یادش به خیر آن روزها
در دست ِناظم سوت بود
توی حیاط ِمدرسه
یک تک درخت ِتوت بود
هرسال در فصل بهار
آن توتهای نازنین
مانند باران از درخت
میریخت بر روی زمین
هرروز وقتی یک نفر
میرفت بالای درخت
با سوت ِناظم کار او
میشد حسابی سخت سخت
تنبیه و خط کش بود و بعد
فردا ولیات را بیار
فردا ولیاش هرکه بود
میماند از هر کار و بار
آن روزها رفتند زود
آن مدرسه متروک شد
آن تک درختِ توتِ پیر
خشکید و کمکم پوک شد
پاییز میآمد ولی
ناظم نمیزد سوت را
امسال توفان قطع کرد
آن تک درخت توت را
سیداحمد میرزاده
در دست ِناظم سوت بود
توی حیاط ِمدرسه
یک تک درخت ِتوت بود
هرسال در فصل بهار
آن توتهای نازنین
مانند باران از درخت
میریخت بر روی زمین
هرروز وقتی یک نفر
میرفت بالای درخت
با سوت ِناظم کار او
میشد حسابی سخت سخت
تنبیه و خط کش بود و بعد
فردا ولیات را بیار
فردا ولیاش هرکه بود
میماند از هر کار و بار
آن روزها رفتند زود
آن مدرسه متروک شد
آن تک درختِ توتِ پیر
خشکید و کمکم پوک شد
پاییز میآمد ولی
ناظم نمیزد سوت را
امسال توفان قطع کرد
آن تک درخت توت را
سیداحمد میرزاده