روزهاى اسارت و ماه !

«شعر جنگ» از آغاز زايش خود تاكنون، مسيرى پرپيچ و خم اما «گويا» و قابل فهم را پشت سر گذاشته. ابتدا، تنها فرياد كشيدن بود و به قول زنده ياد سيدحسن حسينى «وقتى دستت لاى در مانده فقط مى توانى داد بكشى!» بعد، «در جنگ» باز شد و به تعمق رسيد و اين كه چرا «در» چرا «لاى درماندن دست» چرا «دست و احساس درد» پيش آمد. دنبال جواب گشتن، از اواسط دوره هشت
شنبه، 14 شهريور 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روزهاى اسارت و ماه !
روزهاى اسارت و ماه !
روزهاى اسارت و ماه !

نویسنده : شمس الدين باخترى



نگاهى به «پابرهنه تا ماه» و «رمادى ۹» از رضا كاظمى و يارمحمد عرب عامرى

يك

«شعر جنگ» از آغاز زايش خود تاكنون، مسيرى پرپيچ و خم اما «گويا» و قابل فهم را پشت سر گذاشته.
ابتدا، تنها فرياد كشيدن بود و به قول زنده ياد سيدحسن حسينى «وقتى دستت لاى در مانده فقط مى توانى داد بكشى!»
بعد، «در جنگ» باز شد و به تعمق رسيد و اين كه چرا «در» چرا «لاى درماندن دست» چرا «دست و احساس درد» پيش آمد. دنبال جواب گشتن، از اواسط دوره هشت ساله جنگ شروع شد و هر چه به تابستان ،۶۷ نزديك و نزديك تر شديم، جواب ها عميق تر شد و سؤال ها كم رنگ تر! جنگ كه تمام شد، جواب ها فقط مانده بود بى هيچ سؤالى و «شعر جنگ» كه حالا «شعر دفاع مقدس» ناميده مى شد رنگ و بوى عاطفى ترى گرفت و به مهرورزى ها، نزديك تر. اين مسير را ديگران نيز در جنگ هاى دفاعى خود پيموده بودند و شاعران ايرانى، نه مسيرى عجيب را برگزيدند و نه انديشه اى غريب را؛ تنها «غزوه »هاى صدراسلام كه «كهن الگو»ى شعرهاى آغازين دهه شصت بود [و بر چكاچك شمشيرها تأكيد داشت با انگيزه هاى بشدت آئينى] اندك اندك به «كهن الگو»ى فاجعه «كربلا» بدل شد و استعاره ها، رنگ و رويى معصومانه تر و مظلومانه ترى گرفتند چرا كه ديگر نياز نبود در هنگامه اى كه يك ايران بود و كل جهان، از امكانات نظامى به واقع هيچ خود داد سخن بدهيم براى روحيه بخشى به مردم؛ مردم مى دانستند كه غير از «غيرت» چيزى در كف نداريم و همان است كه بدل به فتح «فاو» مى شود و تقاضاهاى مكرر از سوى دولت هاى منطقه اى خاورميانه كه «ما خسارت مى دهيم بس كنيد اين پيشروى را.»
پس از جنگ، «كهن الگو»ى شهادت مظلومانه و صبر شاهدان به جا مانده، كم كم تمام «شعر دفاع» را دربرگرفت و به نشانه هاى ادبى هم تسرى يافت؛ «پلاك» و «استخوان هاى بازگشته» كه نشانه شهيد تازه يافته بود و انتظار مادران و خواهران و همسران و فرزندان، وجه تراژيكى به «شعر دفاع» داد كه تا به امروز ادامه دارد و دائم در حال تكثير است و «تكثر انديشه» هم آورده و مى آورد. كتاب «پابرهنه تا ماه» هم در همين «گونه فكرى» قابل ارزيابى است، مى خواهد عاطفى باشد و تأثيرگذار اما در آن «عينيت» غايب است:
«تو آمده اى‎/ كسى خانه نيست ‎/ بهار آورده اى ‎/ و عطر خوش نسيم، اما ‎/ ما هنوز ‎/ پائيز را ‎/ شماره مى كنيم!»
شعرهايى از اين دست، گيرم كه توانايى تأثيرگذارى عاطفى را هم داشته باشند با اين همه نه برمكان، نه بر زمان، نه بر واقعه اى كه مورد اتفاق نظر اكثر خوانندگان باشد، تأكيد نمى كنند سهل است مدركى دال بر «منظر» اصلى شاعر، ارائه نمى دهند. نمى توان با چند يادداشت كوتاه كه پيش از شعرها، مى آيد تكليف «شعر دفاع» بودن يا نبودن آن را روشن كرد چون «حادثه جنگ» يا حادثه پس از جنگ با نشانه هايش در آن غايب است و در نتيجه شعر، شامل هر نوع گزاره معنايى و عاطفى ديگرى غير از «دفاع» هم مى شود. شك دارم كه حتى شعرهايى از اين دست: «تو‎/ از خط گلوله و باروت گذشتى‎/ و آن سوى خط ‎/ پرنده اى سپيد‎/ تا آسمان پريد‎/ خورشيد شد‎/ بر زمين تابيد‎/ تو از خط سرب و خاكستر گذشتى‎/ و آن سوى خط ‎/ گل سرخى ‎/ خودش را به آسمان پاشيد ‎/ بذر هزار آينه شد ‎/ برزمين باريد ‎/ حالا چه قدر نشاء گل سرخ كه آينه!‎/ چه قدر نهال آينه كه خورشيد!‎/ چه قدر مزرعه خورشيد كه پرنده!» خط مرز مشخصى با شعرهاى روزگار پيش از ۵۷ يا ترجمه هاى شعرهاى مقاومت فلسطين داشته باشند و بر جغرافيا، زمان، جنگ يا آدم هاى مشخصى تأكيد كنند و وقايع مورد نظر شاعر را روشنى بخشند. درواقع، شسته رفته گويى نيست كه يك شعر را در ذهن خواننده ماندگارى مى بخشد بلكه همان جغرافيا و وقايع و زمان مشخص است كه بر شعرخوانان مؤثر مى افتد و حسى عاطفى ميان آنان و وقايع مورد نظر شاعر [منظر مورد نظر شاعر] ايجاد مى كند. كاظمى از اين نظر، نه موفق است و نه توانايى آن را دارد كه روايتگر بخش ناگفته تاريخ كشورش ـ كه به اشتباه گمان مى رود بسيار درباره اش گفته شده ـ باشد. تسلط نسبى او بر ابزار كارش، درخور تمجيد است اما او متولد ۱۳۴۹ است و اين سن با چنين دستاوردهايى، تناسب كيفى ندارد!

دو

«تا از جا بلند شدم، سرباز عراقى كه با فرمانده اش جلوى چشممان سبز شده بودند، سركلاش را به طرفم گرفت و يك خشاب را به طور كامل خالى كرد. شايد زرنگى من، شايد هم دست تقدير باعث شد كه حتى يك گلوله به من نخورد. تازه تغيير حالت داده و ايستاده بودم، تا متوجه سرباز عراقى شدم كه قصد جانم را كرده، بى سيم را ميان هوا رها كردم پخش زمين شدم. گلوله هاى آن سرباز بيچاره هدر رفت.
فرمانده عراقى به من اشاره كرد و چيزى گفت. فهميدم بايد از جا بلند شوم. سرباز عراقى كه سرى قبل ناكام شده بود، خشابش را عوض كرد. خواست شليك كند كه مافوقش مانع شد.
ساعت يك بعد از نيمه شب براى تكبير گفتن پشت خاكريزها رفته بوديم و حالا ساعت هشت و نيم صبح روز بيست و چهارم ارديبهشت سال ۶۵ شده است.
بر دستمان دستبند زده اند. به داخل كانال پشت خاكريز هدايت شده ايم. هفت ساعت داشتيم با مرگ دست و پنجه نرم مى كرديم. دهانمان تلخ شده بود. جابه جا شدن زبان در دهان آنقدر دشوار بود كه احساس مى كرديم كه انگار سوهان به جدار دهانمان مى كشند!
با فاصله كمى از هم نشسته بوديم. سربازان عراقى با تمام قهرشان بالاى سرمان ايستاده بودند.
وقتى زيرچشمى به آنها نگاه مى كرديم، عمق كينه شان را مى فهميديم. منتظر كوچكترين حركتى از جانب ما بودند تا گلوله هايشان را به سينه هايمان بنشانند. نمى دانستيم چه سرنوشتى برايمان رقم خورده است. هر لحظه حدس مى زديم كه ديگر كارمان ساخته است. دلواپسى داشت پدرمان را درمى آورد.
خداخدا مى كرديم كه عراقى ها هر چه زودتر ما را ببرند. توپخانه خودمان فعال شده بود و شديداً روى همين كانال و خاكريزى كه ما پشتش بوديم، آتش مى ريخت.»
(رمادى ۹) مجموعه خاطرات اسماعيل قيومى است كه بى سيم چى بوده و در پاتك نيروهاى صدام، در سال ۶۵ در منطقه حاج عمران اسير شد و پس از چهار سال وسه ماه و ده روز اسارت، در سوم شهريور سال ۶۹ با اسراى عراقى مبادله و به وطن بازگشت. اين خاطرات توسط يارمحمد عرب عامرى، بازنويسى شده با ويراستارى اصغر استاد حسن معمار و پس بايد، بسيار شسته رفته تر از «خاطرات خامى» باشد كه به طور معمول، با رفت و بازگشت هاى روايى متعدد، متن را «ساختارگريز» مى كنند. احتمالاً بناى نگارش اين گونه آثار هم بر همين شسته رفته نويسى بوده اما «كنش مندى» متن، درآن تا حد زيادى از دست رفته است. «روايت خطى» در «رمادى ۹» جنبه هاى مثبت اش را از «متن» دريغ كرده است شايد به اين دليل كه حوادث، چندان به «خورد هم» نمى روند. «بازنگار» اين خاطرات ممكن است معترض شود كه خاطره، داستان نيست و نبايد چندان دربند اين گونه مسائل بود اما چنان كه همه مى دانيم، حوادث در جهان واقعى، بيشتر به هم وابسته اند تا در جهان داستانى! در جهان داستانى، به دليل كوشش نويسنده در «واقع نمايى متن» و كوشش براى رسيدن به «متنى معمارى شده»، بخش هايى از واقعيت حذف مى شود و بخش هاى ديگرى از تخيل به آن افزوده مى شود تا «فشردگى زمان داستان» ممكن شود اما در خاطره نويسى، تا حد زيادى دست نويسنده باز است تا از «علت و معلول هاى واقعى» براى رسيدن به «زمان واقعى» استفاده ببرد؛ شايد به همين دليل، بهترين «زمان» پيشنهادى براى «فعل» هاى چنين متنى، «زمان حال» است كه به متن طراوت مى بخشد و آن را «زنده تر» جلوه مى دهد. بگذاريم بخشى را كه پيش از اين خوانديم با همين تغيير زمان ساده، از نو بخوانيم:
«تا از جا بلند شوم، سرباز عراقى كه با فرمانده اش جلوى چشممان سبز شده اند، سركلاش را به طرفم مى گيرد و يك خشاب را به طور كامل خالى مى كند. شايد زرنگى من، شايد هم دست تقدير باعث مى شود كه حتى يك گلوله هم به من نخورد و اين بعد از آن است كه تازه تغيير حالت داده ام، ايستاده ام و متوجه سرباز عراقى شده ام كه قصد جانم را كرده و بى سيم را ناگهان ميان هوا رها كرده ام و پخش زمين شده ام؛ و گلوله هاى آن سرباز بيچاره هم هدر رفته!»
به گمانم كار «بازنگار» تنها حذف حواشى نالازم از متن خاطرات نباشد و به زيبايى متن نهايى نيز بايد توجه كند. «عرب عامرى» تنها متن را «ساده» مى كند اما به آن زيبايى مضاعفى ـ غير از زيبايى ماجراى اسارت يك رزمنده ايرانى ـ نمى بخشد. طبيعى است كه موضوع اسارت، خود به خود جذاب است اما متن حاضر از اين جذابيت فراروى نمى كند و در مرز ساده نگارى هاى دوران جنگ مى ماند يعنى در مرز همان دست متن هايى كه از نوارها پياده مى شد و بازنويسى مى شد و آرشيو، در اواسط دهه شصت و در ساختمان شهيد امانى تهران كه عراقى ها فكر مى كردند يك مركز طرح و برنامه جنگ است و چند دفعه در طول موشك باران تهران، خواستند با موشك بزنندش اما نتوانستند!
آن موقع كه زمانه ضرورت بود و تعجيل و به سامان كردن خاطرات براى انتقال به نسل آينده، البته آن متن ها هم پذيرفتنى بودند اما حالا ... به نظرم كمى بايد بر جذابيت اين متن ها افزود چرا كه نسل حاضر براى درگير شدن با «متن» خيلى سختگير است!
منبع:http://www.sajed.ir


s


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.