حتماً ضرب المثل «مرغ همسایه غازه» رو شنیدید؛ اما به نظر بنده این ضرب المثل ورژن های جدیدتر و کاربردی تری هم داره؛ مثلاً این که «بچه ی مردم انیشتینه»؛ درواقع الان طوری شده که بچه ی مردم هرکار بکنه خوبه و اگر همون کار رو ما بکنیم، می زنن توی سرمون. برای این که به عمق این حرف پی ببرید، بد نیست بین واکنش های متفاوت پدر و مادرها به کارهای یکسانی که بچه ی خودشون و بچه ی مردم انجام می دن با هم مروری داشته باشیم.
خرید میوه ی لک و پیسی یا سبزی پلاسیده
اگر من میوه ی لک دار یا سبزی پلاسیده بخرم:
خاک بر سر بی عرضه ات! زبون نداشتی بگی آقا اینا رو نده؟! چشم نداشتی ببینی داره هر چی میوه ی گندیده و سبزی جویده شده است می ده به تو؟ اینم شانس منه که بچه ام عرضه ی خریدن یه میوه هم نداره. ای خدا!...
اگر بچه ی مردم میوه ی لک دار یا سبزی پلاسیده بخره:
چشمم کف پاش! می بینی چقدر به فکره! از الان حواسش به دخل و خرج هست! به فکر اون بابای بیچاره شه که از صبح تا شب جون می کنه برای یه لقمه نون. میره لک و پیسی ها رو سوا می کنه ارزون تر می خره می آره. حالا یک کم لک داشته باشه که طوری نیست، زیرش سالمه. مردم بچه دارن، منم بچه دارم، همچین میوه گلچین می کنه انگار قراره براش خواستگار بیاد!
خاک بر سر بی عرضه ات! زبون نداشتی بگی آقا اینا رو نده؟! چشم نداشتی ببینی داره هر چی میوه ی گندیده و سبزی جویده شده است می ده به تو؟ اینم شانس منه که بچه ام عرضه ی خریدن یه میوه هم نداره. ای خدا!...
اگر بچه ی مردم میوه ی لک دار یا سبزی پلاسیده بخره:
چشمم کف پاش! می بینی چقدر به فکره! از الان حواسش به دخل و خرج هست! به فکر اون بابای بیچاره شه که از صبح تا شب جون می کنه برای یه لقمه نون. میره لک و پیسی ها رو سوا می کنه ارزون تر می خره می آره. حالا یک کم لک داشته باشه که طوری نیست، زیرش سالمه. مردم بچه دارن، منم بچه دارم، همچین میوه گلچین می کنه انگار قراره براش خواستگار بیاد!
مریض شدن، دقیقاً در روز امتحان جغرافی
اگر من دقیقاً روز امتحان جغرافی و یک روز قبل از امتحان ریاضی مریض بشم:
تو رو خدا ببینش! از ترس امتحان جغرافی خودش رو زده به مریضی! آخه بچه! جغرافی هم شد درس؟ حفظ کردن اسم چهارتا دریا و جنگل هم کاری داره؟ ای خدا! من ازت یه بچه خواستم که دکتر و مهندس بشه، بعد این رو گذاشتی تو دامن من که از ترس امتحان جغرافی سه روز تب می کنه!
اگر بچه ی مردم دقیقا! روز امتحان جغرافی و یک روز قبل از امتحان ریاضی مریض بشه:
ماشاءالله! عقل رو دیدی؟! خودش رو زد به مریضی که یک روز بیش تر بشینه ریاضی بخونه! حالا اگر بچه ی من بود، همچین می دوید و می رفت جغرافی بیست می گرفت که انگار اورست رو فتح کرده؛ اما بچه ی مردم عقل داره. می گه با جغرافی که آدم به جایی نرسیده خواهر! مهم ریاضیه، فردا می گن طرف ریاضی بیست شده؛ اما جغرافی کی یادش می مونه آخه! ای خدا!...
تو رو خدا ببینش! از ترس امتحان جغرافی خودش رو زده به مریضی! آخه بچه! جغرافی هم شد درس؟ حفظ کردن اسم چهارتا دریا و جنگل هم کاری داره؟ ای خدا! من ازت یه بچه خواستم که دکتر و مهندس بشه، بعد این رو گذاشتی تو دامن من که از ترس امتحان جغرافی سه روز تب می کنه!
اگر بچه ی مردم دقیقا! روز امتحان جغرافی و یک روز قبل از امتحان ریاضی مریض بشه:
ماشاءالله! عقل رو دیدی؟! خودش رو زد به مریضی که یک روز بیش تر بشینه ریاضی بخونه! حالا اگر بچه ی من بود، همچین می دوید و می رفت جغرافی بیست می گرفت که انگار اورست رو فتح کرده؛ اما بچه ی مردم عقل داره. می گه با جغرافی که آدم به جایی نرسیده خواهر! مهم ریاضیه، فردا می گن طرف ریاضی بیست شده؛ اما جغرافی کی یادش می مونه آخه! ای خدا!...
افتادن در رودخانه روز سیزده به در!
اگر من روز سیزده به در بیفتم توی رودخانه و در آستانه ی غرق شدن باشم:
ذلیل شی بچه! یه تفریح رو هم نتونستی به ما ببینی؟! گفتیم بریم خیر سرمون وسط علفا یه چرخی بزنیم دلمون واشه، بیا! کم مونده بود این رو هم عزا کنه برامون! بگیر خودت رو خشک کن سرما نخوری یه هفته کارم بشه مریض داری! جونت بالا بیاد بچه که جز دردسر چیزی نداری!
اگر بچه ی مردم روز سیزده به در بیفته توی رودخانه و در آستانه ی غرق شدن باشه:
وای خدا... بمیرم براش! یه روز اومد تفریح ها، چشمش زدن، از بس که آقاس! خدا رحم کرد خواهر! نمی تونن ببینن دیگه بچه به این آقایی، ماشاءلله... باز خدا رحم کرد چیزیش نشد... بگیر خودت رو خوب خشک کن که یه وقت سرما نخوری خاله جون که دیگه طاقت دیدن مریض شدنت رو نداریم... بگیر فدات شم!
ذلیل شی بچه! یه تفریح رو هم نتونستی به ما ببینی؟! گفتیم بریم خیر سرمون وسط علفا یه چرخی بزنیم دلمون واشه، بیا! کم مونده بود این رو هم عزا کنه برامون! بگیر خودت رو خشک کن سرما نخوری یه هفته کارم بشه مریض داری! جونت بالا بیاد بچه که جز دردسر چیزی نداری!
اگر بچه ی مردم روز سیزده به در بیفته توی رودخانه و در آستانه ی غرق شدن باشه:
وای خدا... بمیرم براش! یه روز اومد تفریح ها، چشمش زدن، از بس که آقاس! خدا رحم کرد خواهر! نمی تونن ببینن دیگه بچه به این آقایی، ماشاءلله... باز خدا رحم کرد چیزیش نشد... بگیر خودت رو خوب خشک کن که یه وقت سرما نخوری خاله جون که دیگه طاقت دیدن مریض شدنت رو نداریم... بگیر فدات شم!
سربازی نرفتن در هجده سالگی
اگر من کنکور قبول شوم و دیگر لازم نباشد سربازی بروم:
از ترس این که دو تا بشین پاشو بره، یه سال خودش رو حبس کرد تو اون اتاق و آن قدر درس خوند تا یه جهنم درّه ای قبول بشه و لازم نشه بره سربازی! حالا انگار اونا که درس خوندن چی شدن، دکترهاش بیکارن به خدا! می رفتی سربازی شاید یک کم مرد می شدی پسر! تا کی می خوای دستت جلوی ما دراز باشه؟! حتماً خرج دانشگاهت رو هم باید من بدم! اصلاً خودم زنگ می زنم بیان ببرنت سربازی! به خدا زنگ می زنم...
اگر بچه ی مردم کنکور قبول نشود و بعدش هم سربازی نرود:
حالا چه خبره مگه؟! بیچاره یه سال درس خونده، حالا قبول نشده که نشده. دنیا که به آخر نرسیده. خدا می دونه چه دوز و کلکایی مردم سوار می کنن برای این که کنکور قبول بشن. آن قدر هم دانشگاه زدن که دیگه مدرک ارزش نداره. اصلاً همون بهتر که قبول نشد! سربازی هم می ره؛ حالا یک کم استراحت کنه، خستگی کنکور از تنش در بره، وقت هست برای سربازی؛ حیف این قد و قامت نیست سینه خیز بره؟! حیف این پوست نیست زیر آفتاب بسوزه؟!
از ترس این که دو تا بشین پاشو بره، یه سال خودش رو حبس کرد تو اون اتاق و آن قدر درس خوند تا یه جهنم درّه ای قبول بشه و لازم نشه بره سربازی! حالا انگار اونا که درس خوندن چی شدن، دکترهاش بیکارن به خدا! می رفتی سربازی شاید یک کم مرد می شدی پسر! تا کی می خوای دستت جلوی ما دراز باشه؟! حتماً خرج دانشگاهت رو هم باید من بدم! اصلاً خودم زنگ می زنم بیان ببرنت سربازی! به خدا زنگ می زنم...
اگر بچه ی مردم کنکور قبول نشود و بعدش هم سربازی نرود:
حالا چه خبره مگه؟! بیچاره یه سال درس خونده، حالا قبول نشده که نشده. دنیا که به آخر نرسیده. خدا می دونه چه دوز و کلکایی مردم سوار می کنن برای این که کنکور قبول بشن. آن قدر هم دانشگاه زدن که دیگه مدرک ارزش نداره. اصلاً همون بهتر که قبول نشد! سربازی هم می ره؛ حالا یک کم استراحت کنه، خستگی کنکور از تنش در بره، وقت هست برای سربازی؛ حیف این قد و قامت نیست سینه خیز بره؟! حیف این پوست نیست زیر آفتاب بسوزه؟!
نویسنده: محمدرضا شهبازی