عرفان اسلامی (80) اسرار تیمم
نويسنده:استاد حسین انصاریان
شرح كتاب مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة
ابتدا بايد به خاك به ديده عبرت نظر كرد ؛ خاك ، منبع انواع بركات براى موجودات زنده است ؛ تو هم از خاك درس بگير ، براى تمام مردم منبع خير و بركت باش ، خاك بستر شكفته شدن گل ها و صحنه به وجود آمدن مرغزارها و مراكز با صفا و با طراوت است ، تو نيز ميدان شكفته شدن ديگران باش ، بگذار خلق خدا در جنب تو از غصه درآيند ، از رنج راحت شوند ، از بلا نجات پيدا كنند و گره از كار بسته آنان باز شود و چهره آنان چون گل در جنب تو بشكفد .
خاك با اين همه قدر و قيمت خيلى سهل و آسان در اختيار مردم است ، تو هم مانند خاك سهل و آسان در اختيار مردم باش .
خاك با همه ارزشى كه دارد زير پاى تمام موجودات قرار گرفته و اين از كمال تواضع اوست كه تكوينا دارا است ، تو نيز مانند خاك ، خاكى باش و با داشتن انواع شؤونات مادى و معنوى در كمال تواضع و فروتنى با مردم زندگى كن .
به قول سعدى :
به طاعت بنه چهره بر آستان
كه اين است سجاده راستان
اگر بندهاى سر بر اين در بنه
كلاه خداوندى از سر بنه
به درگاه فرمانده ذوالجلال
چو درويش پيش توانگر بنال
چوطاعت كنى لبس شاهى مپوش
چو درويش مخلص برآور خروش
كه پروردگارا توانگر تويى
توانا و درويش پرور تويى
نه كشور گشايم نه فرمان دهم
يكى از گدايان اين درگهم
دعا كن به شب چون گدايان به سوز
و گر مىكنى پادشاهى به روز
چون به ديده عبرت و پندگيرى بر خاك نظر كردى ، نيت كن و پس از نيت پاك و خالص دو دست خود بر خاك بزن سپس تمام پيشانى را با خاك مسح كن ، آن گاه روى دو دستت را ، در اين حال است كه به طهارت ظاهر آراسته شدهاى ولى هنوز لياقت حضرت او را ندارى ؛ زيرا عمده برنامه در طهارت باطن است .
فيلسوف بزرگ ، مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى در جلد دوّم « اسرار الحكم » در باب وضو و غسل و تيمم مىفرمايد :
چنانكه با احداث ظاهره نتوان داخل در نماز شد ، هم چنين با آلايش باطنه نتوان ادعاى محبت ، بلكه طالبيت حق كرد .
غسل در اشك زدم كه اهل طريقت گويند
پاك شو اوّل و پس ديده بر آن پاك انداز [188]
مراتب طهارت بالجمله طهارت را چهار مرتبه است :
اول : تطهير ظاهر از احداث و اخباث .
دوم : تطهير جوارح و اندامها از جرايم و ذنوب چون دست اندازى هاى بيجا و كج روشى اندام ها به خلاف شرع مطهر .
سوم : تطهير قلب از اخلاق رذيله و خوى هاى بد .
چهارم : تطهير لطيفه سريه از تعلق به ماسوى اللّه تعالى .
و اين طهارت انبيا و صديقين از اوليا است و به هر مرتبه عاليه از اين مراتب رسيده نمىشود مگر به طى مرتبه سافله پيش از آن .
پس نمىرسد به طهارت لطيفه سريه از ما سوى اللّه و تنوير آن به معرفة اللّه مادامى كه فارغ نشود مطهر از تطهير قلب از اخلاق رذيله و تزيين آن به اخلاق حميده .
و هم چنين نمىرسد به طهارت قلبيه مادامى كه فارغ نشود از طهارت جوارح از مثالب و تبعات و تنظيف آنها به مناقب و طاعات پس امر تطهير خطير است نه همين به تطهير ظاهر تيسير است .
عمل به مسائل بر وفق ظاهر احكام تحت عنوان عمل اهل شريعت .
عمل به مسائل بر وفق باطن احكام تحت عنوان عمل اهل طريقت «راه يافتگان به باطن» .
عمل به مسائل بر وفق باطن احكام ، تحت عنوان عمل اهل حقيقت كه در اينجا به ترجمه مختصرى از مقالات او اكتفا مىشود .
در باب تيمم در كتاب «اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه» مىفرمايد[189] :
عذر هم در سه صورت حاصل است : اوّل پيدا نكردن آب بعد از گشتن دنبال آن به مقدار لازم ، دوّم نداشتن وسيله جهت تهيه آب مانند پول ، يا دلو و طناب و امثال آن ، سوّم ترس بر جان و مال در صورت استعمال آب .
چون شرايط تيمم جمع شود ، تيمم صحيح نيست مگر بر زمين يا آنچه به اسم زمين است مانند خاك ، يا گل يا سنگ ؛ زيرا گل و سنگ هم در حقيقت همان خاك است كه بر اثر عوامل طبيعى محكم شده است .
و شكل و كيفيت تيمم هم بر همه معلوم است ، اگر بدل از وضو است ، يك بار دست بر خاك بزند و دو دست را پس از به خاك زدن بتكاند ، آن گاه به پيشانى بكشد سپس با باطن دست چپ به پشت دست راست و با باطن دست راست به پشت دست چپ بكشد و اگر بدل از غسل است يك بار ديگر دست به خاك زده و پشت دو دست را مسح كند[190] و از مباح بودن آنچه در وضو گفته شده در تيمم هم هست .
آب حقيقى به حكم عقل و نقل عبارت از علوم و معارف الهيّه است كه از آن تحت عنوان حيات حقيقى اسم مىبرند .
هم چنان كه آب ها از نظر شيرينى و تلخى با هم متفاوتاند ، علوم هم از نظر شرافت و خست با هم تفاوت دارند ، همه علوم با هم يكى نيستند ، معارف الهيّه كجا و علوم ظاهرى و رسمى كجا ، به همين خاطر عقل و نقل از معارف الهيّه تعبير به حيات حقيقى مىكنند .
و هيچ موجودى در اين عالم به حسب استعداد و استحقاق و قابليت از اين علم كه در حقيقت حيات اوست خالى نيست و نمىتواند خالى باشد ، چون در صورت خلو ، عدم خواهد بود ، موجوديت موجود در هر شأنى كه از وجود قرار دارد بسته به اين علم است و حيات هر ذى حياتى در گرو اين علم است چنانچه در آيه شريفه :
وَإِن مِن شَىْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ [191] .
وهيچ چيزى نيست مگر اينكه همراه با ستايش ، تسبيح او مىگويد ، ولى شما تسبيح آنها را نمىفهميد .
توضيح دادم و گفتم براى شىء تسبيحى نيست مگر بعد از معرفت و اقرار به وجود مقدس حضرت مولا و اين معرفت و اقرار قابل صدور نيست مگر از موجودى كه زنده باشد به حيات صورى يا حيات معنوى پس صحيح است كه بگويم : براى هر شيئى در وجود سه چيز است : علم ، معرفت ، حيات .
و گفتار حضرت پروردگار در آيه شريفه :
أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا [192] .
خدا از آسمان آبى نازل كرد كه در هر درّه و رودى به اندازه گنجايش و وسعتش [ سيلابى ] جارى شد .
به اتفاق اكثر مفسرين ، « آب » به معنى علم ، « اوديه » به معنى قلوب ، « بقدرها » به معنى استعداد و قابليت هر موجود است .
و گفتار پروردگار :
وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ [193] .
و او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد ، در حالى كه تخت فرمانروايىاش بر آب [ كه زيربناى حيات است ] قرار داشت .
دلالت بر همين معناى حقيقى دارد ؛ زيرا بين عرش صورى و آب صورى نه بر طريق شرع و نه بر ترتيب موجودات و نه بر طريق عقل و تحقيق مخلوقات هيچ مناسبتى وجود ندارد ، منظور از آب در اين آيه علم و حيات حقيقى و معرفت است .
در هر صورت آب در اينگونه آيات به معناى آن حقيقت ساريه در كل شىء به اندازه ظرفيت هر شىء است .
وَذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ [194] .
اين است اندازهگيرى تواناى شكستناپذير و دانا .
اين تعبير در حقيقت بهترين تعبير است ؛ زيرا عرش و غير عرش قيامى جز به حقيقت ندارد و حيات حقيقى چيزى جز علم نيست ، پس حيات واقعى هر شيئى به علم است و معناى آيه معناى مطابقى است و ذكر عرش به خصوص در آيه شريفه به خاطر اين است كه اعظم اجسام و اقرب اشيا به مقامات بالاى مجرّده است .
وقتى اعظم اشيا مخصوص به شيئى از اوصاف مشترك بين كل شد ، به ناچار احقر اشيا هم از اين وصف برخوردار است .
در گفتار حضرت حق :
الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى [195] .
[ خداى ] رحمان بر تخت فرمانروايى و تدبير امور آفرينش چيره و مسلّط است .
نيز همين معانى را بايد گفت ؛ زيرا « استوى » به معناى استيلا است و ذكر خصوص عرش براى اين است كه اعظم اشيا و اعظم اجسام است و استيلا بر اعظم اشيا مستلزم استيلا بر احقر اشيا است به طريق اولى و در اينجا مباحثى از معقول وجود دارد كه جايش نيست ، اين مسئله آب حقيقى .
اما مسئله خاك حقيقى كه به حكم عقل در ازاى آب حقيقى است و خاك حقيقى عبارت از علوم ظاهرى است كه به منزله خاك صورى در برابر آب صورى است و به منزله پوست در برابر مغز است .
هم چنان كه مراد از آب حقيقى علوم روحانى و معارف قدسى است ، مراد از خاك حقيقى علوم حسى كسبى و معارف فكرى حدسى است .
همه جا خاك به معناى خاك صورى نيست ، آنجا كه خداوند در قرآن مىفرمايد : مثل عيسى مثل آدم است ، از خاك آفريده شده ، آيا تمام هستى عيسى از خاك آفريده شده يا از خاك و عناصر ديگر ، در حدى كه خاك هم جزئى از اجزاى جسم اوست ؟ البته از خاك و غير خاك آفريده شده ولى بنابر اغلبيت به خاك اشاره شده ، پس در اين آيه خاك به معناى واقعيتهاى ديگر هم آمده است .
پس از بيان اين مطلب بايد گفت : هر دانشى كه منبع و منشأش حواس ظاهره و باطنه باشد مانند علوم كسبى كه قبلاً ذكر شد نسبت دادن اين علوم به خاك اولى و انسب است .
و هر علمى كه منبع و منشأش كشف و فيض است كه عبارت از علوم الهيّه و معارف ربانيه ، آن علومى كه به آن وحى و الهام و علم لدنى اطلاق مىشود نسبتش به آب اولى و انسب است .
و به اين دو مرحله خداوند بزرگ در قرآن مجيد اشاره فرموده ، آنجا كه مىگويد :
وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِم مِن رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ [196] .
و اگر آنان تورات و انجيل [ واقعى ] و آنچه را كه از سوى پروردگارشان به آنان نازل شده برپا مىداشتند ، بىترديد از بركات آسمان و زمين بهرهمند مىشدند .
كه مراد از اين فوق ، عالم روحانى و علوم نازله از اوست و مراد از تحت ، عالم جسمانى و علوم حاصله از اوست .
و قول مفسّرين كه مىگويند : مراد از فوق ، باران و مراد از تحت ، نبات است بر اصل صحيحى استوار نيست .
زيرا باران و نبات به كسى كه قائم به تورات و انجيل و قرآن است مىرسد و به كسى كه قائم نيست از انسان هاى بىدين و هم چنين حيوانات نيز مىرسد ، پس اين معنى كه معناى معمولى است ، ظاهرا درست به نظر نمىرسد ؛ آيه شريفه حصول اين دو نوع خوراك را موقوف به قيام به تورات و انجيل و قرآن مىداند ، البته وجود مشروط بدون شرط محال است و اين معنى بر داناى زيرك پنهان نيست .
مراجعه به خاك حقيقى ، براى پاكى و طهارت مقدمهاى است براى رسيدن به طهارت باطن ، چون از آب حقيقى براى تصفيه باطن ذات محروم و معذور بودى به قواعد و علوم مراجعه كن .
خداوند ، بندهاش را امر فرموده با كمك بدن كه خاك پاك است به طهارت جان رجوع كن ، كمكگيرى از بدن به اين است كه جسم را به وظائف شرعيه در تمام شؤون وادار كنى آنجا كه قدرت طهارت جان را با آب حقيقى ندارى كه طهارت ظاهر اگر ادامه پيدا كند كم كم زمينه طهارت باطن را براى تو فراهم مىكند ، فعلاً وظيفه تو تيمم بر خاك حقيقى است ، يعنى لمس و مس علوم ظاهرى و قواعد شرعى و به كارگيرى آن علوم و قواعد ، چون ظاهر را با خاك حقيقى آراستى ، باطن لياقت رسيدن به آب حقيقى پيدا مىكند ، آنجاست كه به انوار حق و فيوضات الهى منور شده و به عالم ديگرى قدم مىگذارى و لايق قرار گرفتن در بساط قرب مىشوى .
سالك ، وقتى تمكّن از استعمال آب حقيقى ندارد و نمىتواند به تحصيل طهارت باطن برخيزد به خلقت خاكيش بنگرد ، خاكى كه از دل اشيا و اخس آنهاست ، تا با توجه به خاك وجود به مقام شكستن بت خودى و ذلت تامى كه خصيصه وجود او است برسد و به مقام فقر و انكسار كه دو علت مهم براى ورود به حضرت عزت است دست يابد آن مقامى كه از آن تعبير به جنت ذات شده كه حضرت حق فرموده : أَنَا عِنْدَ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ لأجلى[197] .
در هر صورت تيمم به اين شكل به هنگام فقدان آب حقيقى بر سالك واجب است تا زمانى كه به آب حقيقى برسد و با آن طهارت برقرار كند .
و ترتيب اين تيمم چنين است كه سر و حقيقتش را از آلودگى هر تعلقى و پليدى هر محبوبى جز حق پاك كند و ظاهرش را به اعمال شرعى و قوانين نبوى بيارايد ، سپس طرف راست واقعى وجودش يعنى قلب را از علقه به آخرت و نعيم آن و حور و قصورش ببرد ، سپس طرف چپ حقيقى وجودش يعنى نفس را از تعلق به دنيا و مال و جاهش و تعريف و تمجيد مردم جدا سازد كه طهارت قلب و نفس جز به اينگونه ميسر نيست ؛ چون به اين نحو تيمم كرد به صف آزادگان مىپيوندد و عبادتش در حدى قيمت پيدا مىكند !! اين است تيمم بر مسلك اهل طريقت .
به عبارت ديگر عالم ظاهر كه همه جا از آن تعبير به ملك شده به منزله خاك است و عالم باطن كه از آن تعبير به ملكوت شده به منزله آب است .
حق تعالى از عالم ملك تعبير به ارض و از ملكوت تعبير به سماء فرموده و ارض است كه با خاك تناسب دارد براى سنگينى و كثافتش ، بلكه زمين در حقيقت همان خاك است و سماء تناسب با آب دارد براى لطافت و سبك بودنش و بلكه آب در حقيقت همان سماء است و اهل حقيقت از ملك به تمام معنى گذشته و در ملكوت آن چنان غرقند كه از آن هم انصراف داشته ، جز محبوب چيزى توجه آنها را معطوف نمىدارد .
اينان وقتى با فناى روحانيات باطن كه مانند نيت است در طهارت و مانند استعمال آب در پاكى از طهارت باطن فارغ شدند ، با فناى جسمانيات كه مانند فعل است در طهارت و مانند خاك است در تيمم شروع به طهارت مىكنند و اين همان است كه در زبان اهل اللّه تعبير به فناء الفنا شده ؛ در حقيقت تيمم اهل حقيقت فناى از جان و جسم است ، فناى از جان به منزله نيت و استعمال آب در طهارت و فناى از جسم به منزله عمل در طهارت براى ايشان است .
و فرق بين اهل طريقت و اهل حقيقت در اين زمينه اين است كه اهل طريقت در دو طهارت جسم و جان ، خود را از اخلاق ذميمه و ملكات پست نجات داده به اخلاق حميده و ملكات حسنه مىآرايند و اهل حقيقت در طهارت جسم و جان از انانيت و بقاء و بودن كه به دوئيت و غيريت مىرسد خود را پاك مىكنند .
در هر صورت طهارت مائيه و طهارت ترابيه كه از آنها تعبير به افناء عالم ملكوت و افناء عالم ملك مىكنند و تكاندن دو دست كه اشاره به جدا شدن از دو عالم و اتصال صرف به مولا است ، كيفيت تيمم اهل حقيقت است .
و ترتيب اين طهارت چنين است : زدن دو دست كه عبارت از عقل و نفس است به خاك عالم ظاهر و عالم باطن و نفى هر دو از نظر به تمامه ، سپس تكاندن دو دست يعنى عقل و نفس از ديدن اين نفى و فنا ، آن گاه با عقل و نفس مسح وجه حقيقى كه عبارت است از سر و روح ، تا جايى كه بفهمد از محبت دو عالم برايش چيزى باقى نمانده سپس مسح عقل با باطن نفس و مسح نفس با باطن عقل تا برايش روشن شود كه برايش ذرهاى تعلق نسبت به همه عالم نمانده كه تعلق به غير كم يا زياد از طهارت حقيقى منع مىكند ، چه طهارت مائيه باشد چه ترابيه !!
بر سالك به حقيقت واجب است كه بعد از افناى ظاهر و باطن باز در مقام جستجو باشد كه آيا علقهاى نسبت به دو عالم برايش مانده يا نه كه رهبر بزرگوار اسلام فرمودند :
الدُّنْيا حَرامٌ عَلى أَهْلِ الآخِرَةِ ، والآخِرَةُ حَرامٌ عَلى أَهْلِ الدُّنْيا وَهُما حَرامانِ عَلى أَهْلِ اللّهِ[198] .
دنيا بر اهل آخرت حرام است و آخرت بر اهل دنيا و هر دو بر اهل اللّه .
براى اهل حقيقت ، محبت دنيا و آخرت حجاب و شرك است و با حجاب و شرك حصول طهارت محال است و به فرموده قرآن ، شرك نجس است و طهارت و نجاست دو ضدند و هيچ كجا قابل جمع نيستند ؛ واجب است اوّل رفع نجاست كرد ، سپس به ميدان طهارت قدم گذاشت و از آنجا به بساط قرب دوست راه يافت و توفيق اينگونه طهارت را فقط بايد از او خواست .
... ادامه دارد.
/خ
تيمم معنوى
ابتدا بايد به خاك به ديده عبرت نظر كرد ؛ خاك ، منبع انواع بركات براى موجودات زنده است ؛ تو هم از خاك درس بگير ، براى تمام مردم منبع خير و بركت باش ، خاك بستر شكفته شدن گل ها و صحنه به وجود آمدن مرغزارها و مراكز با صفا و با طراوت است ، تو نيز ميدان شكفته شدن ديگران باش ، بگذار خلق خدا در جنب تو از غصه درآيند ، از رنج راحت شوند ، از بلا نجات پيدا كنند و گره از كار بسته آنان باز شود و چهره آنان چون گل در جنب تو بشكفد .
خاك با اين همه قدر و قيمت خيلى سهل و آسان در اختيار مردم است ، تو هم مانند خاك سهل و آسان در اختيار مردم باش .
خاك با همه ارزشى كه دارد زير پاى تمام موجودات قرار گرفته و اين از كمال تواضع اوست كه تكوينا دارا است ، تو نيز مانند خاك ، خاكى باش و با داشتن انواع شؤونات مادى و معنوى در كمال تواضع و فروتنى با مردم زندگى كن .
به قول سعدى :
به طاعت بنه چهره بر آستان
كه اين است سجاده راستان
اگر بندهاى سر بر اين در بنه
كلاه خداوندى از سر بنه
به درگاه فرمانده ذوالجلال
چو درويش پيش توانگر بنال
چوطاعت كنى لبس شاهى مپوش
چو درويش مخلص برآور خروش
كه پروردگارا توانگر تويى
توانا و درويش پرور تويى
نه كشور گشايم نه فرمان دهم
يكى از گدايان اين درگهم
دعا كن به شب چون گدايان به سوز
و گر مىكنى پادشاهى به روز
چون به ديده عبرت و پندگيرى بر خاك نظر كردى ، نيت كن و پس از نيت پاك و خالص دو دست خود بر خاك بزن سپس تمام پيشانى را با خاك مسح كن ، آن گاه روى دو دستت را ، در اين حال است كه به طهارت ظاهر آراسته شدهاى ولى هنوز لياقت حضرت او را ندارى ؛ زيرا عمده برنامه در طهارت باطن است .
فيلسوف بزرگ ، مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى در جلد دوّم « اسرار الحكم » در باب وضو و غسل و تيمم مىفرمايد :
چنانكه با احداث ظاهره نتوان داخل در نماز شد ، هم چنين با آلايش باطنه نتوان ادعاى محبت ، بلكه طالبيت حق كرد .
غسل در اشك زدم كه اهل طريقت گويند
پاك شو اوّل و پس ديده بر آن پاك انداز [188]
مراتب طهارت بالجمله طهارت را چهار مرتبه است :
اول : تطهير ظاهر از احداث و اخباث .
دوم : تطهير جوارح و اندامها از جرايم و ذنوب چون دست اندازى هاى بيجا و كج روشى اندام ها به خلاف شرع مطهر .
سوم : تطهير قلب از اخلاق رذيله و خوى هاى بد .
چهارم : تطهير لطيفه سريه از تعلق به ماسوى اللّه تعالى .
و اين طهارت انبيا و صديقين از اوليا است و به هر مرتبه عاليه از اين مراتب رسيده نمىشود مگر به طى مرتبه سافله پيش از آن .
پس نمىرسد به طهارت لطيفه سريه از ما سوى اللّه و تنوير آن به معرفة اللّه مادامى كه فارغ نشود مطهر از تطهير قلب از اخلاق رذيله و تزيين آن به اخلاق حميده .
و هم چنين نمىرسد به طهارت قلبيه مادامى كه فارغ نشود از طهارت جوارح از مثالب و تبعات و تنظيف آنها به مناقب و طاعات پس امر تطهير خطير است نه همين به تطهير ظاهر تيسير است .
اسرار تيمّم
عمل به مسائل بر وفق ظاهر احكام تحت عنوان عمل اهل شريعت .
عمل به مسائل بر وفق باطن احكام تحت عنوان عمل اهل طريقت «راه يافتگان به باطن» .
عمل به مسائل بر وفق باطن احكام ، تحت عنوان عمل اهل حقيقت كه در اينجا به ترجمه مختصرى از مقالات او اكتفا مىشود .
در باب تيمم در كتاب «اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه» مىفرمايد[189] :
تیمم اهل شریعت :
عذر هم در سه صورت حاصل است : اوّل پيدا نكردن آب بعد از گشتن دنبال آن به مقدار لازم ، دوّم نداشتن وسيله جهت تهيه آب مانند پول ، يا دلو و طناب و امثال آن ، سوّم ترس بر جان و مال در صورت استعمال آب .
چون شرايط تيمم جمع شود ، تيمم صحيح نيست مگر بر زمين يا آنچه به اسم زمين است مانند خاك ، يا گل يا سنگ ؛ زيرا گل و سنگ هم در حقيقت همان خاك است كه بر اثر عوامل طبيعى محكم شده است .
و شكل و كيفيت تيمم هم بر همه معلوم است ، اگر بدل از وضو است ، يك بار دست بر خاك بزند و دو دست را پس از به خاك زدن بتكاند ، آن گاه به پيشانى بكشد سپس با باطن دست چپ به پشت دست راست و با باطن دست راست به پشت دست چپ بكشد و اگر بدل از غسل است يك بار ديگر دست به خاك زده و پشت دو دست را مسح كند[190] و از مباح بودن آنچه در وضو گفته شده در تيمم هم هست .
اما تيمم اهل طريقت :
آب حقيقى به حكم عقل و نقل عبارت از علوم و معارف الهيّه است كه از آن تحت عنوان حيات حقيقى اسم مىبرند .
هم چنان كه آب ها از نظر شيرينى و تلخى با هم متفاوتاند ، علوم هم از نظر شرافت و خست با هم تفاوت دارند ، همه علوم با هم يكى نيستند ، معارف الهيّه كجا و علوم ظاهرى و رسمى كجا ، به همين خاطر عقل و نقل از معارف الهيّه تعبير به حيات حقيقى مىكنند .
و هيچ موجودى در اين عالم به حسب استعداد و استحقاق و قابليت از اين علم كه در حقيقت حيات اوست خالى نيست و نمىتواند خالى باشد ، چون در صورت خلو ، عدم خواهد بود ، موجوديت موجود در هر شأنى كه از وجود قرار دارد بسته به اين علم است و حيات هر ذى حياتى در گرو اين علم است چنانچه در آيه شريفه :
وَإِن مِن شَىْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ [191] .
وهيچ چيزى نيست مگر اينكه همراه با ستايش ، تسبيح او مىگويد ، ولى شما تسبيح آنها را نمىفهميد .
توضيح دادم و گفتم براى شىء تسبيحى نيست مگر بعد از معرفت و اقرار به وجود مقدس حضرت مولا و اين معرفت و اقرار قابل صدور نيست مگر از موجودى كه زنده باشد به حيات صورى يا حيات معنوى پس صحيح است كه بگويم : براى هر شيئى در وجود سه چيز است : علم ، معرفت ، حيات .
و گفتار حضرت پروردگار در آيه شريفه :
أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا [192] .
خدا از آسمان آبى نازل كرد كه در هر درّه و رودى به اندازه گنجايش و وسعتش [ سيلابى ] جارى شد .
به اتفاق اكثر مفسرين ، « آب » به معنى علم ، « اوديه » به معنى قلوب ، « بقدرها » به معنى استعداد و قابليت هر موجود است .
و گفتار پروردگار :
وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ [193] .
و او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد ، در حالى كه تخت فرمانروايىاش بر آب [ كه زيربناى حيات است ] قرار داشت .
دلالت بر همين معناى حقيقى دارد ؛ زيرا بين عرش صورى و آب صورى نه بر طريق شرع و نه بر ترتيب موجودات و نه بر طريق عقل و تحقيق مخلوقات هيچ مناسبتى وجود ندارد ، منظور از آب در اين آيه علم و حيات حقيقى و معرفت است .
در هر صورت آب در اينگونه آيات به معناى آن حقيقت ساريه در كل شىء به اندازه ظرفيت هر شىء است .
وَذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ [194] .
اين است اندازهگيرى تواناى شكستناپذير و دانا .
اين تعبير در حقيقت بهترين تعبير است ؛ زيرا عرش و غير عرش قيامى جز به حقيقت ندارد و حيات حقيقى چيزى جز علم نيست ، پس حيات واقعى هر شيئى به علم است و معناى آيه معناى مطابقى است و ذكر عرش به خصوص در آيه شريفه به خاطر اين است كه اعظم اجسام و اقرب اشيا به مقامات بالاى مجرّده است .
وقتى اعظم اشيا مخصوص به شيئى از اوصاف مشترك بين كل شد ، به ناچار احقر اشيا هم از اين وصف برخوردار است .
در گفتار حضرت حق :
الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى [195] .
[ خداى ] رحمان بر تخت فرمانروايى و تدبير امور آفرينش چيره و مسلّط است .
نيز همين معانى را بايد گفت ؛ زيرا « استوى » به معناى استيلا است و ذكر خصوص عرش براى اين است كه اعظم اشيا و اعظم اجسام است و استيلا بر اعظم اشيا مستلزم استيلا بر احقر اشيا است به طريق اولى و در اينجا مباحثى از معقول وجود دارد كه جايش نيست ، اين مسئله آب حقيقى .
اما مسئله خاك حقيقى كه به حكم عقل در ازاى آب حقيقى است و خاك حقيقى عبارت از علوم ظاهرى است كه به منزله خاك صورى در برابر آب صورى است و به منزله پوست در برابر مغز است .
هم چنان كه مراد از آب حقيقى علوم روحانى و معارف قدسى است ، مراد از خاك حقيقى علوم حسى كسبى و معارف فكرى حدسى است .
همه جا خاك به معناى خاك صورى نيست ، آنجا كه خداوند در قرآن مىفرمايد : مثل عيسى مثل آدم است ، از خاك آفريده شده ، آيا تمام هستى عيسى از خاك آفريده شده يا از خاك و عناصر ديگر ، در حدى كه خاك هم جزئى از اجزاى جسم اوست ؟ البته از خاك و غير خاك آفريده شده ولى بنابر اغلبيت به خاك اشاره شده ، پس در اين آيه خاك به معناى واقعيتهاى ديگر هم آمده است .
پس از بيان اين مطلب بايد گفت : هر دانشى كه منبع و منشأش حواس ظاهره و باطنه باشد مانند علوم كسبى كه قبلاً ذكر شد نسبت دادن اين علوم به خاك اولى و انسب است .
و هر علمى كه منبع و منشأش كشف و فيض است كه عبارت از علوم الهيّه و معارف ربانيه ، آن علومى كه به آن وحى و الهام و علم لدنى اطلاق مىشود نسبتش به آب اولى و انسب است .
و به اين دو مرحله خداوند بزرگ در قرآن مجيد اشاره فرموده ، آنجا كه مىگويد :
وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِم مِن رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ [196] .
و اگر آنان تورات و انجيل [ واقعى ] و آنچه را كه از سوى پروردگارشان به آنان نازل شده برپا مىداشتند ، بىترديد از بركات آسمان و زمين بهرهمند مىشدند .
كه مراد از اين فوق ، عالم روحانى و علوم نازله از اوست و مراد از تحت ، عالم جسمانى و علوم حاصله از اوست .
و قول مفسّرين كه مىگويند : مراد از فوق ، باران و مراد از تحت ، نبات است بر اصل صحيحى استوار نيست .
زيرا باران و نبات به كسى كه قائم به تورات و انجيل و قرآن است مىرسد و به كسى كه قائم نيست از انسان هاى بىدين و هم چنين حيوانات نيز مىرسد ، پس اين معنى كه معناى معمولى است ، ظاهرا درست به نظر نمىرسد ؛ آيه شريفه حصول اين دو نوع خوراك را موقوف به قيام به تورات و انجيل و قرآن مىداند ، البته وجود مشروط بدون شرط محال است و اين معنى بر داناى زيرك پنهان نيست .
اما نتيجه بحث و تحقيق در آب و خاك حقيقى :
مراجعه به خاك حقيقى ، براى پاكى و طهارت مقدمهاى است براى رسيدن به طهارت باطن ، چون از آب حقيقى براى تصفيه باطن ذات محروم و معذور بودى به قواعد و علوم مراجعه كن .
خداوند ، بندهاش را امر فرموده با كمك بدن كه خاك پاك است به طهارت جان رجوع كن ، كمكگيرى از بدن به اين است كه جسم را به وظائف شرعيه در تمام شؤون وادار كنى آنجا كه قدرت طهارت جان را با آب حقيقى ندارى كه طهارت ظاهر اگر ادامه پيدا كند كم كم زمينه طهارت باطن را براى تو فراهم مىكند ، فعلاً وظيفه تو تيمم بر خاك حقيقى است ، يعنى لمس و مس علوم ظاهرى و قواعد شرعى و به كارگيرى آن علوم و قواعد ، چون ظاهر را با خاك حقيقى آراستى ، باطن لياقت رسيدن به آب حقيقى پيدا مىكند ، آنجاست كه به انوار حق و فيوضات الهى منور شده و به عالم ديگرى قدم مىگذارى و لايق قرار گرفتن در بساط قرب مىشوى .
سالك ، وقتى تمكّن از استعمال آب حقيقى ندارد و نمىتواند به تحصيل طهارت باطن برخيزد به خلقت خاكيش بنگرد ، خاكى كه از دل اشيا و اخس آنهاست ، تا با توجه به خاك وجود به مقام شكستن بت خودى و ذلت تامى كه خصيصه وجود او است برسد و به مقام فقر و انكسار كه دو علت مهم براى ورود به حضرت عزت است دست يابد آن مقامى كه از آن تعبير به جنت ذات شده كه حضرت حق فرموده : أَنَا عِنْدَ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ لأجلى[197] .
در هر صورت تيمم به اين شكل به هنگام فقدان آب حقيقى بر سالك واجب است تا زمانى كه به آب حقيقى برسد و با آن طهارت برقرار كند .
و ترتيب اين تيمم چنين است كه سر و حقيقتش را از آلودگى هر تعلقى و پليدى هر محبوبى جز حق پاك كند و ظاهرش را به اعمال شرعى و قوانين نبوى بيارايد ، سپس طرف راست واقعى وجودش يعنى قلب را از علقه به آخرت و نعيم آن و حور و قصورش ببرد ، سپس طرف چپ حقيقى وجودش يعنى نفس را از تعلق به دنيا و مال و جاهش و تعريف و تمجيد مردم جدا سازد كه طهارت قلب و نفس جز به اينگونه ميسر نيست ؛ چون به اين نحو تيمم كرد به صف آزادگان مىپيوندد و عبادتش در حدى قيمت پيدا مىكند !! اين است تيمم بر مسلك اهل طريقت .
اما تيمم اهل حقيقت :
به عبارت ديگر عالم ظاهر كه همه جا از آن تعبير به ملك شده به منزله خاك است و عالم باطن كه از آن تعبير به ملكوت شده به منزله آب است .
حق تعالى از عالم ملك تعبير به ارض و از ملكوت تعبير به سماء فرموده و ارض است كه با خاك تناسب دارد براى سنگينى و كثافتش ، بلكه زمين در حقيقت همان خاك است و سماء تناسب با آب دارد براى لطافت و سبك بودنش و بلكه آب در حقيقت همان سماء است و اهل حقيقت از ملك به تمام معنى گذشته و در ملكوت آن چنان غرقند كه از آن هم انصراف داشته ، جز محبوب چيزى توجه آنها را معطوف نمىدارد .
اينان وقتى با فناى روحانيات باطن كه مانند نيت است در طهارت و مانند استعمال آب در پاكى از طهارت باطن فارغ شدند ، با فناى جسمانيات كه مانند فعل است در طهارت و مانند خاك است در تيمم شروع به طهارت مىكنند و اين همان است كه در زبان اهل اللّه تعبير به فناء الفنا شده ؛ در حقيقت تيمم اهل حقيقت فناى از جان و جسم است ، فناى از جان به منزله نيت و استعمال آب در طهارت و فناى از جسم به منزله عمل در طهارت براى ايشان است .
و فرق بين اهل طريقت و اهل حقيقت در اين زمينه اين است كه اهل طريقت در دو طهارت جسم و جان ، خود را از اخلاق ذميمه و ملكات پست نجات داده به اخلاق حميده و ملكات حسنه مىآرايند و اهل حقيقت در طهارت جسم و جان از انانيت و بقاء و بودن كه به دوئيت و غيريت مىرسد خود را پاك مىكنند .
در هر صورت طهارت مائيه و طهارت ترابيه كه از آنها تعبير به افناء عالم ملكوت و افناء عالم ملك مىكنند و تكاندن دو دست كه اشاره به جدا شدن از دو عالم و اتصال صرف به مولا است ، كيفيت تيمم اهل حقيقت است .
و ترتيب اين طهارت چنين است : زدن دو دست كه عبارت از عقل و نفس است به خاك عالم ظاهر و عالم باطن و نفى هر دو از نظر به تمامه ، سپس تكاندن دو دست يعنى عقل و نفس از ديدن اين نفى و فنا ، آن گاه با عقل و نفس مسح وجه حقيقى كه عبارت است از سر و روح ، تا جايى كه بفهمد از محبت دو عالم برايش چيزى باقى نمانده سپس مسح عقل با باطن نفس و مسح نفس با باطن عقل تا برايش روشن شود كه برايش ذرهاى تعلق نسبت به همه عالم نمانده كه تعلق به غير كم يا زياد از طهارت حقيقى منع مىكند ، چه طهارت مائيه باشد چه ترابيه !!
بر سالك به حقيقت واجب است كه بعد از افناى ظاهر و باطن باز در مقام جستجو باشد كه آيا علقهاى نسبت به دو عالم برايش مانده يا نه كه رهبر بزرگوار اسلام فرمودند :
الدُّنْيا حَرامٌ عَلى أَهْلِ الآخِرَةِ ، والآخِرَةُ حَرامٌ عَلى أَهْلِ الدُّنْيا وَهُما حَرامانِ عَلى أَهْلِ اللّهِ[198] .
دنيا بر اهل آخرت حرام است و آخرت بر اهل دنيا و هر دو بر اهل اللّه .
براى اهل حقيقت ، محبت دنيا و آخرت حجاب و شرك است و با حجاب و شرك حصول طهارت محال است و به فرموده قرآن ، شرك نجس است و طهارت و نجاست دو ضدند و هيچ كجا قابل جمع نيستند ؛ واجب است اوّل رفع نجاست كرد ، سپس به ميدان طهارت قدم گذاشت و از آنجا به بساط قرب دوست راه يافت و توفيق اينگونه طهارت را فقط بايد از او خواست .
... ادامه دارد.
پی نوشت ها :
[188] ـ حافظ .
[189] ـ اسرار الشريعة : 146 .
[190] ـ مراجع عظام تقليد « دام ظلهم » مىفرمايند : تيمم بدل از غسل و بدل از وضو با هم فرقى ندارد ، كه براى توضيح بيشتر مىتوانيد به رساله توضيح المسائل مراجعه كنيد .
[191] ـ اسراء 17 : 44 .
[192] ـ رعد 13 : 17 .
[193] ـ هود 11 : 7 .
[194] ـ انعام 6 : 96 ، يس (36) : 38 ، فصلت (41) : 12 .
[195] ـ طه 20 : 5 .
[196] ـ مائده 5 : 66 .
[197] ـ من نزد آنانم كه دلشان براى خاطر من شكست ، منية المريد : 123 ، فصل فى فضل العلم ؛ بحار الأنوار : 70/157 ، باب 125 .
[198] ـ عوالى اللآلى : 4/119 ، حديث 190 .
/خ