برگردید و به پشت سر این‌ها نگاه کنید!

این‌که همه چیز کشک باشد، برای خیلی‌ها خیلی عادی است. اصولا کشک در زندگی این آدم‌ها نقش مهمی بازی می‌کند. اصلا زندگی‌شان همین‌طوری کشکی‌کشکی می‌گذرد! چه می‌گویم؟! یعنی چی؟! فکرش را بکنید! چیزی از...
جمعه، 23 فروردين 1398
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: ناهید اسدی
موارد بیشتر برای شما
برگردید و به پشت سر این‌ها نگاه کنید!
 این‌که همه چیز کشک باشد، برای خیلی‌ها خیلی عادی است. اصولا کشک در زندگی این آدم‌ها نقش مهمی بازی می‌کند. اصلا زندگی‌شان همین‌طوری کشکی‌کشکی می‌گذرد!

چه می‌گویم؟! یعنی چی؟!

فکرش را بکنید! چیزی از واقعه‌ی غدیر و معرفی جانشینی حضرت علی علیه‌السلام نگذشته باشد. بعد از رحلت پیامبر، عده‌ای از اصحاب در سقیفه‌ی بنی‌ساعده جمع شوند و خلیفه­ ی اول را به جانشینی انتخاب کنند؛ یعنی دست‌به‌دست هم بدهند تا ماجرای جانشینی حضرت علی علیه‌السلام را بی‌خیال شوند؛ اصلا انگار‌نه‌انگار!

فکرش را بکنید! خیلی‌ها این وسط غرض و مرض داشته باشند؛ اما یک عده‌ی بزرگ دیگر هم باشند که بهشان بگویند «عامه‌ی مسلمانان»؛ این آدم‌ها یک‌طوری‌ باشند؛ چندان به امور سیاسی و اجتماعی کاری نداشته باشند و ایمان به خدا برای‌شان، جز ترک برخی گناهان و انجام بعضی واجبات، مفهوم دیگری نداشته باشد؛ حتی بعضی از این مسلمانانِ ناآگاه، به پیروی از بزرگان‌شان، به فرمان‌های رسول خدا صلی‌الله علیه و آله هم کم‌توجهی کنند و فکر کنند که تخلّف از فرمان‌هایی که دربردارنده‌ی احکام شرع نیست، جایز است.[1]

برای همین به قول ابن‌ابی‌الحدید، دستورهای صریح پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله در مورد خلافت علی‌بن ابی‌طالب علیه‌السلام را بی‌خیال شوند و بروند سراغ زندگی خودشان.[2]
 
فکرش را بکنید! هنوز اوایل حکومت امام علی علیه‌السلام باشد که یک‌عده، یک جنگ پیش بیاورند به نام «جمل». بزرگ‌ترهای‌شان طلحه و زبیر -از اصحاب رسول خدا صلی‌الله علیه و آله- باشند و پیشنهاد کنند تا حکومت بصره، کوفه یا شام به آن‌ها سپرده شود.

امام هم با زیرکی بگوید که در مدینه بیش‌تر به آنان نیاز دارد.[3] طلحه و زبیر هم به بهانه‌ی انجام عمره راهی مکه شوند تا با عایشه به جنگ امام بروند.

مردم در این جنگ کجای کارند؟ مردم سه‌دسته می‌شوند؛ گروهی یار امام، گروهی دشمن امام و گروهی هم بی‌خیال، انگار‌نه‌انگار که عضو این جامعه‌اند.[4]
 
فکرش را بکنید! روز یازدهم از جنگ صفین باشد. امام على علیه‌السلام و یارانش تنها یک‌قدم تا پیروزى نهایى فاصله داشته باشند. آن‌قدر پیروزی نزدیک باشد که حتی معاویه اسبش را بخواهد تا الفرار؛ اما ناگهان عمروبن عاص به معاویه پیشنهاد کند هر کس قرآن دارد، بر نیزه کند.

بعد ولوله بیفتد توی سپاه امام و گروهى که تا نوک دماغ‌شان را بیش‌تر نمی‌بینند، بگویند: «حالا که به داورىِ قرآن فراخوانده شده‌ایم، دیگر نباید بجنگیم!»

امام علیه‌السلام هم بگوید: «ایشان اهلِ قرآن نیستند، قصد دارند شما را از خود، باز دارند... من بیش از شما با ایشان آشنایم... اینان، بدترینِ افرادند... به خدا سوگند! این، نیرنگ و عجز و فریب است. ساعتى، بازوان و جُمجمه‌ها‌ی‌تان را به من عاریت دهید، که حق به نقطه برخوردِ [نهایى با باطل] رسیده و چیزى نمانده که دنباله ستمگران برچیده شود.»

آن‌وقت نزدیک به بیست‌هزار نفر، که بسیاری از آنان بعدها خوارج خوانده شدند، بگویند: «اى على! اکنون که به کتاب خدا فراخوانده شده‌اى، شامیان را اجابت کن وگرنه تو را می‌کشیم.»[5]

فکرش را بکنید! هی امام بگوید:

- «از من بپرسید! پیش از آن‌که مرا نیابید؛ که من به راه‌های آسمان داناتر از راه‌های زمین هستم.»[6]

- «ای مردم! از من بپرسید، پیش از آن‌که از دستم دهید که بین دو شانۀ من علم فراوانی است.»[7]

- «از من بپرسید، پیش از آن‌که مرا از دست بدهید. به خدا قسم! پاسخ هر سؤال شما را درباره‌ی گذشته، حال و آینده می‌دهم.»[8]

- «از من بپرسید... به‌راستی من به‌زودی به قتل می‌رسم!»[9]

- «از من بپرسید... کسی بعد از من سَلونی (از من بپرسید) نمی‌گوید؛ جز ادعاکننده‌ی دروغ‌پرداز یا دیوانه.»[10]

- «از من بپرسید...»

- «از من بپرسید...»
 
فکرش را بکنید! این همه اصرار که از من بپرسید تا بدانید، تا چشم‌های‌تان باز شود، تا گمراه نباشید. این همه ترس برای مردمی که از او استفاده نکنند و او برود با دریایی از علم که در سینه دارد.

حالا فکر می‌کنید چه می‌پرسند؟

- «تعداد موهای سر من چه‌قدر است؟!»[11]

- «به من بگو از این‌جا که من ایستاده‌ام، تا عرش خدا چه‌قدر فاصله است؟!»

- «خدا در کتاب زبور داوود پیامبر وحی فرستاد که من چهار چیز را در چهار جا مخفی نمودم، به من بگو آن چهار چیز کدام‌اند؟»

- «به من بگو الان جبرئیل امین کجاست؟!»

- «کدام جان‌دار بود که از شکم جان‌دار دیگر بیرون آمد درحالی‌که بین آن‌ها نسبت و نسبی نبود؟»

- «یا علی! آن پدیده چه بود که زنده‌اش، می‌آشامید و مرده‌اش می‌خورد؟»

- ...

 می‌بینید سؤال‌ها را! بی‌خود نیست ابن‌ابی‌الحدید تأسف می‌خورد و می‌گوید: «ای کاش آن شب در پای خطبه‌ی «سلونی» علی‌بن ابی‌طالب انسان‌های فهیم و فرهیخته‌ای حضور ‌داشتند که سؤالات عمیق علمی و حکمی از محضر ایشان می‌پرسیدند تا پاسخ ایشان برای ما آیندگان بماند؛ ولی افسوس!»

برگردید به همه ماجراها. حالا اگر مردم در تمام این ماجراها بصیرت داشتند و براساس آن حرکت می‌کردند، چه اتفاقی می‌افتاد؟

 
 نویسنده: فاطمه موسوی
 
____________________
منابع:
1. ر.ک: عبرت‌های فاطمیّه - بررسی علل و عوامل زمینه‌ساز حادثه فاطمیّه – احمد شرفخانی؛ به نقل از: المراجعات، مراجعه 84؛ ترجمه المراجعات - رهبری امام علی (ع) در قرآن و سنّت-، ص426.
2. ر.ک: همان؛ به نقل از: شرح نهج‌البلاغه، ابن‌ابی‌الحدید، ج12، ص86.
3. تاریخ  طبری، ج4، ص429، انساب الاشراف، ج2، ص218.
4. نک: انساب الاشراف، ج2، ص237.
5. وقعة صفّین، ص492 و الفتوح، ج3، ص187.
6. شرح ابن‌ابی‌الحدید، ج13، خطبه235، ص101.
7. موسوعة الامام علی، محمدی ری‌شهری، (چاپ اول، مؤسسة دارالحدیث، ۱۴۲۱ق)، ج۱۰، ص۳۰۷.
8. همان، ص308.
9. همان.
10. دُرر السمطین، ص96؛ به نقل از: احقاق الحق، ج7، ص611 و سفینه، ج1، ص586.
11. احقاق الحق، ج7، ص619.


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما