نقش زنان در حماسه خونين شهر
چرا خواهرها اين جا هستند؟ من دلم نمي خواهد هيچ كدام از خواهرها اسير دشمن بشوند. عراقي ها چيزي سرشان نمي شود.
هر چند شرح همه ايثارها، از جان گذشتگي ها و اقدامات خواهران در اين حماسه عظيم ميسر نيست، سعي مي كنيم با ذكري از نمونه هاي آن يادآور تلاش ها و حماسه سازي آن ها باشيم.
حضور در خط مقدم و نبرد مستقيم با دشمن
خواهر سكينه حورسي:
برادر بيگي، مسوول يكي از گروه هاي رزمنده:
شهناز حاجي شاه، سرانجام به آرزويش رسيد و در جلو مقر هميشگي اش، مكتب قرآن، زماني كه آمده بود براي سنگرها غذا ببرد، همراه با يكي از دوستانش، شهناز محمدي، براثر اصابت آتش دشمن به شهادت رسيد و از برادرش، حسين حاجي شاه، كه روز دوم آبان، در نزديكي فرمانداري به اين فوز نائل شد، سبقت گرفت.
خواهر سهام طاقتي:
يكي از رزمندگان (محمد كليني) مي گويد:
«وقتي بچه ها مي ديدند كه زن در جبهه است و اين چنين فعاليت مي كند يا خواهري شهيد مي شود و يا تركش مي خورد، به خودشان جرات نمي دادند سلاح را زمين بگذارند. وجود زنان در نبرد خرمشهر، موجب قوت قلب رزمندگان بود و تا روزهاي آخر عده اي از خواهران حضور داشتند كه بچه ها به زور آن ها را از شهر خارج كردند.»
پشتيباني رزمندگان
يكي از خواهران عضو سپاه (سهام طاقتي) درمورد فعاليت خواهران اظهار داشت:
«مسووليت تداركات جبهه را به ما سپردند. مردم مدام مي آمدند اسلحه مي گرفتند ... روز دوم مهر از راديو اعلام شد كه به سنگر بندي و كوكتل مولوتف احتياج است. بلافاصله عده اي از بچه ها براي ساختن سنگر رفتند ...»
خواهر ديگري از اعضاي سپاه خرمشهر، درباره ي پشتيباني رزمندگان گفت:
«عده اي از خواهران در آشپزخانه كنار مسجد جامع غذا تهيه مي كردند و تعدادي ديگر كه به شهر آشنايي داشتند، آب و غذا و وسايل مورد نياز رزمندگان را به آنها مي رساندند. چند نفر از خواهران نيز گروه هاي اعزامي شهرهاي ديگر را راهنمايي مي كردند و آن ها را به نقاط درگيري مي رساندند. كه در جريان اين كار مجروح هم داشتيم، از جمله، خواهراني كه برادران اعزامي از قم را به صد دستگاه رساندند، مجروح شدند. هم چنين خواهران ذخيره سپاه فعاليت هاي بسياري داشتند از جمله: تهيه و حمل مهمات، حفاظت و نگهباني انبار و مهمات و اسلحه خانه، كشيك شبانه و روزانه از مقرهاي مختلف و ..»
خواهر نوشين نجار، در اين زمينه چنين بيان كرد:
«وقتي راديو اعلام كرد در پليس راه احتياج به كمك هست، من و تعدادي از بچه ها به آن جا رفتيم و كوكتل مولوتف درست كرديم، گوني ها را پر از شن كرده، در نقاط حساس مي چيديم. هر كس به نوعي كمك مي كرد، اوضاع هر لحظه بدتر مي شد. تعدادي از خواهران را به پادگاني كه در آن دوره نظامي ديده بوديم، بردند. ما و بقيه خواهرها به مسجد برگشتيم و پس از تقسيم كارها مشغول كمك شديم. شب ها روي پشت بام با اسلحه ام ـ يك نگهباني مي داديم و هر چند ساعت يك بار، پست مان را عوض مي كرديم.»
علاوه بر اين كه حضور مادران و خواهران، موجب دلگرمي رزمندگان بود، دلسرد شدگان از اين نبرد طاقت فرسا را تشويق به ادامه ي جنگ مي كردند:
«غروب يازدهم مهر يكي از افسران ارتش، جلوي مسجد جامع بالاي سنگري ايستاده بود و به سربازاني كه آن جا جمع بودند، مي گفت: اگر ما سلاح سنگين نداريم، مهمات نداريم اما برادران پاسدار با همين ژـ 3 ايستاده اند. شما هم بلند شويد به خط برويد، اگر اين جا بمانيد، عراقي ها همه اين زن ها را اسير مي گيرند... در پادگان دژ سلاح هاي سنگين و مهمات زيادي هست كه هنوز استفاده نشده است، برويم، اگر ندادند، به زور مي گيريم و...
وقتي سخنان اين افسر تحركي در نيروهاي ارتشي به وجود نياورد، يكي از خواهران شروع به صبحت كرد: اگر برادران نخواهند بروند، اگر سربازان نخواهند بروند، عده ي ما خواهرها كم نيست، ما الان به سوي پادگان دژ حركت مي كنيم و...
سخنان اين خواهر نيز تحركي در نيروهاي گريزان از جبهه به وجود نياورد تا اين كه افسر ارتش درخواست كرد ماشيني براي بردن خواهران آماده شود. وانت شروع به حركت كرد، ولي بيش از چند متر نرفته بود كه سربازان جلوي وانت را گرفته، با خواهش از خواهران خواستند پياده شوند و خود سوار شده، حركت كردند...»
امدادگري
خواهر شهلا حاجي شاه:
در بهشت شهدا آبي براي غسل دادن خواهرم نبود. آقايي گفت: احتياج به غسل ندارد... در حالي كه گلوله هاي توپ در نزديكي ما فرود مي آمد، مادرم با دست هاي خودش خواهرم را در قبر گذاشت...»
يكي از خواهران بسيجي:
مي شد.آب و برق نبود.آب از شط مي آورديم. اغلب پرستاران رفته بودند و ديگر دكتري نمانده بود كه عمل كند. با تشديد آتش روي بيمارستان، مجروحين به دارخوين منتقل شدند. بيمارستان تعطيل شد كه ما رفتيم نزد خواهراني كه مسوول مهمات بودند...»
بهجت صالح پور:
مي فرستاديم. شهدا را درون نايلون با لباس خودشان دفن مي كرديم، چرا كه آبي براي غسل و پارچه اي براي كفن نداشتيم. پس از دفن، تيمم مي كرديم و بالاي سرشان نماز مي خوانديم. بچه ها غريبانه شهيد مي شدند و اكثرشان گمنام مي ماندند.»
سكينه حورسي:
«زهره حسيني در هفته اول جنگ پدر شهيدش را با دست خود دفن مي كند و روز يازدهم مهر هم بدن قطعه قطعه شده ي برادرش، علي را كه در مدرسه دريابدرسايي به شهادت رسيد. خداوند به زهره حسيني و خواهرش چنان تحملي داده بود كه كارشان در گلزار شهدا دفن شهيدان و نگهباني جنازه ها شده بود.»
«مادري كه سه فرزند داشت، يك پسر و دخترش مجروح شده بودند و پسر ديگرش شهيد. چه شهادتي! نه دست داشت و نه سر. شب وقتي خبر آورديم كه پسرش شهيد شده، دستهايش را به طرف آسمان بلند كرد و گفت: يا حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) حالا رويم مي شود به تو بگويم يا فاطمه زهرا (سلام الله علیها).
او همان شبانه اصرار داشت پسر شهيدش را ببيند و بالاخره هم موفق شد.صبح زود هم به سراغ ما آمد كه مرا به سردخانه ببريد. در سردخانه هر چه التماس كرديم كه بگذار ما عطر بزنيم و كفن كنيم، قبول نكر. با آرامشي خاص تمام پيكر فرزندش را عطر و گلاب زد. پيكري كه دست راست و سر نداشت. بله، آن را با دقت داخل پارچه اي پيچيد و رويش هم مشمع كشيد. موقع جا به جا كردن هم به هيچ كس اجازه نداد جنازه را بلند كند. تحملش براي ما مشكل بود. اما او حتي يك قطره اشك هم نريخت. مي گفت
مي خواهم اولين مادري باشم كه بي صدا و بدون ناله و اشك پشت تابوت بچه اش راه مي رود، بچه اي كه هيجده سال و يك ماه بيشتر ندارد.
خانم «بديعي» هم پانزده سال داشت. تنها چهل روز از ازدواجش مي گذشت. وقتي جنازه شوهرش را آوردند، خودش او را كفن كرد. با دستان خودش با دست هايي كه هر كسي آن ها را ندارد يا حتي توان ديدن آن ها را.»
خواهر سهام طاقتي در مورد آخرين روزهاي حضور در خرمشهر و چگونگي ترك آن اظهار داشت:
«شبها در سنگر مي خوابيديم و سگ ها تا صبح بالاي سرمان عوعو مي كردند. بيشتر مواقع در سنگرها بوديم. سنگرهايي پر از مارمولك، كه اگر يك متر كف آن را مي كنديم، به آب مي رسيديم. با وجود مشكلات هر كس وظيفه خود را انجام مي داد. ديگر كسي از مرگ نمي ترسيد و به آن فكر نمي كرد. چند روز بعد با ورود دشمن، به شهر و با تشديد آتش آنها، خمپاره اي به محل تقسيم خواربار اصابت كرد و همه چيز را به هوا فرستاد. عراقي ها همه جا را زير آتش خمپاره و توپ گرفته بودند. يك شب اعلام كردند كه خواهرها ديگر نبايد در شهر بمانند، چون گرفتار عراقي ها مي شوند. با شنيدن اين خبر به زني كه كنارم ايستاده بود، گفتم: حالا كه بايد برويم، بهتر است به برادرها خبر بدهيم كه اين جا مهمات قايم كرده ايم. غنيمت هايي را كه بچه ها گرفته بودند، زير گوني ها پنهان كرده بوديم. مانده بوديم كه محل اختفاي آنها را به چه كسي بگوييم. برادر «فرخي» هم شهيد شده بود. نمي توانستيم به هر كس اعتماد كنيم. حتي بعدها فهميدم كه زني كه كنارم ايستاده بود، جاسوس بوده و با بي سيم به عراقي ها اطلاعات مي داده است. شب از خرمشهر رفتيم، ولي نتوانستيم طاقت بياوريم و صبح، دوباره به خرمشهر برگشتيم. حدود ظهر بود كه عراقي ها داشتند مي رسيدند. فاصله زيادي با آن ها نداشتيم. هر لحظه احتمال اسارت مي رفت. بچه ها موافقت كردند كه برويم. قبل از رفتن محل غنايمي را كه در كمدها و زير گوني ها مخفي كرده بوديم، به برادرها گفتيم و از شهر خارج شديم.»
برادر جهان آرا كه براي نجات خونين شهر به هر وسيله اي متوسل مي شود، به خواهران در حال خروج كه ديگر ماندنشان ميسر نيست، سفارش مي كند:
«تو را به خدا برويد. ما كه دستمان به امام نمي رسد. شما برويد صحبت كنيد. برويد هر چه هست بگوييد شايد نگذارند با امام حرف بزنيد. اگر نشد، برويد توي مجلس حرف بزنيد به همه بگوييد. در نماز جمعه ها و هر جا كه شد. شهر به شهر بايستد و بگوييد برخرمشهر چه گذشت. بگوييد كه چه عزيزاني را از دست داديم...»
منابع وماخذ :
1ـ حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي، در كوچه هاي خرمشهر، مجموعه خاطرات رزمندگان خرمشهر، (تهران، انتشارات حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي، چاپ اول زمستان 1370) صفحه 141.
2ـ ماخذ پيشين، صفحه 124.
3ـ سند شماره 71/پ.ن مركز مطالعا و تحقيقات جنگ.
4ـ ماخذ شماره 1، صفحات 138، 143، 144و 150.
5ـ ماخذ شماره 1، صفحه 164.
6ـ سند شماره 100/پ.ن. مركز مطالعات وتحقيقات جنگ، محمد كليني، عضو بسيج سپاه پاسداران خرمشهر در گفتگو با مركز، صفحه 2.
7ـ ماخذ شماره 1، صفحه 164.
8ـ سند شماره 118/پ.ن. مركز مطالعات و تحقيقات جنگ، خواهران عضو سپاه خرمشهر در گفتگو با مركز (سال 1360) صفحات 10ـ 9.
9ـ ماخذ شماره 1، صفحه 179.
10ـ سند شماره 115/پ.ن. مركز مطالعات و تحقيقات جنگ: برادر حميد معينيان در گفتگو با مركز، صفحه هاي 18ـ 16.
11ـ ماخذ شماره 1، صفحه هاي 139ـ 132.
12ـ سند شماره 5512/پ.ن. مركز مطالعات و تحقيقات جنگ: خواهران عضو سپاه خرمشهر در گفتگو با مركز (سال 1360) صفحه هاي 11ـ 8.
13ـ ماخذ شماره 1، صفحه 170.
14ـ ماخذ شماره 1، صفحه 126.
15ـ ماخذ شماره 8، صفحه 20.
16ـ ماخذ شماره 1، صفحه هاي 153ـ 151.
17ـ ماخذ شماره 1، صفحه 172.
18ـ ماخذ شماره 1، صفحه 126.