عرفان اسلامی (81) اسرار غسل
غسل معنوى
غسل معمولاً در حمام انجام مىگيرد و لازم است انسان به هنگام ورود به حمام ، نظر عبرت بين خود را باز كرده از حمام و وضع آن براى بيدارى و توجه خود عبرت بگيرد .
فيض در « الحقايق » مىفرمايد :
از اميرالمؤمنين عليهالسلام روايت شده : حمام ، خوب خانهاى است ؛ زيرا حرارت آن آتش جهنم را به ياد مىآورد و چرك بدن را مىبرد[199] .
اين فرموده اشاره به اين مطلب است كه انسان خردمند هيچ گاه آخرت را فراموش نمىكند و هميشه به فكر آن دنيا و ورود به آن مىباشد ، بنابراين با ديدن هر آب و آتش و تاريكى ، براى خود آيينه عبرت مىسازد و بالاتر از آن هرچه مىبيند از آن درس و پند مىگيرد ؛ اگر تاريكى ببيند به ياد تاريكى گور مىافتد ، اگر مار ببيند به ياد افعى جهنم مىافتد ، اگر صداى خوفناك بشنود به ياد نفخه صور مىافتد ، اگر زيبايى ببيند به ياد نعمت بهشت مىافتد، اگر كلمه رد و قبول استماع كند متذكر رد و قبول حساب آخرت مىشود .
حمام ، شبيهترين اماكن به جهنم است ، چون زير آن آتش فروزان است ، بنابراين سزاوار است كسى كه وارد حمام مىشود به ياد حرارت آتش دوزخ افتد و حال خود را در ظرف ساعتى كه به اختيار خودش در خانه گرمى محبوس است با حبس در آتش دوزخ كه بدون اختيار است ، مقايسه كند . امام صادق عليهالسلام مىفرمايد :
چون وارد صحن حمام شدى ، بگو :
نَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ النَّارِ وَنَسْأَلُهُ الْجَنَّةَ[200] .
خدايا ! از آتش جهنم پناه به تو مىبرم و از تو مىخواهم كه مرا لايق بهشت گردانى .
اسرار غسل
غسل ترتيبى سلوك را ماند و ارتماسى جذبه را كه جَذْبَةٌ مِنْ جَذَباتِ الْحَقِّ تُوازى عَمَلَ الثَّقَلَيْنِ .
فيض كاشانى مىفرمايد :
در غسل بايد تمام بدن شسته شود ؛ زيرا نزديكترين حالات انسانى و استوارترين آنها به ملكات شهوانى ، حال نزديكى با زنان و فراهم كردن اسباب غسل است و شكى نيست كه تمام اعضاى بدن در اين عمل مداخله مىكنند ؛ به همين جهت رسول اكرم صلىاللهعليهوآله فرمود : زير هر مويى موجبات جنابت موجود است و چون در حال هم خوابى با زنان ، تمام بدن از مرتبه روحانى خود دور افتاده و به لذت ناچيز دنيوى متوجه گرديده بايستى تمام بدن را غسل داد و اين مهم شرعى را عملى ساخت تا بتواند متوجه حضرت حق گشته به عبادت بپردازد .
و نظر به اينكه قلب آدمى بيش از اعضاى ديگر از نعمت عبادت بهره ور مىگردد ، بايستى آن را شستشوى كامل داد و آن را به تمام معنى از رذايل و امورى كه مانع از وصول به حقيقت است پاكيزه نگاه داشت و اگر نتوانستيم او را از خوىهاى ناپسند باز داريم ، آن را در مقام سرزنش و استهزا در آوريم و به عتاب و تحقير تأديبش كنيم ؛ زيرا ممكن است هنگامى مولاى رحيم و سيد كريم بدان التفاتى كند و او با كمال انكسار و فروتنى باشد و بدين مناسبت افاضهاى از نور درخشان او به وى تابش كند ، چون فيض او به طورى كه در خبرى آمده در دل هاى شكسته است .
با توجه به اين بيانات مدارج ترقى و كمال را طى كن و موجبات خوشبختى خود را تحصيل و اعمال گذشته را جبران كن .
عارف باللّه ، مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ملكى در «اسرار الصلاة» در باب غسل مىگويد :
انسان از شستشوى تمام بدن در غسل به اين حقيقت بايد برسد كه تطهير به قدر نجاست و كثافت است و از اين امر تكليفش را در تطهير قلب و روح و باطن خود از آنچه كه باعث پليدى است در مىيابد .
در غسل ، مستحب است كه ابتدا بسم اللّه گفته شود و در اثناى آن اين دعا را متذكر گردد .
اللّهُمَّ طَهِّرْ قَلْبِى وَاشْرَحْ لِى صَدْرِى وَأَجْرِ عَلَى لِسانِى مِدْحَتَكَ وَالثَّناءَ عَلَيْكَ اللّهُمَّ اجْعَلْهُ لِى طَهُوراً وَشِفاءً وَنُوراً إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ[201] .
خداوندا ! قلبم را پاك كن ، شرح صدرم عطا كن ، مدح و ثنايت را بر زبانم جارى ساز ، غسلم را پاكى و شفا و نور قرار بده ، تو بر هر چيز توانايى .
در همين دعا دقت كنيد ، فلسفه و حكمت غسل از متن دعا پيدا است ، اين مكلف است كه با توجه كامل به عمل غسل و حقيقت غسل بايد خود را به واقعيت برنامهها برساند ، از غسل به طهارت قلب ، شرح صدر ، مدح و ثناى حق ، طهارت نفس ، شفاى امراض روحى و منور شدن به نور الهى . و پس از فراغت از غسل بگويد :
اللّهُمَّ طَهِّرْ قَلْبِى وَزَكِّ عَمَلِى وَتَقَبَّلْ سَعْيى وَاجْعَلْ ما عِنْدَكَ خَيْرا لى اللّهُمَّ اجْعَلْنِى مِنَ التَّوابِينَ وَاجْعَلْنِى مِنَ المُتَطَهِّرينَ[202] .
پروردگارا ! دلم را پاك كن ، عملم را خالص كن ، سعى و كوششم را قبول كن ، خير را براى من قرار بده ، مرا جزء توبه كنندگان و پاكيزگان مقرر فرما .
و دعاهاى ديگرى هم در اين زمينه رسيده كه اين دعاها نشان دهنده حقيقت طهارت قلب و شرح صدر است كه از رسول خدا صلىاللهعليهوآله روايت شده ، نورى است كه در دل افكنده مىشود و شرح صدر ثمره و ميوه آن است و علامت آن نور كنارهگيرى از دار غرور و آماده شدن براى بازگشت به سراى جاودانى است .
بعضى از اهل معرفت فرمودهاند : مراد از آن نور همانا نور معرفت نفس است و آن عبارت از اين است كه آدمى حقيقت نفس خود را كه مجرّد از صورت و ماده است و نورى كه داراى زندگى و علم است ببيند و همين نور است كه در آخر مناجات شعبانيه به آن اشاره فرموده :
وَأَلْحِقْنى بِنُورِ عِزِّكَ الأَبْهَجِ فَأَكُونَ لَكَ عارِفا[203] .
و مرا به نور عزتت كه فروزندهتر است ، ملحق كن تا عارف به تو گردم .
بعضى از مشايخ فرمودهاند :
هرگاه به عبد نور معرفت نفس كه به توسط آن امكان وصول به معرفت ذات اقدس حق براى انسان حاصل مىشود عطا شد ، با اين نور ملكوت همه اين عوالمى كه براى مردم محسوس است خواهد ديد و انسانى ملكوتى خواهد شد و به خاطر غلبه روحانيت بر او در دار خلود وارد خواهد گشت و مراد از انابه و بازگشت به سراى جاويد همين است .
و همانگونه كه طهارت اعضا و جوارح موانعى را كه بر سر راه انسان براى دخول در مساجد و نماز است بر مىدارد ، هم چنين طهارت سرّ و درون هم از آنچه كه اين عالم محسوس كه عالم طبيعت و عالم ظلمانى است آن را اقتضا مىكند كه موانع بازگشت انسان به دار الخلود كه دارالسلام و سراى زندگى و جوار حضرت حق تعالى است از ميان برمىدارد و با دخول عبد در آن سراى ، عبد به خدا نزديك شده و از طريق كشف و شهود معرفت برايش حاصل مىشود و آن زمان است كه آنچه را كه نزد خدا است ، بهتر از آنچه نزد خود او و ديگران است مىبيند و در مىيابد كه اين عالم و اين سرايى كه در او زندگى مىكند و به آن دل بسته دار غرور است .
به قول فيض كاشانى :
خوش آن كه به عشق تو گرفتار بميرم
بيدار در اين منزل خونخوار بميرم
زين خوابگه بىخبران زنده برآيم
واقف ز سراپرده اسرار بميرم
كارى چو بِه از خدمت معشوقه و مىنيست
ساقى مددى كن كه درين كار بميرم
بشتاب و بده يك دو سه ساغر ز پى هم
مپسند كه در ميكده هشيار بميرم
خونين جگر و خسته دل از محنت هجران
جانا تو پسندى كه چنين زار بميرم
آن يار به كس رخ ننمايد چه توان كرد
بگذار كه در حسرت ديدار بميرم
گفتار خود اى فيض به كردار بيارا
مگذار كه در زخرف گفتار بميرم
اقسام غسل از ديدگاه عارفان
اما غسل اهل شريعت :
مقصود اصلى از غسل ، غسلى است كه بر انسان ايجاد طهارت جهت اعمال واجبه مىكند . در چنين غسلى بايد نيت كرد . سپس ترتيب فقهى غسل كه سر و گردن و طرف راست و طرف چپ بدن است در شستشو مراعات نمود .
و اما غسل آگاهان و اهل طريقت :
و آن جنابت محصول عشق غلط به دنيا است ، دنيايى كه در حقيقت مانند زنى است كه هر ساعت در آغوش شوهرى است ، آن دنيايى كه براى على عليهالسلام به مانند يك زن عشوهگر ممثل شد و حضرت به او خطاب كرد :
قَدْ طَلَّقْتُكَ ثَلاثا لا رَجْعَةَ فيها[204] .
من تو را سه طلاقه كردهام و رجوعى در كار نيست .
و اگر دنيا مانند زن يا در حكم زن نبود ، شخصيتى چون حضرت مولى الموحدين اين چنين به آن خطاب نمىكرد !
بر اساس اين حقيقت هركس به كمك نفس يا روح يا قلب با چنين دنيايى جمع شود ، جنب حقيقى است كه همان دورى از حضرت اوست .
آرى ، عاشق دنيا بعيد از خدا است كه به محبت و قرب دنيا با محبت و قرب خدا دو ضدى هستند كه قابل جمع نيستند ، چنانچه در قرآن آمده :
مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الاْخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِى حَرْثِهِ وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِى الآخِرَةِ مِن نَصِيبٍ [205] .
كسى كه زراعت آخرت را بخواهد ، بر زراعتش مىافزاييم و كسى كه زراعت دنيا را بخواهد ، اندكى از آن را به او مىدهيم ، ولى او را در آخرت هيچ بهره و نصيبى نيست .
و امام عارفان و سرحلقه عاشقان اين چنين مىفرمايد :
إِنَّ الدُّنْيا وَالآخِرَةَ عَدُوّانِ مُتَفاوِتانِ وَسَبيلانِ مُخْتَلِفانِ ، فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْيا وَتَوَلاّها أَبْغَضَ الآخِرَةَ وَعاداها وَهُما بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَماشٍ بَيْنَهُما كُلَّما قَرُبَ مِنْ واحدٍ بَعُدَ مِنَ الآخَرِ وَهُما بَعْدُ ضَرَّتانِ[206] .
دنيا و آخرت ، دو دشمن متفاوت و دو راه مختلفند : كسى كه عاشق دنياست ، دشمن آخرت است ، دنيا و آخرت به مانند مشرق و مغربند ، رونده بين اين دو به هريك نزديك شود از ديگرى دور مىگردد ، اين دو مانند دو هوو هستند .
غسل و طهارت از اين جنابت به ترك دنيا و مافيها است ، به طورى كه به اندازه يك مو تعلقى در انسان نسبت به دنيا نماند .
مگر نمىدانيد كه در غسل ظاهرى اگر بر بدن يك مويى باشد كه مانع از رسيدن آب به پوست گردد آن غسل صحيح نيست و صاحبش از جنابت بيرون نمىآيد ، براى تعلق به دنيا هم همين حكم جارى است ، اگر ذرهاى علقه غلط با انسان باشد بعيد از خداست ، تعلق در هر صورت تعلق است چه كم چه زياد ، چنانكه گفتهاند :
محجوب بالاخره محجوب است ، مىخواهد بين او و محبوب يك حجاب باشد يا هزار حجاب .
ترتيب غسل معنوى
هوا وقتى بر دل غالب شد ، صاحبش را به بندگى بتان داخلى و خارجى مىكشد ، خارجى مانند عبادت و بندگى نسبت به ستمگران ، مال ، جاه و بتان داخلى مانند عبادت غرائز و اميال و شهوات چنانچه حق فرموده :
أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ [207] .
آيا كسى كه هواى [ نفسش ] را معبود خود گرفته ديدى ؟
آرى ، عاقبت هواپرست دخول در آتش است ، چنانچه حضرت حق مىفرمايد :
وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ * فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ [208] .
و اما هركس اعمال وزن شدهاش سبك و بىارزش است * پس جايگاه و پناهگاهش هاويه است .
اهل اللّه كه اهل علم حقيقى و عمل صالحاند و از عقل سالم الهى برخوردارند دائما موصوف به سكينه و وقار و طمأنينه واجبات و امثال اين حقايقاند ، چنانچه قرآن مىفرمايد :
فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ * فَهُوَ فِى عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ [209] .
اما هركس اعمال وزن شدهاش سنگين و باارزش است * پس او در يك زندگى خوش و پسنديدهاى است .
اما اهل هوا و بدعت موسوم به خفت و كم عقلى و عدم سكينه و وقارند و همين حالات در انسان از اخبث خبائث و از پليدترين پليدىهاست و آلوده به اين رذايل از هر جنبى جنبتر و از هر آلودهاى آلودهتر است .
قرآن مجيد راه مستقيم الهى را به عباد نشان مىدهد و راه عمل صالح را به آنان مىآموزد و طريق بهشت رفتن را به آنان تعليم مىدهد :
وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى* فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى [210] .
و اما كسى كه از مقام و منزلت پروردگارش ترسيده و نفس را از هوا و هوس بازداشته است ؛ پس بىترديد جايگاهش بهشت است .
خداوند مهربان به مصلحت انسان ، در اين آيه تشويق به منع نفس از هوا مىكند و راه دخول در بهشت را به آدمى ارائه مىدهد ، بهشتى كه ماوراى اصلى و وطن حقيقى انسان است ، بهشتى كه جاى سبكباران و پاكان است ، چنانچه على عليهالسلام مىفرمايد :
تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا[211] .
از سنگينى هواى نفس ، خويشتن را سبك سازيد تا به كاروان بهشتيان ملحق شويد .
سپس طرف راست وجود را غسل بدهد ، يعنى روحى كه از جانب يمين به اودميده شده ، يمينى كه در روايات از آن تعبير به روحانيات يا تعبير به آخرت يا تعبير به جنت شده است .
سپس چپ را غسل دهد ، آن جانبى كه از آن تعبير به جسمانيات و سفليات و نفسانيات يا تعبير به دنيا شده است .
در اين دو شستشو آب ترك و تجريد لازم است كه از علقه به دنيا و آخرت پاك شده و فقط اتصال به مولا پيدا كنى ، چرا كه دنيا مخصوص اهل شمال و آخرت مخصوص اهل يمين است ، اما خدا مخصوص به سابقون و مقربون است .
اما غسل اهل حقيقت :
در قسمت قبل گذشت كه جنابت به معناى بعد و دورى از حق است و كدام دورى بدتر از مشاهده غير حق است ، امكان ازاله اين دورى جز با قرب نيست ، آن هم قرب به توحيد حقيقى كه مشاهده حق است با چشم دل من حيث هو هو ، در قرآن نخواندهاى :
شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ [212] .
خدا در حالى كه برپا دارنده عدل است [با منطق وحى ، با نظام مُتقن آفرينش و با زبان همه موجودات ] گواهى مىدهد كه هيچ معبودى جز او نيست و فرشتگان و صاحبان دانش نيز گواهى مىدهند كه هيچ معبودى جز او نيست ؛ معبودى كه تواناى شكستناپذير و حكيم است .
ترتيب اين غسل چنين است :
شستن رأس و سر حقيقى كه روح مجرّد است به آب توحيد ذاتى از آلودگى مشاهده غير .
زيرا عشق به حق وظيفه باطن است كه از آن تعبير به نفس مطمئنه شده و معرفت اين عشق و محبت و توحيد وظيفه قلب و مشاهدهاش وظيفه روح است چنانچه وصول وظيفه سر است كه باطن روح مىباشد .
و به همين ترتيب امام صادق عليهالسلام در يكى از دعاهايش اشاره فرموده :
اللّهُمَّ نَوِّرْ ظَاهِرى بِطاعَتِكَ وَبَاطِنى بِمَحَبَّتِكَ وَقَلْبى بِمَعْرِفَتِكَ وَرُوحى بِمُشاهَدَتِكَ وَسِرّى بِاسْتِقْلالِ إتِّصالِ حَضْرَتِكَ .
خداوندا ! نورانى كن ظاهرم را به اطاعتت و باطنم را به محبّتت و قلبم را به معرفتت و روحم را به مشاهدهات .
و اين غسل تحقق نمىيابد مگر به فناى عارف در معروف و شاهد در مشهود كه از آن تعبير به فناى در توحيد شده و آن مشاهده حق است من حيث هو هو ، يعنى مشاهدى به نحوى كه غير ديده نشود ، يعنى در وجود جز وجود واحد و ذات واحده كه مجرّد از جميع اعتبارات و تعينات است نبيند و به همين معنا قرآن اشاره دارد :
كُلُّ شَىْءٍ هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ [213] .
هر چيزى مگر ذات او هلاك شدنى است ، فرمانروايى [ بر همه جهان هستى ] ويژه اوست ، و فقط به سوى او بازگردانده مىشويد .
و در آيه ديگر :
كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ * وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَالإِكْرَامِ [214] .
همه آنان كه روى اين زمين هستند ، فانى مىشوند * و تنها ذات باشكوه و ارجمند پروردگارت باقى مىماند .
توحيد ، در حقيقت همان صراط مستقيمى است كه شخصيتى مانند پيامبر بزرگ اسلام صلىاللهعليهوآله مأمور به ايستادگى و استقامت در راه آن بود و آن حدّ وسطى است كه قرآن مجيد مردم را به آن دعوت مىكند .
توحيد اجمالى طرف تفريط و تفصيلى طرف افراط است ؛ طهارت در اينجا دورى از دو جانب افراط و تفريط است كه افراط جانب ايمن و تفريط جانب ايسر است و هر دو را بايد از افراط و تفريط خلاص كرد و در حد وسطى قرار گرفت و آراسته به طهارت كبرى شد .
... ادامه دارد.
پی نوشت ها :
[199] ـ الكافى : 6/496 ، باب الحمام ، حديث 1 .
[200] ـ من لا يحضره الفقيه : 1/112 ، باب غسل يوم الجمعة ، حديث 232 ؛ الأمالى ، شيخ صدوق : 363 ، المجلس الثامن والخمسون ، حديث 4 .
[201] ـ مستدرك الوسائل : 1/478 ، باب 28 ، حديث 1208 .
[202] ـ مستدرك الوسائل : 1/478 ، باب 28 ، حديث 1208 .
[203] ـ الاقبال : 687 .
[204] ـ نهج البلاغة : حكمت 77 ؛ غرر الحكم : 144 ، فى ذم الدنيا ، حديث 2587 .
[205] ـ شورى (42) : 20 .
[206] ـ نهج البلاغة : حكمت 103 ؛ بحار الأنوار : 70/129 ، باب 122 ، حديث 134 .
[207] ـ فرقان 25 : 43 .
[208] ـ قارعه 101 : 8 ـ 9 .
[209] ـ قارعه 101 : 6 ـ 7 .
[210] ـ نازعات 79 : 40 ـ 41 .
[211] ـ نهج البلاغة : خطبه 166 ؛ غرر الحكم : 145 ، حديث 2633 ؛ بحار الأنوار : 1/135 ، باب 4 ، حديث 36 .
[212] ـ آل عمران 3 : 18 .
[213] ـ قصص 28 : 88 .
[214] ـ الرحمن 55 : 26 ـ 27 .
/خ