معلم خیلی چیز خوبی است و ما معلم خود را خیلی دوست داریم. اگر معلم ها نبودند ما بی سوات باقی می ماندیم. اگر معلمها نبودند آن وقت وقتی معلمی به مدرسه نمی آمد ما نمی توانستیم برویم در حیاط با تشتک فوتبال بازی کنیم. این معلم ها هستند که با نیامدن شان به ما فرصت بازی با تشتک می دهند.
معلمها خیلی برای ما زحمت میکشند و همیشه میگویند هیچ هدیه ای برای آنها بهتر از خوب درس خواندن ما نیست؛ البته من یک بار که روز معلم بود برای یکی از معلمهای مان کارنامه ام را کادو کردم و نشانش دادم که معدلم رفته است بالا، گوشم را پیچاند و سه روز یک لنگه پا کنار تخته نگه داشت. یک معلم دیگرم ولی خیلی خوش حال شد و فردایش برایم یک خودکار چهاررنگ هدیه آورد. فکر کنم معلم اولی به جای معدل، نمره ی انضباطم را دیده بود که از کادوی من خوش حال نشد.
ما یک معلم داریم که خیلی بزرگ است و ما خیلی از او چیز یاد گرفته ایم؛ اما عموی مان میگوید معلم آنها بزرگ تر بوده؛ چون هر وقت ما کاری را اشتباه انجام میدهیم یک پس گردنی به ما میزند و میگوید عیبی ندارد برایت تجربه میشود؛ چون تجربه، بزرگ ترین معلم انسان است. من اگر یک بار آقای تجربه را ببینم از او خواهش میکنم که بدون پس گردنی به انسانها درس بدهد تا آنها هم این رفتار را یاد نگیرند و روی بچهها تکرار نکنند.
من دوست دارم در آینده معلم شوم؛ چون معلمها وضع شان توپ است و کلی حقوق میگیرند و هیچ مشکلی ندارند و مثل بابای ما مجبور نیستند تا نصف شب کار کنند. این را پسر عمویم که دو سال از من بزرگ تر است میگوید. او میگوید پدرش گفته معلمها در انباری پاروهایی دارند که زمستانها وقتی آنها را درمی آورند، همین جور از آنها پول بالا میرود. او میگوید خودش یک بار معلم شان را دیده که ساعت ده شب داشته با یک ماشین، مسافرکشی میکرده. منوچهر – آقا اجازه! منوچهر اسم پسرعموی مان است - بله منوچهر میگفت که اگر وضع معلم شان توپ نبود که نمیتوانست با آن ماشین بخرد و تا ساعت ده شب مسافرکشی کند. منوچهر میگوید ماشین معلم شان حتماً از ماشین شاسی بلند بابای او هم بهتر است؛ چون من و منوچهر هر وقت یک کم توی ماشین عموفرهاد – آقا اجازه! عموفرهاد همان بابای منوچهر است - بله هر وقت ما توی ماشین عموفرهاد شلوغ میکنیم میگوید ساکت! ماشین خراب میشود؛ ولی معلم منوچهراینا این همه با آن مسافرکشی میکند ولی خراب نمی شود!
عموفرهاد خیلی از معلمها خوشش نمی آید؛ چون میگوید آنها حقش را در کودکی خورده اند و نگذاشته اند الان دکترا بگیرد وگرنه الان دکتر بود؛ البته معلمها خیلی خیلی حق عموفرهاد را خورده اند؛ چون او تا سوم دبستان بیش تر نخوانده است! به همین خاطر عموفرهاد هیچ وقت به منوچهر اجازه نمی دهد روز معلم کادو بیاورد مدرسه. من یک بار به منوچهر گفتم بابایت خسیس است که با این همه پول که دارد نمی گذارد کادو بیاوری؛ اما منوچهر گفت: نه! هیچ هم خسیس نیست و به عنوان دلیل یک مشت زد توی شکم من و من قبول کردم بابایش اصلاً خسیس نیست.
اما بابای ما خیلی معلمها را دوست دارد و همیشه میگوید برای آنها کادو ببرم و بهشان احترام بگذارم. خودش هم هرچند وقت یک بار مرخصی میگیرد و میآید مدرسه و از معلمها وضعیت درس مرا میپرسد و از آنها تشکر میکند. پدر من خودش درسش خوب بوده و الان لیسانس دارد. پدر منوچهر اما در این سالها فقط یک بار آمده مدرسه، آن هم برای این که منوچهر ساندویچ تخم مرغ یکی از بچهها را به زور گرفته بود و همین طور که میخورد پایش را گذشته بود روی گردن او و تا ساندویچ تمام بشود همان طور آن بدبخت آن زیر بوده و هی رنگش کبود میشده. پدر منوچهر در مدرسه داد میکشید که اگر پسرش بی تربیت شده و تخم مرغ دزدی میکند به خاطر این است که معلمهای مدرسه کارشان را بلد نیستند وگرنه او همیشه در خانه به پسرش گفته که تخم مرغ خوب نیست و کلاس ندارد و باید به جایش ساندویچ سوسیس بندری بخورد! از فردای آن روز هیچ کس در مدرسه سوسیس بندری نمیخورد؛ چون منوچهر آن را به زور میگرفت و تا تمام شود پایش را میگذاشت روی گلوی صاحب آن!
ما در پایان نتیجه میگیریم که معلمها وضع شان توپ است که مسافرکشی میکنند و سوسیس بندری از تخم مرغ بهتر است.
معلمها خیلی برای ما زحمت میکشند و همیشه میگویند هیچ هدیه ای برای آنها بهتر از خوب درس خواندن ما نیست؛ البته من یک بار که روز معلم بود برای یکی از معلمهای مان کارنامه ام را کادو کردم و نشانش دادم که معدلم رفته است بالا، گوشم را پیچاند و سه روز یک لنگه پا کنار تخته نگه داشت. یک معلم دیگرم ولی خیلی خوش حال شد و فردایش برایم یک خودکار چهاررنگ هدیه آورد. فکر کنم معلم اولی به جای معدل، نمره ی انضباطم را دیده بود که از کادوی من خوش حال نشد.
ما یک معلم داریم که خیلی بزرگ است و ما خیلی از او چیز یاد گرفته ایم؛ اما عموی مان میگوید معلم آنها بزرگ تر بوده؛ چون هر وقت ما کاری را اشتباه انجام میدهیم یک پس گردنی به ما میزند و میگوید عیبی ندارد برایت تجربه میشود؛ چون تجربه، بزرگ ترین معلم انسان است. من اگر یک بار آقای تجربه را ببینم از او خواهش میکنم که بدون پس گردنی به انسانها درس بدهد تا آنها هم این رفتار را یاد نگیرند و روی بچهها تکرار نکنند.
من دوست دارم در آینده معلم شوم؛ چون معلمها وضع شان توپ است و کلی حقوق میگیرند و هیچ مشکلی ندارند و مثل بابای ما مجبور نیستند تا نصف شب کار کنند. این را پسر عمویم که دو سال از من بزرگ تر است میگوید. او میگوید پدرش گفته معلمها در انباری پاروهایی دارند که زمستانها وقتی آنها را درمی آورند، همین جور از آنها پول بالا میرود. او میگوید خودش یک بار معلم شان را دیده که ساعت ده شب داشته با یک ماشین، مسافرکشی میکرده. منوچهر – آقا اجازه! منوچهر اسم پسرعموی مان است - بله منوچهر میگفت که اگر وضع معلم شان توپ نبود که نمیتوانست با آن ماشین بخرد و تا ساعت ده شب مسافرکشی کند. منوچهر میگوید ماشین معلم شان حتماً از ماشین شاسی بلند بابای او هم بهتر است؛ چون من و منوچهر هر وقت یک کم توی ماشین عموفرهاد – آقا اجازه! عموفرهاد همان بابای منوچهر است - بله هر وقت ما توی ماشین عموفرهاد شلوغ میکنیم میگوید ساکت! ماشین خراب میشود؛ ولی معلم منوچهراینا این همه با آن مسافرکشی میکند ولی خراب نمی شود!
عموفرهاد خیلی از معلمها خوشش نمی آید؛ چون میگوید آنها حقش را در کودکی خورده اند و نگذاشته اند الان دکترا بگیرد وگرنه الان دکتر بود؛ البته معلمها خیلی خیلی حق عموفرهاد را خورده اند؛ چون او تا سوم دبستان بیش تر نخوانده است! به همین خاطر عموفرهاد هیچ وقت به منوچهر اجازه نمی دهد روز معلم کادو بیاورد مدرسه. من یک بار به منوچهر گفتم بابایت خسیس است که با این همه پول که دارد نمی گذارد کادو بیاوری؛ اما منوچهر گفت: نه! هیچ هم خسیس نیست و به عنوان دلیل یک مشت زد توی شکم من و من قبول کردم بابایش اصلاً خسیس نیست.
اما بابای ما خیلی معلمها را دوست دارد و همیشه میگوید برای آنها کادو ببرم و بهشان احترام بگذارم. خودش هم هرچند وقت یک بار مرخصی میگیرد و میآید مدرسه و از معلمها وضعیت درس مرا میپرسد و از آنها تشکر میکند. پدر من خودش درسش خوب بوده و الان لیسانس دارد. پدر منوچهر اما در این سالها فقط یک بار آمده مدرسه، آن هم برای این که منوچهر ساندویچ تخم مرغ یکی از بچهها را به زور گرفته بود و همین طور که میخورد پایش را گذشته بود روی گردن او و تا ساندویچ تمام بشود همان طور آن بدبخت آن زیر بوده و هی رنگش کبود میشده. پدر منوچهر در مدرسه داد میکشید که اگر پسرش بی تربیت شده و تخم مرغ دزدی میکند به خاطر این است که معلمهای مدرسه کارشان را بلد نیستند وگرنه او همیشه در خانه به پسرش گفته که تخم مرغ خوب نیست و کلاس ندارد و باید به جایش ساندویچ سوسیس بندری بخورد! از فردای آن روز هیچ کس در مدرسه سوسیس بندری نمیخورد؛ چون منوچهر آن را به زور میگرفت و تا تمام شود پایش را میگذاشت روی گلوی صاحب آن!
ما در پایان نتیجه میگیریم که معلمها وضع شان توپ است که مسافرکشی میکنند و سوسیس بندری از تخم مرغ بهتر است.
نویسنده: محمدرضا شهبازی
تصویرساز: محمدصادق کرایی
منبع: مجله باران