پدر رفت
پدر یک شب که میبارید باران
به همراه پرستوها سفر رفت
در آن شب، مادرم گفت:
«پدر یک ماه دیگر خواهد آمد.»
شمردم روزها را
یک و دو...
بیست...
سی...
آه!
ولی پایانِ هر ماه
به من می گفت مادر
که می آید پدر یک ماه ِدیگر
پرستوها به لانه بازگشتند
پدر امّا نیامد
چرا او در سفر ماند؟
چرا پایان ِهر ماه
نگاه من به در ماند؟
نگو یک ماه مادر
به من ای کاش از اوّل گفته بودی
که یک خورشید باید منتظر ماند!
سیداحمد میرزاده
پدر یک شب که میبارید باران
به همراه پرستوها سفر رفت
در آن شب، مادرم گفت:
«پدر یک ماه دیگر خواهد آمد.»
شمردم روزها را
یک و دو...
بیست...
سی...
آه!
ولی پایانِ هر ماه
به من می گفت مادر
که می آید پدر یک ماه ِدیگر
پرستوها به لانه بازگشتند
پدر امّا نیامد
چرا او در سفر ماند؟
چرا پایان ِهر ماه
نگاه من به در ماند؟
نگو یک ماه مادر
به من ای کاش از اوّل گفته بودی
که یک خورشید باید منتظر ماند!
سیداحمد میرزاده