به یه انگشت

«به یه انگشت» داستانی است از رزمندگان و سربازان ایران در طول هشت سال دفاع مقدس که محسن صالحی حاجی آبادی به رشته تحریر درآورده است.
سه‌شنبه، 31 ارديبهشت 1398
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: ناهید اسدی
موارد بیشتر برای شما
به یه انگشت

حاج نصرالله هیکل گنده و چاقش را کشید داخل سنگر فرماندهی و لمید روی پتوهایی که کنار سنگر روی هم چیده شده بودند. کمی خودش را جمع و جور کرد و گفت: آخیش مُردم از خستگی! بعد رو کرد به بی سیم چی و گفت: پس کو این کلمن آب سرد؟ زبانش را دور لبش چرخاند و ادامه داد: چرا نشسته ای! پاشو یه لیوان آب برا من بیار!


عرق پیشانی اش را با گوشه چفیه اش گرفت و خیره به بی سیم چی نگاه کرد.

بی سیم چی عین خیالش نبود؛ انگار حاج نصرالله با دیوار حرف می زد.

حاج نصرالله چفیه اش را از گردنش باز کرد. پراند طرف بی سیم چی و گفت: رسول با توام! چرا نشسته ای و بِرو بِر منو نگاه می کنی؟

رسول گفت: ها! با منی؟

- نه پس با کلوخم! آره با توام! خودتو جمع کن!

حاج عباسعلی سرش را بلند کرد. زل زد به حاج نصرالله و گفت: چی شده حاجی! نکنه خواب می بینی؟

- نه خواب نمی بینم! دارم از تشنگی هلاک می شم!

- خب آب بخور،اون کلمنو کنارت نمی بینی؟

حاج نصرالله سرش را برگرداند. چشمش افتاد به کلمن. خندید و گفت: نگاه کن تو رو خدا! از بس تشنه ام کلمنِ به این بزرگی را نمی بینم.

بی سیم چی همین طور که به حاج نصرالله نگاه می کرد؛ هه هه هه برای خودش می خندید.

حاج نصرالله لیوان کنار کلمن را پر از آب کرد. یکسره سر کشید. گفت: سلام بر حسین شهید و بعد به بی سیم چی نگاه کرد و گفت: رو یخ بخندی، چته؟ چرا هی منو نگاه می کنی و می خندی؟

بی سیم چی سرش را انداخت پایین و باز هم خندید. حاج نصرالله رو کرد به حاج عباسعلی و گفت: این چشه؟ خُل شده یا موجی؟

حاج عباسعلی نرم خندید و گفت: حاج نصرالله بچه ها برات نقشه کشیده اند! یه نقشه توپ!

- کدوم بچه ها؟ برای من؟ چه نقشه ای؟

- بی سیم چی نتوانست خودش را کنترل کند. بلند بلند خندید.

حاج نصرالله گفت: مرض! یه چیزی می زنم تو اون سرتو! و بعد رو به حاج عباسعلی کرد و گفت: کیا؟ نکنه طاهری و جغله هاش! ها؟

بی سیم چی دوباره خندید.

حاج نصرالله گفت: برو بابا اینا زورشون به من نمی رسه!

از آدم حرف بزن، نه این چندتا جغلۀ مُردنی! نترس کسی زورش به من نمی رسه! همه این جغله ها به یه انگشت من بندند!

بی سیم چی گفت: حالا می بینیم!

- بشین تا ببینیم! نکنه توام با اونا همدستی، ها؟ وای به حالت اگه با اونا باشی!

دوباره لیوان را برد زیر شیر کلمن و گفت: عجب آب خنکیه این آب! لیوان را پر از آب کرد. برد بالا. همه اش را یکدفعه سر کشیدو گفت: سلام بر اباعبدالله الحسین (ع). لیوان را گذاشت روی کلمن و گفت: خب من برم یه سری به سنگر این جغله ها بزنم! انگار دلشون کتک می خواد. با زور خودش را بلند کرد. از سنگر کشید بیرون و رفت.

بی سیم چی زودتر از حاج نصرالله خودش را رساند به سنگر جغله ها و گفت: آهای بچه ها حاج نصرالله اومد! خداحافظ. بعد با سرعت برگشت.

 توی سنگر ولوله بود. هر کسی چیزی می گفت و هر کسی کاری می کرد.

حاج نصرالله پرده دم سنگر را کنار زد. ایستاد دم سنگر. هیکلش همه در سنگر را پر کرد. تیز به بچه ها نگاه کرد و گفت: آهای جغله ها چه خبره؟ سنگر و گذاشتید روی سرتون. یه کمی با شعور باشید. دور سنگر را نگاه کرد و گفت: طاهری کجاست؟

- مرده! طاهری مرده!

- خجالت بکش! با ادب باش! بگو فوت کرده و بعد هر هر هر خندید و آمد داخل سنگر.

دم سنگر چند نفر پتو کشیده بودند روی سرشان و خر و خر خواب می رفتند! نگاهشان کرد و گفت: بی چاره ها! چرا اینا خوابیده اند؟ آخه مرغم حالا نمی خوابه! حالا کی هستند؟

کسی از آخر سنگر گفت: حاج نصرالله بیا این جا یه سؤال شرعی داریم جواب بده!

حاج نصرالله نگاهش را برد آخر سنگر و گفت: آفرین! آفرین ابراهیم! من از این ابراهیم خیلی خوشم میاد. همش سرش تو قرآن و مفاتیحه! همین جور که حواسش به دور و برش بود، راه افتاد و ادامه داد: خب حالا بگو ببینم سؤالت چیه؟

می رفت که حاج عباسعلی و بی سیم چی پرده دم سنگر را زدند کنار و ایستادند دم سنگر.

حاج نصرالله پاهایش را گذاشت روی پتوهای بچه هایی که خوابیده بودند و آرام آرام می رفت که یکدفعه کسی گفت: یا علی!

تا حاج نصرالله خواست بخودش بیاید، پتوهای زیر پایش کشیده شد. حاج نصرالله رفت توی هوا و با آن هیکل چاق گنده اش پخش زمین شد و صدای پاپی افتادنش سنگر را پر کرد. انگار گلوله ای منفجر شود. حاج نصرالله به زور خودش را بلند کرد و نشست. آب گلویش را پایین داد. بِر و بِر بچه ها را نگاه می کرد؛ اما هیچ حرفی نمی زد. داشت بچه ها را نگاه می کرد که کسی پتویی انداخت روی سرش و گفت: هورا! هورا!

در یک لحظه یک دنیا جغله ریختند روی سر حاج نصرالله! هورا می کردند. می پریدند رویش و می خندیدند.

حاج نصرالله هم از زیر پتوها و بچه ها می گفت: دعا کن دستم بهت نرسه بی سیم چی! دستم بهت برسه حسابت با کرام الکاتبینه! داشت برای بی سیم چی رجز خوانی می کرد که طاهری گفت: که این جغله ها به یه انگشتت بندند،ها؟ حالا بخور! دیگه ما رو مسخره می کنی حاج نصرالله؟

 

نویسنده: محسن صالحی حاجی آبادی



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
رستوران و کافه نزدیک هتل لیلیوم کیش
رستوران و کافه نزدیک هتل لیلیوم کیش
فراخوان شصت و سومین سال جایزه (نخبگانی) سال 1404
فراخوان شصت و سومین سال جایزه (نخبگانی) سال 1404
حمله هوایی ارتش اسرائیل به یک خودرو در غزه
play_arrow
حمله هوایی ارتش اسرائیل به یک خودرو در غزه
رهبر انقلاب: روزی بخواهیم اقدام بکنیم احتیاجی به نیروی نیابتی نداریم
play_arrow
رهبر انقلاب: روزی بخواهیم اقدام بکنیم احتیاجی به نیروی نیابتی نداریم
رهبر انقلاب: فردای منطقه به لطف الهی از امروز بهتر خواهد بود
play_arrow
رهبر انقلاب: فردای منطقه به لطف الهی از امروز بهتر خواهد بود
نقشه شوم آمریکا برای جهان به روایت رهبر انقلاب
play_arrow
نقشه شوم آمریکا برای جهان به روایت رهبر انقلاب
پزشکیان: حضور زنان در آینده کشور مؤثر تر از من است که اینجا ایستاده‌ام
play_arrow
پزشکیان: حضور زنان در آینده کشور مؤثر تر از من است که اینجا ایستاده‌ام
اهدای جوایز به زنان موفق در مراسم آیین تجلیل از مقام زن
play_arrow
اهدای جوایز به زنان موفق در مراسم آیین تجلیل از مقام زن
رهبر انقلاب: مداحی یک رسانه تمام عیار است
play_arrow
رهبر انقلاب: مداحی یک رسانه تمام عیار است
رهبر انقلاب: مهم‌ترین کار حضرت زهرا(س) تبیین بود
play_arrow
رهبر انقلاب: مهم‌ترین کار حضرت زهرا(س) تبیین بود
سرود جمعی با اجرای نوشه‌ور در حسینیه امام خمینی(ره)
play_arrow
سرود جمعی با اجرای نوشه‌ور در حسینیه امام خمینی(ره)
مدیحه سرایی احمد واعظی در محضر رهبر انقلاب
play_arrow
مدیحه سرایی احمد واعظی در محضر رهبر انقلاب
مداحی اتابک عبداللهی به زبان آذری در حسینیه امام خمینی
play_arrow
مداحی اتابک عبداللهی به زبان آذری در حسینیه امام خمینی
مداحی مهدی ترکاشوند به زبان لری در محضر رهبر انقلاب
play_arrow
مداحی مهدی ترکاشوند به زبان لری در محضر رهبر انقلاب
خطر تخریب یکی از بزرگترین مساجد دوران قاجار
play_arrow
خطر تخریب یکی از بزرگترین مساجد دوران قاجار