليم پيدا كرد و بدين ترتيب توانست فلسفه اى ـ اخلاق جايگزينى براى اخلاق ((جامعه مراقب)) ـ را به معناى عامش تدارك ببيند. تبديل يك ايدئولوژىنظرىبه اصطلاحى مردم گرايانه دستاورد سياسى عمده اى بود (هال, 1983, ص28).
فرآيند دومى كه هال به آن اشاره مى كند اين است كه مارگارت تاچر بعد از به دست گرفتن قدرت رهبرى در مبارزات انتخاباتى 1975 دست به ايجاد سلطه در حزب محافظه كار زد. اين كار شامل فرآيند دقيق مصالحه و مذاكره اى بود كه طى آن چهره هاى تاچرى مهمى چون كيث جوزف(65), جفرى هو(66), ديويد هاول(67) و نرمن تبيت(68) توانستند در طرف اجماعى سلسله مراتب حزب محافظه كار بتدريج جايگزين سياستمداران ميانه روتر شوند.
سومين اقدام مهم سلطهآميز, مفصل بندى گفتمان ((مردم گراى اقتدار طلب)) تاچرگرايى به طور وسيع در سطح كشور بود. در اينجا, هال روشى را كه به واسطه آن طرح, تاچر توانست گفتمان مردم گرايانه ـ زبان مردم و امت ـ را به شيوه اى مشخصا اقتدارطلبانه شكل دهد و به حركت درآورد مىآزمايد. به عبارتى ديگر, تاچرگرايى توانست خود را به عنوان احيا كننده رهبرى قدرتمند و دولت قاطع و تصميم گيرنده بشناساند ; در عين حال كه توانست توجه خود را به علاقمندىهاى واقعى مردم در كل نيز معطوف سازد:
((زبان مردم كه در وراى حركتى اصلاحى نهان شده است, براى تغيير جهت دادن به خيزش مرموز كل گرايى به جلو, براى از بين بردن توهمات كينزى نسبت به ابزارهاى دولتى, و براى نوسازى بلوك قدرت, زبان قدرتمندى است. تند روى اين زبان به احساسات و افكار تند مردمى متصل است ; اما به آن ها تغيير جهت داده, اساس اين افكار تند را جذب و خنثى مى كند و به جاى تفرقه بين مردم, اتحادى مردم گرايانه خلق مى كند.)) (هال, 1983, صص 1 ـ 30).
چرا و چگونه اين امر كارآيى داشت؟ به نظر هال, علت موفقيت تاچريسم در توانايى اش براى تبيين بحران دموكراسى اجتماعى و در عين حال ارائه الگويى جايگزين براى آن بود. همان طور كه هال اظهار مى دارد, تلاش براى ((ساختن مردم به صورت عاقل شناسايى سياسى و مردم گرا)) از آن رو موثر افتاد كه خود را با مسائل و مشكلاتى كه مردم در طى سال هاى بحران دموكراسى اجتماعى با آن ها مواجه بودند درگير ساخت. هنگامى كه كار كنترل و اصلاح سرمايه دارى از طريق دولت و چانه زدن هاى اتحاديه اى در حزب كارگر به شكست انجاميد ـ و ((زمستان نارضايتى)) در سال هاى 1978 و 79 خود نشانه اين شكست بود ـ طرح تاچرى توانست مخالفت عليه نظام قديمى را مهار كند و جايگزينى راديكال ارائه دهد. هال در تقسيم بندى بين دولت و مردم, حزب كارگر را ((به عنوان بخش جدايى ناپذير بلوك قدرت كه در ابزار دولت گره خورده, مملو از كاغذ بازى ادارى)) است ارائه مى كند; ((در حالى كه خانم تاچر را در حالى كه با يك دست مشعل آزادى را گرفته است به عنوان كسى كه در بطن جامعه و با مردم است)) نشان مى دهد (هال, 1983, ص 34).
توضيح هال در باره تاچرگرايى, كه در اينجا به اختصار ارائه شد, سعى داشته است مفاهيم عمده نظريه گفتمان را روشن كند. اگر چه بخش قابل توجهى از كار هال بر اساس تحليل گفتارها, اظهارات, بيانيه ها و نوشتارهاى مربوط به تاچرگرايى بوده است, اما برداشت هال از گفتمان شامل چيزهايى از قبيل منطق سياسى و اقتصادى, و تإثيرهاى نهادهاى اجتماعى كليدى است, مادامى كه گروه هاى مختلف مردم در جامعه بريتانيا آن ها را به عمل درآورند و بيازمايند. هال به گونه اى ملموس تر نشان مى دهد كه طرح سلطهآميز تاچرگرايى چگونه به وسيله ايجاد روابطى غيريت سازانه, موفق شد مرزهاى سياسى تازه اى را در جامعه بريتانيا, بين آن هايى كه به وسيله گفتمان تاچر به زير سوال رفته بودند و آن هايى كه حذف شده بودند, تإسيس كند; و بدين ترتيب نظم دمكراتيك اجتماعى موجود, ولى بحران زده را از بين ببرد. تاچرگرايى با انجام چنين كارى توانست بر دال هاى مهمى چون ((مردم)), ((ملت)), ((آزادى)), ((فردگرايى)) و جز آن, كه طى بحران دموكراسى اجتماعى در دهه 70 در حال بى ثبات شدن بودند, سلطه ايجاد كند و با موفقيت, دال هايى چون ((سوسياليسم)), ((كل گرايى)), ((دولت)) و جز آن را كه براى ساختار اجتماعى قديم اهميتى محورى داشتند نفى كرده, در حاشيه قرار دهد.
... ادامه دارد.

پی نوشت ها :

42. construction.
43. deconstruction.
44. non antagonistic.
45. the logic of difference.
46. divisionary logics.
47. subjects.
48. subjectivity.
49. Louis Althusser.
50. subject positions.
51. identity crisis..
52. Through the Looking Glas .
53. Lewis Carroll .
54. Humpty Dumpty .
55. Thatcherism .
56. Jessop.
57. Stuart Hall .
58. The Great Moving Right Show .
59. class reductionism .
60. monetarism .
61. competitive individualism .
62. Gamble .
63. anti collectivism .
64. corporatism .
65. Keith Joseph .
66. Geoffrey Howe .
67. David Howel .
68. Norman Tebbit .

منبع: فصلنامه علوم سیاسی




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط