چی فکر می کردم چی شد باران!

محمدرضا شهبازی نوشته زیر را به زبان طنز برای شما نوجوانان عزیز نوشته است.
شنبه، 15 تير 1398
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: ناهید اسدی
موارد بیشتر برای شما
چی فکر می کردم چی شد باران!

1. چیزی که بهش فکر می کردم

امسال دیگه برای شروع سال تحصیلی نمی رم کلی کلاسور و جامدادی و پاک کن و خودکار در رنگ های مختلف و... بخرم.
 
چیزی که اتفاق افتاد
دو روز مونده به اول مهر، نمی دونم چی شد که دیدم نشستم وسط کوهی از این چیزا. انگار امسال هم باز فکر کردم رمز موفقیتم توی خرید لوازم التحریر جدیده!
 

2. چیزی که بهش فکر می کردم

امسال زودتر از خواب بیدارمی شم و حداقل پنج دقیقه مونده به زنگ صبحگاه تو مدرسه هستم.
 
چیزی که اتفاق افتاد
فقط 20 دقیقه دیر رسیدم. حالا سی دقیقه که چیزی نیست!
 

3. چیزی که بهش فکر می کردم

امسال دیگه کتاب و دفترهای مورد نیازم رو شب می ذارم تو کیفم تا صبح هی دنبال شون نگردم. می خوام برنامه ام رو شب ها جمع کنم.
 
چیزی که اتفاق افتاد
نمی دونم چرا هیچ شبی حالش رو نداشتم و فقط تونستم وسایل مورد نیاز زنگ ورزش رو درست ببرم، اونم که کتونیِ تو پاهام بود!
 

4. چیزی که بهش فکر می کردم

امسال دیگه جون به جونم هم کنن نمی ذارم درسام بمونه برای شب امتحان. هر شب درسای جدید رو می خونم .
 
چیزی که اتفاق افتاد
تا هفت دقیقه قبل از امتحان ریاضی هنوز نمی دونستم تا کجا توی امتحان می آد!
 

5. چیزی که بهش فکر می کردم

امسال با خودم قرار گذاشتم برم میز جلویی بشینم تا خوب به درس گوش بدم و حواسم به هیچ کجا پرت نشه.
 
چیزی که اتفاق افتاد
وسطای سال یک دفعه به خودم اومدم و دیدم کیفم روی نیمکت میز آخره و خیلی اتفاقی  خودمم روی نیمکت میز آخر نشستم!
 

7. چیزی که بهش فکر می کردم

دیگه هر اتفاقی بیفته امکان نداره با یکی از بچه ها دعوا کنم و مادرم هی مجبور بشه بیاد مدرسه.
 
چیزی که اتفاق افتاد
دیروز مادرم رفت با آژانس سر کوچه قرارداد بست که هر روز یه ماشین خودبه خود بیاد دم خونه و بیارتش مدرسه!
 

8. چیزی که بهش فکر می کردم

امسال دیگه همه ی جزوه ها رو خودم سر کلاس می نویسم و امتحانات که شروع بشه، دیگه لازم نیست برم از روی جزوه ی بچه ها کپی بگیرم.
 
چیزی که اتفاق افتاد
دیروز پسر اصغرآقا که سر کوچه مون دستگاه کپی داره رو دیدم، گفت: بابام می گه ما هر چی داریم مدیون توایم! اگه تو جزوه هاتو نمی آوردی اینجا کپی بگیری، ما از گرسنگی مرده بودیم!

نویسنده: محمدرضا شهبازی
عکاس: رضا ولیخانی


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.