عادتهای عجیبی دارم... مثلاً عادت دارم فکر کنم... فکر کردن عادت عجیبی نیست؛ اما فکر کردن به بعضی چیزها شاید کمی متفاوت باشد؛ مثلاً فکر به بعضی رنگها، عطرها و....
به بعضی کلمات که فکر میکنم، کلمات دیگری به یادم میآیند؛ این خاصیّت بعضی کلمات است مثل امروز که به کلمهی دو هجایی حجاب فکر میکردم. نمیدانم چرا وقتی به این کلمه فکر میکنم، حس آرامش قشنگی تمام وجودم را فرا میگیرد.
به حجاب فکر میکنم؛ اما ذهنم پر از کلمات دیگر میشود... اینقدر کلمه از ذهنم رد میشود که گاهی مجبور میشوم قلم و کاغذ بردارم و بنویسم؛ کلماتی مثل: صدف، غنچه، مروارید، چتر، فانوس، جواهرات و کلی کلمهی دیگر و چه قشنگ هستند همهی این کلمات!
امّا راز دوستی کلمهی حجاب با همهی این کلمات چیست؟
من فکر میکنم همان آرامش و امنیت است که من را یاد کلمات دیگر می اندازد. مروارید تا زمانی که در حفاظ صدف قرار دارد، از دید صیادان و دسترس آنها دور میماند. شعلهی شمع همیشه در معرض خاموشی است، همیشه ترسان و لرزان است و با نرمه نسیمی ممکن است خاموش شود؛ ولی شعلهی یک فانوس به دلیل حفاظ شیشهای که دارد، تا آخرین توان خود روشن است و روشنایی میبخشد.
آدمهای دوراندیش همیشه در روزهای ابری، چتری همراه خود دارند؛ چون میدانند باران، آدمهای بدون سایهبان را خیس میکند. جواهرات و چیزهای با ارزش تا وقتی در صندوقچه آرمیدهاند، کمتر سارقان را به سمت خودشان میکشانند؛ پس همهی این کلمات به نوعی با حجاب به حس آرامش و امنیت میرسند.
این را حتی چارلی چاپلین بازیگر کمدین هالیوودی هم فهمیده بود. او در نامهای به دخترش میگوید که بیحجابی بیماری عصر ماست... و بعد با کنایهای دردآمیز میگوید: «همه فکر میکنند من پیر شدهام و حرفهای خندهدار میزنم»؛ یعنی آنچه گفتم واقعیت دارد و با اینکه همهی عمر دیگران را خندانده ام، اما حالا دارم واقعیتی را بیان میکنم و قصد خنداندن هیچ کس را ندارم.
چارلی چاپلین در قسمتی از نامهاش مینویسد: «دخترم! هیچکس و هیچچیز دیگر در این جهان نمیتوان یافت که شایستهی آن باشد تا دختری، ناخن پایش را به خاطر آن عریان کند.»
به بعضی کلمات که فکر میکنم، کلمات دیگری به یادم میآیند؛ این خاصیّت بعضی کلمات است مثل امروز که به کلمهی دو هجایی حجاب فکر میکردم. نمیدانم چرا وقتی به این کلمه فکر میکنم، حس آرامش قشنگی تمام وجودم را فرا میگیرد.
به حجاب فکر میکنم؛ اما ذهنم پر از کلمات دیگر میشود... اینقدر کلمه از ذهنم رد میشود که گاهی مجبور میشوم قلم و کاغذ بردارم و بنویسم؛ کلماتی مثل: صدف، غنچه، مروارید، چتر، فانوس، جواهرات و کلی کلمهی دیگر و چه قشنگ هستند همهی این کلمات!
امّا راز دوستی کلمهی حجاب با همهی این کلمات چیست؟
من فکر میکنم همان آرامش و امنیت است که من را یاد کلمات دیگر می اندازد. مروارید تا زمانی که در حفاظ صدف قرار دارد، از دید صیادان و دسترس آنها دور میماند. شعلهی شمع همیشه در معرض خاموشی است، همیشه ترسان و لرزان است و با نرمه نسیمی ممکن است خاموش شود؛ ولی شعلهی یک فانوس به دلیل حفاظ شیشهای که دارد، تا آخرین توان خود روشن است و روشنایی میبخشد.
آدمهای دوراندیش همیشه در روزهای ابری، چتری همراه خود دارند؛ چون میدانند باران، آدمهای بدون سایهبان را خیس میکند. جواهرات و چیزهای با ارزش تا وقتی در صندوقچه آرمیدهاند، کمتر سارقان را به سمت خودشان میکشانند؛ پس همهی این کلمات به نوعی با حجاب به حس آرامش و امنیت میرسند.
این را حتی چارلی چاپلین بازیگر کمدین هالیوودی هم فهمیده بود. او در نامهای به دخترش میگوید که بیحجابی بیماری عصر ماست... و بعد با کنایهای دردآمیز میگوید: «همه فکر میکنند من پیر شدهام و حرفهای خندهدار میزنم»؛ یعنی آنچه گفتم واقعیت دارد و با اینکه همهی عمر دیگران را خندانده ام، اما حالا دارم واقعیتی را بیان میکنم و قصد خنداندن هیچ کس را ندارم.
چارلی چاپلین در قسمتی از نامهاش مینویسد: «دخترم! هیچکس و هیچچیز دیگر در این جهان نمیتوان یافت که شایستهی آن باشد تا دختری، ناخن پایش را به خاطر آن عریان کند.»
نویسنده: اکرم السادات هاشمی پور