سیمرغ سهند (1)
نویسنده : برادران رضا و داود فتحىپور
سیرى در احوالات و آثار مرحوم شهریار
1. زندگىنامه؛ 2. تجلى ایمان و معرفت بر دفتر شعر و حیات شهریار؛ 3. شهریار و رویدادهاى اجتماعى و 4. شهریار در نظر اهل عرفان و ادب.
لازم به ذكر است كه اكثر مطالب بیان شده در این مقاله از كتب و مقالات سایر مؤلفین و محققین مىباشد و لذا آنچه منظور نظر بوده گزینش و چیدمان خاص مطالب بوده است. انشاءاللّه براى شما خوانندگان گرامىِ هنردینى مفید بوده باشد.
1. زندگىنامه
1-1. سرآغاز زندگى (1300 1285)
در این هنگام حاج میرآقا، اوضاع شهر تبریز را از نظر سیاسى و نیز به علت شیوع بیمارى وبا، خطرناك دیده، خانواده خود را همراه خواهر و مادر خود... و سیدمحمدحسین به قریه قئیش قورشاق از توابع قرهچمن و تركمانچاى (بابا یوردى) كوچ مىدهد.»
خود استاد در این باره مىگوید: «... در آن زمان بچه كوچكى در آغوش مادرم بودم، بنا به گفته مادرم روزى كه سخت گریه و زارى و بىقرارى مىكردم، ستارخان مرا با مادرم مىبیند، ضمن این كه مادرم را دلدارى مىدهد، مرا از بغل مادرم گرفته، بوسیده و مىپرسد: اسم این بچه چیست؟ مادرم جواب مىدهد: سیدمحمدحسین... ستارخان... به تركى مىگوید: ... كه ترجمه فارسىاش یعنى: اى خداى بزرگ، ترا به جد بزرگوار این كودك قسم مىدهم، ما را كمك كن تا به متجاوزین و زورگویان غلبه كنیم، اى خداى بزرگ ما را پیش خلق عالم سرافكنده مكن.
... سیدمحمدحسین در همان قريه در مكتب ملا ابراهيم براى تعليم قرآن كريم آغاز تحصيل مىنمايد و در بين شاگردان از هوش و ذكاوت سرشارى برخوردار بود. خواندن كتابهاى مختلف اعم از ترسل و نصاب و گلستان استعداد و نبوغ ذاتى او را آشكار نمود. شهریار اولین شعرش را در هفت سالگى سروده و آن موقعى بود كه خدمتكارشان به نام (رویه، روقیه) براى ناهارشان آبگوشت تهیه كرده بود و شهریار كه برنج را دوست مىداشته خطاب به رویه گفته است:
رویه باجى، باشیمین تاجى
اتى آت ایته، منه وئر كته
ترجمه فارسى از زبان استاد شهریار: آبجى رقیه! تاج سر من، گوشت را بنداز جلوى سگ، براى من برنج بیاور.
مدتى بود شهر تبریز روى آرامش نسبى به خود دیده و بیمارى وبا، تقریبا از بین رفته بود، حاج میرآقا عائله خود را به تبریز باز گردانید. استاد مىگوید: منزل پدریم در كنار (قارى كؤرپوسو) پل قارى جنب دانشسراى پسران و پشت كتابخانه تربیت بود، خانه دوم شان در محله (دیك باشى) بود، از آن خانه نیز خاطراتى داشت.»
1-2. دوران تحصیل و عشق جوانى (1308 1300)
استاد، خودشان چنین نقل مىكنند كه: «پدرم مرا همراه سیدى كه از نزدیكان ما بود، راهى تهران كرد و مبلغ پانصد تومان به ایشان داد تا مرا سالم به تهران برساند. یادم مىآید از بابت زیادى پول، به پدرم اعتراض كردم، ولى در جواب من گفت: پسرم سخت نگیر، با این پول، ترا بیمه كردم، این موضوع در تهران به حقیقت پیوست و چند بار از خطر مرگ نجات یافتم.»
... جهت ادامه تحصیل در دارالفنون نامنویسى مىكند، یك ماه از مدت اقامتش در تهران نگذشته بود كه دوستان بسیارى پیدا مىكند، از جمله دوستان او یكى نیز ابوالقاسم شهیار، كه همشهرى او بوده و شخصى دربارى است، شخصيت و متانت سیدمحمدحسین بهجت تبريزى نظر او را به خود جلب مىكند، همشهرى بودن نیز بر این دوستى مزید مىشود و موجب مىگردد كه این دوست فداكار، نوجوان غریب را در همه جا همراهى كند، او سیدمحمدحسین را به شخصيتهاى نامى آن زمان معرفى مىنمايد.این اشخاص سواى دوستان نامى و همكلاسان او در دارالفنون مىباشند، از آن جمله مىتوان آقایان و شخصیتهایى چون لطفاللّه زاهدى، استاد ابوالحسن صبا، حبیب سماعى، استاد وزیرى، ملكالشعراى بهار، عارف قزوینى، اسماعیل امیرخیزى، یگانى، اشترى و زهرى را نام برد.
سیدمحمدحسین، تحصیلات متوسطه را در دارالفنون به اتمام رساند و در سال 1303 شمسى برابر با 1924 میلادى در 18 سالگى وارد مدرسه طب دارالفنون گردید و مدت 5 سال در این دانشكده به تحصیل مشغول بود و در سال 1307 شمسى به عنوان افسر ارتش در دانشكده افسرى، رشته پزشكى اسمنویسى نمود، ولى علاقه و روحیهاش با عمل جراحى سازگار نبود، چنانكه خودش مىگوید: «بعد از هر عمل جراحى كه انجام مىدادم، احساس ضعف مىكردم و حالم به هم مىخورد.»
سیدمحمدحسین در چنين موقعيتى كه درس طب مىخواند، ناگهان عشق جانسوزى او را گرفتار مىسازد، عشقى كه به تمام آمال و آرزوهاى او، قلم بطلان مىكشد و پروانهوار در آتش شمعوجود دخترىمىسوزاند... پرى خانم، دختر زیباى تهرانى نامزد شهریار، كه نام اصلى وى ثریا مىباشد و شهریار در اشعار خود پیوسته با نام پرى از او یاد كرده، از آغاز دوران تحصیل در مدرسه طب همدیگر را چون جان شیرین دوستمىدارندو پدر ثریا،سرهنگ ارتش بود.»
اشعار معروفى كه از استاد شهریار در این بخش از زندگى بر جاى مانده عبارتند از: «سوز و ساز»، «پروانه در آتش»، «مسافر رشت»، «بوى پیراهن»، «نى دمساز»، «انتظار»، «دستم به دامنت»، «یوسف گمگشته»، «بهجتآباد خاطره سى» و... كه اغلب این اشعار در جلد اول دیوان استاد آمدهاند. در اینجا براى نمونه، ابیاتى از غزل انتظار را مىآوریم.
باز امشب اى ستاره تابان نیامدى
باز اى سپیده شب هجران نیامدى
شمعم شكفته بود كه خندد به روى تو
افسوس اى شكوفه خندان نیامدى...
دیوان حافظى تو و دیوانه تو من
اما پرى به دیدن دیوان نیامدى...
در طبع شهریار خزان شد بهار عشق
زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدى
1-3. سالهاى ناكامى (1320 1308)
«ناراحتى افكار و گرفتارى عشق نافرجام و بى سر و سامانى، شهریار را از ادامه تحصیل بازداشت و دانشكده پزشكى نظام را در حالى كه بیش از یك سال به اخذ دكترایش نمانده بود بالاجبار ترك گفت و به طور تهدید و تبعید ناچار گردید كه تهران را ترك گوید و در 26 سالگى در ثبت اسناد شهرستان نیشابور مشغول به كار شد. شهریار در نیشابور با استاد كمالالملك نقاش معروف كه او نیز در تبعید به سر مىبرد آشنایى پیدا كرد... استاد در این سفر چهار ساله رنج بسیار كشید...»
زمانى كه شهریار در نیشابور در تبعید به سر مىبرد تیمورتاش به طرز فجیعى به قتل رسید. پس از او نیز چراغعلىخان پسر عموى رضاشاه معروف به امیراكرم با پرى خانم ازدواج كرده كه او نیز به خاطر اختلاف با رضاشاه به قتل رسید و پرى خانم بیوه و تنها به خانه پدریش بازگشت.
«استاد شهریار در سال 1313 شمسى زمانى كه در نواحى خراسان بود، خبر فوت پدرش به او رسید. استاد درباره فوت پدرش چنین مىگوید:» «... آنچه كه من به یاد دارم، پدرم چندین بار از خدا خواسته بود كه فوتش در شب قدر باشد، همینطور هم شد. در سال 1313 شمسى روز دوشنبه دهم دیماه مطابق با 23 ماه مبارك رمضان سال 1352 قمرى پس از مراسم شبهاى احیا دو ساعت به اذان صبح مانده به مرض سكته و در حالى كه تبسم بر لب داشت از دنیا رفت...»
استاد شهریار از سال 1310 تا سال 1314 شمسى در نیشابور و در نواحى مختلف خراسان بود، در این سال با حال پریشان به تهران مراجعت نمود. ... پرى خانم بعدها در نامهاى كه به شهریار نوشت این موضوع را مطرح كرده بود.
«... شهریار یادتان هست زمانى كه بهنیشابور تبعید شده كمالالملك را نیز آن جا زیارت كرده بودید، دوستانت ترا به تهران آوردند، سر و صورتى ژولیده چون دراویش داشتید و براى معالجه بیماریت ترا در بیمارستان بسترى كرده بودند، من سراغ ترا گرفته و به عیادت آمدم. مىگفتى امید زنده ماندن ندارم و از خود قطع امید كردهبودى، هر دو اشك مىریختیمو گفتى تو مرا دوباره زنده كردى و بعد... آن غزل زیبا را ساختى و شور و غوغا در تهران افكندى...»
آن غزل زیبا بنا به گفته شهریار این غزل بود:
آمدى جانم به قربانت ولى حالا چرا
بىوفا حالا كه من افتادهام از پا چرا
نوشدارویى و بعد از مرگ سهراب آمدى
سنگدل اینزودتر مىخواستى،حالاچرا
عمر ما را مهلت امروز و فرداى تو نیست
من كه یك امروز مهمان توام فردا چرا
در خزان هجر گل اى بلبل طبع حزین
خامشى شرط وفادارى بود غوغا چرا
شهریارا بىحبیب خود نمىكردى سفر
این سفر راه قیامت مىروى تنها چرا
1-4. سالهاى تلخ و شیرین زندگى (1333 1320)
شهریار دچار هیجانات روحى شده بود، از دوستان و آشنایان دورى مىجست، تنها فكر و ذكرش عبادت و تلاوت قرآن كریم بود. این حالت چند سال طول كشید، اغلب این جمله را به زبان مىآورد: مرد خدا و مؤمن حقیقى باید امتحان بدهد و امتحان من بسیار سخت است. سرانجام در اوایل سال 1331 شمسى در سن 47 سالگى هیجانات روحى شهریار تخفیف یافت و آنگاه مىگفت: «امتحان من تمام شده است و علم قرآن را یافتهام.»
استاد شهریار منظومه حیدربابارا بهدرخواست وتمایل مادرشدر تهران سرود، چه آن كه یك روز مادرش به وى گفت: «پسرم این همه شعر در فارسى دارى و من هیچكدام را نمىفهمم، حیف است به زبان مادرى، زبانى كه من كلمه به كلمه آن را بر زبان تو آوردم یا به قول معروف، مادران حتى زبان فرزندان لال خودشان را هم مىفهمند، براى چه من زبان شعر تو را نمىفهمم؟»
... شهریار مىگوید: «با شعر الفتى دیرینه و عهدى قدیم داشتم و قطعه جانسوزى را به قیمت داغ عزیزى به دست آورده بودم. در آستان وداعش نیز اشك حسرت ریختن امرى طبیعى بود، آخرین كوكبه اشك وداعم منظومه «حیدربابا» و قطعه شعر «اى واىمادرم» را به وجود آورد.»
... شهریار تا سال 1332 شمسى همسر اختیار نكرده بود ولى تكفل عائله سنگینى را بر عهده داشت، البته به این خاطر تا سن 48 سالگى ازدواج نكرد... در سال 1332 استاد شهریار، بعد از 33 سال دورى از تبریز به زادگاهش بازگشت، هنگام بازگشت حتى نزدیكترین دوستان و آشنایان خود را از آمدنش به تبریز آگاه نساخت. با این كه هیچ كس را خبر نكرده بود، اهالى تبریز پس از خبردار شدن از ورود استاد چه مجالس و محافلى كه بر پا نكردند، جوانان بر سر راه استاد ساعتها ایستاده بودند تا چهره شاعر افسانهاى و محبوبشان را از نزدیك ببینند. یكسال از ورودش به تبریز نگذشته بود كه با نوه عمهاش (عمه سیاره) به نام خانم عزیزه عبدالخالقى كه با استاد 27 سال تفاوت سنى داشت، ازدواج نمود... ثمره این وصلت دو دختر و یك پسر به نامهاى شهرزاد، مریم و هادى مىباشد. «... شهریار وقتى به تبریز آمد از همه چیز قطع علاقه كرده، منزوى شده بود، از عشق و علاقه و از سه تارش خبرى نبود... شعرهایى كه مىساخت اكثرا عرفانى بودند و به عرفان خیلى نزدیك شده بود.» استاد شهریار در این دوران با اشخاص نامى دیگرى چون بؤیوك نیكاندیش، هوشنگ ابتهاج (سایه)، سیدمحمدعلى جمالزاده، بولود قرهچورلو، محمد راحیمبیگ و... آشنایى و مراوده و مراسلاتى داشته است.
معروفترین آثار خلق شده استاد در این دوران قطعات «اى واى مادرم»، «مادر»، «بلالى باش»، «در جستجوى پدر»، قصیده «آذربایجان»، «صبا مىمیرد» منظومههاى «حیدربابا سلام» و «قطعه مومیایى» مىباشد.
قطعه «اى واى مادرم» او داراى 16 بند است كه چهار بند 1، 9، 10، 16 آن را جهت تلطیف خاطر مىآوریم. 1
آهسته باز از بغل پلهها گذشت
در فكر آش و سبزى بیمار خویش بود
امّا گرفته دور و برش هالهاى سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگى ما همه جا وول مىخورد
هر كنج خانه صحنهاى از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر كار خویش بود
بیچاره مادرم! 9
نه او نمرده است كه من زندهام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانه من هر چه هست از اوست
كانون مهر و ماه مگر مىشود خموش
آن شیرزن بمیرد؟ او شهریار زاد
هرگز نمیرد آن كه دلش زنده شد به عشق 10
او با ترانههاى محلى كه مىسرود
با قصههاى دلكش و زیبا كه یادداشت
از عهد گاهواره كه بندش كشید و بست
اعصاب من به ساز و نوا كوك كرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم به خنده كاشت
و آنگه به اشكهاى خود آن كِشته آب داد
لرزید و برق زد به من آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هواى ناز
تا ساختم براى خود از عشق عالمى
او پنج سال كرد پرستارى مریض
در اشك و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسر چه كرد براى تو؟ هیچ، هیچ
تنها مریضخانه، به امید دیگران
یك روز هم خبر: كه بیا او تمام كرد 16
... اى واى مادرم!
1- 5. دوران سیر و سیاحت (1355 1334)
استاد براى نخستین بار پس از مراجعت به تبریز در تابستان سال 1346 شمسى (1967 میلادى) به دعوت دوستان عازم تهران مىشود، او در این سفر خود با آقایان: سایه، مشیرى، سهند و استاد جلال همایى دیدار مىكند. اشعارى كه استاد در این سفر از خود به یادگار گذاشته است عبارتند از: قصیده «ورود به تهران»، غزلهاى: «تهران نوین»، «با روح صبا».
در تابستان سال 1346 شمسى او سفرى نيز به شیراز مىكند. استاد خود درباره این سفر كه به دعوت وزارت فرهنگ و هنر براى جشن بزرگداشت حافظ به عمل آمده بود چنین مىگوید: «تا در هواپیما نشستیم، حال عجیبى به من دست داد، گفتم خدایا واقعا من همراه خانوادهام به شیراز مىروم؟ من سعدى و حافظ را خواهم دید؟ دیدم شعر امانم نمىدهد و شروع كردم به ساختن مثنوى [در حافظيه شیراز].
سلام اى شهر شيخ و خواجه شیراز
سلام اى مهد عشق و مدفن راز
سلام اى شهر عشق و آشنایى
سلام اى آشناى روشنایى
صلاى عشق، سعدى در تو داده
لسانالغیب حافظ در تو زاده
سلام اى خواجه والاى شیراز
سلام اى كاشف داناى هر راز
اگر من دیهقان یا شهریارم
گداى عشق این شهر و دیارم
تا موقع نشستن هواپيما به زمين در شیراز 63 بيت مثنوى را تمام كرده بودم...»
غزل «تويى حافظ» نيز يادگار اولين شب اقامت استاد در شیراز و غزل «خداحافظ حافظ» آخرين يادگار استاد از اين سفر است كه خود در مورد اين غزل چنين مىگويد: «در روز آخر از من خواستند كه مردم تقاضا مىنمایند كه شهریار یكبار هم برنامه شعرخوانى داشته باشند، قبول كردم، شب غزل «خداحافظ حافظ» را ساختم، موقع خواندن گریه امانم نمىداد زیرا فردایش از حافظ جدا مىشدم، مىبایستى چنین مىشد، بعد از سالها در حسرت حافظ ماندن با این وضع خود را به آرامگاه وى رسانده بودم، مردم هم احساساتى شده بودند، مىگفتند: اين خاطره هیچ وقت از خاطرها نخواهد رفت.» خداحافظ حافظ
به تودیع تو جان مىخواهد از تن شد جدا حافظ
به جان كندن وداعت مىكنم حافظ خداحافظ
ثناخوان توام تا زندهام اما یقین دارم
كه حق چون تو استادى نخواهد شد ادا حافظ
من از اول كه با خوناب اشك دل وضو كردم
نماز عشق را هم با تو كردم اقتدا حافظ
هم از چاهم برآوردى و هم راهم نشان دادى
كه هم حبلالمتین بودى و هم نورالهدى حافظ
به روى سنگ قبر تو نهادم سینهاى سنگین
دو دل باهم سخن گفتند بىصوتوصدا حافظ
مگر دل مىكنم از تو بیا مهمان براه انداز
كه با حسرت وداعت مىكنم حافظ خداحافظ
در خرداد ماه سال 1349 استاد به دعوت مردم ارومیه سفرى بدان جا مىكند. اشعار «رضائیه ارومیه» و «بدرود رضائیه» آثار بر جاى مانده از این سفر است. اشعار «در باغ كرج» و «كرج خاطره سى» ماحصل سفر استاد به تهران و كرج در تابستان سال 1350 مىباشد. شهریار كه در این سالها با عشق به حق و عشق به مولایش امیرالمؤمنین در سیر و سلوك معنوى به سر مىبرد خبر فوت دلدار و عشق دیرینهاش كه عشق به اویش نیز عشقى از سر اخلاص و صفا بود سخت او را متأثر و اندوهگین مىسازد، بر سر مزار جانانش رفته، آهى كشیده، اشكى ریخته و چنین گفت:
به دل جشن عروسى وعده كردم
ندانستم كه ماتم دارم امشب
در اوایل فروردین سال 1354 استاد براى زیارت مزار پدرش به قم مشرف مىشود و شعر «بر سنگ مزار پدرم» را در آن جا به یادگار مىگذارد. این شعر در صفحه 405 جلد سوم دیوان شهریار آمده است. « استاد از مرداد ماه سال 1352 تا فروردین سال 1356 ساكن تهران بود و در این مدت پیوسته با یاران قدیم و جدید خود معاشرت داشت و دوران خوش و خرمى را مىگذراند كه ناگاه درگذشت همسر جوانش بر اثر سكته قلبى در تاریخ شهریور 1355 این خوشى و آرامش او و خانوادهاش را بر هم زده، به عزا تبدیل ساخت. شهریار داغدار و پریشان روزگار، اشعار جانسوزى در مرگ نابهنگام همسرش عزیزه خانم به زبان فارسى و تركى سروده است.» از جمله این اشعار مىتوان «غریب هر دو وطن»، «خزان من»، «داغ همسر»، «شبیخون غم»، «چشم انتظار»، «به یاد همسر» و «عزیزه جان» را یاد برد.
1- 6 . دوران خزان زندگى (1367 1356)
باز با یك دوره گردى در وطن بازآمدم
گویى از یك خوابوبیدارى به تن باز آمدم
آدمى دلبسته كانون مهر مادرى است
باز هم در زادگاه خویشتن باز آمدم
همره شاخ گلى چون نسترن رفتم ولى
شاخ گل پرپر شد و بىنسترن باز آمدم
باز در تهران امان از حزب شیطانم نبود
بلبلم كز جنگل زاغ و زغن باز آمدم
... استاد شهریار پس از درگذشت همسرش مسلما دیگر آن حال و حوصله قبلى را نداشت و قسمتى از كتابهاى خود را در یك اطاق جمع كرده بود و درب آن را بسته بود. روزى كه در اطاق را باز مىكند، چشمش به اثاثیه و كتابها افتاده بسیار متأثر مىگردد. اشعارى از روى حسرت تحت عنوان «قصه اثاثیه و كتابهایم بعد از همسرم» سروده است. كتابهاى یتیم
«خزیدهاند به یك گوشه، گرد و خاكآلود
به كارشان نه دگر نظمى و نه ترتیبى
چو كودكان یتیمى كه در شب سرما
نه گردگیرى و نه رفت و رو و جارویى
نه بالشى و نه روپوشى و نه زیرانداز
نشسته گرد یتیمى به هر سر و رویى»
در تاریخ بیست و نهم تیر ماه 1366، حضرت آیتاللّه خامنهاى رئیسجمهور وقت سفرى به تبریز و به منزل استاد شهریار داشتهاند كه این سفر، شأن و منزلت استاد را بیش از پیش در نظر همگان جلوهگر ساخت. استاد شهریار در طول حیات خود اشعارى را به محضر حضرت آیتاللّه خامنهاى تقدیم داشته است، از آن جمله است: «ترك اولادى غیرت وقتیدیر»، «دهه فجر»، «قرآن و قاریان» استاد شهریار در مقدمه یكى از اشعار تقدیمىاش به محضر مقام معظم رهبرى چنین مىنویسد: «برآستان والاى آیةاللّه خامنهاى ریاست جمهورىاسلامىمحبوب و امام جمعه بزرگوار تهران تقدیم و توفیق روزافزون ایشان و امام امت و رزمندگان اسلام را شبوروزبهدعامسئلتمىنمایم».
تبریز 16/ مرداد/ 66 شمسى سیّدمحمّدحسین شهریار.
رشكم آید كه تو حیدربابا
بوسى آن دست كه خود دست خداست
راستان دست چپ از وى بوسند
كه خدا بوسد از او دست راست
در امامت به نماز جمعه
صدهزارش به خدا دست دعاست
من بیان هنرم، یك دل و بس
او عیانِ هنر از سرتا پاست
او شب و روز براى اسلام
پاى پویا و زبان گویاست
او چه بازوى قوى و محكم
با امامى كه ره و رهبر ماست
شهریارا سرى افراز به عرش
كو نگاهیش به حیدر باباست
تبریز دوازدهم ذى الحجه/ 1407 هجرى قمرى مطابق / هفدهم / مرداد/ 66 شمسى
سیّدمحمّدحسین شهریار (در هشتاد و دو سالگى)
«... شب بیستم آذرماه 1366 خورشیدى، شهریار در تبریز بیمار مىشود و به وسیله فرزندش هادى با اورژانس به بیمارستان امام خمینى تبریز منتقل مىگردد و بسترى شده تحت معالجه قرار مىگیرد.
... بیمارى شهریار شدت مىیابد و براى معالجه امیدبخش در اوایل مرداد ماه سال 1367 بعد از هشت ماه بیمارى (ریوى) به دستور حضرت آیتاللّه خامنهاى كه در آن زمان سمت ریاست جمهورى اسلامى را داشتند با هواپیما به تهران عازم و در بیمارستان مهر در اطاق 513 بسترى مىگردد و معالجات پیگیر آغاز مىشود.
... [استاد در روزهاى آخر در بیمارستان خطاب به دوستان مىگوید:] «من بزودى از شما جدا خواهم شد و به سوى پروردگار اعظم خواهم برگشت، من بیش از هشتاد سال زندگى كردهام، آثار و اولادى دارم كه آنها باقیات صالحات من هستند،... تمایل من چنین است، بعد از مرگم اگر در تهران خواستند مدفونم سازند، مرا در جوار مرقد مطهر حضرت عبدالعظیم به خاك سپارند و اگر در موطنم آذربایجان خواستند دفنم كنند در آن هنگام یا در دامن كوه حیدربابا كه آنقدر آن را دوست داشتهام، یا در مقبرةالشعراى تبریز در سرخاب مدفونم سازند».
ما [آقایان: بیگدلى، سیدرضا خشگنابى، زاهدى و...] به او تسلى دادیم ولى همه چیز براى او روشن و معلوم بود... وضع جسمانى شاعر هر آن روى به وخامت مىگذاشت بطورىكه در مدت سه روز آخر حیاتش به آریتمى كامل قلبى دچار شده بود، دیگر اكسیژن كافى به مغزش نمىرسید و به كمخونى مغزى دچار شده بود، تا این كه شاعر محبوب ملت ایران به حالت اغما درآمد، قدرت تكلم را از دست داد و به اطاق ويژه (مراقبت خصوصى) منتقل گردید.
... درست در رأس ساعت 45/6 صبح روز شنبه 26 شهریور 1367 خورشیدى مطابق با 17 سپتامبر 1988 میلادى، قلب مهربان شهریار از طپیدن باز ایستاد و دفتر زندگانى پرافتخار آن انسان بزرگ بسته شد، شهریار كشور شعر و ادب به ابدیت پیوست.»
نقش مزار من كنید این دو سخن كه شهریار
با غم عشق زاده و با غم عشق داده جان
2. تجلى ایمان و معرفت بر دفتر شعر و حیات استاد شهریار
2-1. ایمان و توكل به خالق یكتا
«اگر این عشق سوزنده تار و پود جانم را خاكستر كرد و مانع اخذ مدرك پزشكىام شد مشیت الهى در این بود كه من در مسیر فرهنگ و ادب به مقامى برسم و شاید اگر آن عشق و ناكامى نبود امروز از این شهریار سوختهدل نیز خبرى پیدا نمىشد.»
«... توكل به خدا و اعتماد به مشیت الهى در دل استاد بیش از هر فرد دیگرى بوده است و خود مىگوید كه بارها و بارها عنایت پروردگار مرا از خطرات مرگبار نجاتم داده است و در این جا اشاره مىفرمودند كه در زمان رضاخانى قدرت یك سرهنگ خیلى بالا بود و مىتوانست دستور مرگ مرا صادر كند و حكم را هم بىچون و چرا به مرحله اجرا بگذارند ولى این قدرت لایزال و عنایت و مشیت الهى بود كه مرا حفظ كرد.»
غزل «چشمه قاف» نمودار بلندبالایى است از ایمان و معرفت استاد شهریار نسبت به هستىبخش مطلق. چشمه قاف
از همه سوى جهان جلوه او مىبینم
جلوه اوست جهان كز همه سو مىبینم
چشم از او جلوه از او ما چه حریفیم اى دل
چهره اوست كه با دیده او مىبینم
تا كه در دیده من كون و مكان آینه گشت
هم در آن آینه آن آینه رو مىبینم
تا یكى قطره چشیدم منش از چشمه قاف
كوه در چشمه و دریا به سبو مىبینم
زشتىاى نیست به عالم كه من از دیده او
چون نكو مىنگرم جمله نكو مىبینم
با كه نسبت دهم این زشتى و زیبایى را
كه من این عشوه در آیینه او مىبینم
در نمازند درختان و گل از باد وزان
خم به سرچشمه و در كار وضو مىبینم...
غنچه را پیرهنى كز غم عشق آمده چاك
خار را سوزن تدبیر و رفو مىبینم...
این تن خسته ز جان تا به لبش راهى نیست
كز فلك پنجه قهرش به گلو مىبینم
آسمان راز بهمن گفت و به كس بازنگفت
شهریار این همه زان راز مگو مىبینم
شهریار در غزل «جام جم» كه در جلد اول دیوانش آمده نسبت انسان و هستى را با ذات واجبالوجود چنین معنا كرده است:
دم به دم زنده از آنیم كه دم زنده از اوست
دم زن از عشق وجودى كه عدم زنده از اوست
آفرینش همه از گردش پرگارى كرد
آفرینش به قلم كن كه رقم زنده از اوست
شاعران خود قلم سحرى از این نقاشند
شعر چون زنده نباشد كه قلم زنده از اوست
صمدیت بود از شأن جمالى كه جلال
جلوه سر در حرمش داد و صنم زنده از اوست
شهریار از پس این مرگ حیات ابد است
جان ما مرده او باد كه هم زنده از اوست
«شهریار معتقد است كه از بین علوم، علم یقین اولین و شریفترین علم است و محتاج تعلیم و تعلم نیست كه همان اعتقاد داشتن به لاالهالااللّه است و اگر كسى به علم یقین دسترسى پیدا كند به حقالیقین مىپیوندد:
در میان علوم علمالیقین
اولین است و هم شریفترین
كان نه محتاج مكتب و ملا است
خود همین لاالهالااللّه ست
گر به علم یقین بیابى دست
هم به حقالیقین توان پیوست»
«شهریار بلاى جان عاشق را تنها شب هجران ندانسته بلكه مقام وصال را نیز دردمند مىداند، غمى را كه موجب تجلى خدا در دل شود غناى دل مىشمارد:
نه بلاى جان عاشق شب هجر توست تنها
كه وصال هم بلاى شب انتظار دارد
* * *
از غم جدا مشو كه غنا مىدهد به دل
اما چه غم، غمى كه خدا مىدهد به دل
غم، صیقل خداست خدایا ز ما مگیر
این جوهر جلا كه جلا مىدهد به دل...
تسلیم با قضا و قدر باش شهریار
وز غم جزع مكن كه جزا مىدهد به دل»
ادامه دارد ......
/س