صبح رخ از پرده نمود اي غلام

صبح رخ از پرده نمود اي غلام شاعر : عطار چند کني گفت و شنود اي غلام صبح رخ از پرده نمود اي غلام چند زنم بانگ که زود اي غلام دير شد آخر قدحي مي بيار هين که بسي درد فزود اي غلام درد خرابات مپيماي کم آينه‌ي دل بزدود اي غلام در دلم آتش فکن از مي که مي مي‌گذرد زود چو دود اي غلام آتش تر ده به صبوحي که عمر هرچه همي بود نبود اي غلام عمر تو چون اول افسانه‌اي در پي تو مرگ چه سود اي غلام روي زمين گر همه ملک تو شد هر نفست روي نمود اي غلام...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
صبح رخ از پرده نمود اي غلام
صبح رخ از پرده نمود اي غلام
صبح رخ از پرده نمود اي غلام

شاعر : عطار

چند کني گفت و شنود اي غلامصبح رخ از پرده نمود اي غلام
چند زنم بانگ که زود اي غلامدير شد آخر قدحي مي بيار
هين که بسي درد فزود اي غلامدرد خرابات مپيماي کم
آينه‌ي دل بزدود اي غلامدر دلم آتش فکن از مي که مي
مي‌گذرد زود چو دود اي غلامآتش تر ده به صبوحي که عمر
هرچه همي بود نبود اي غلامعمر تو چون اول افسانه‌اي
در پي تو مرگ چه سود اي غلامروي زمين گر همه ملک تو شد
هر نفست روي نمود اي غلامپشت بده زانکه بلايي دگر
گوي ز پيش تو ربود اي غلامگوشه‌نشين باش که چوگان چرخ
دانه‌ي ناکشته درود اي غلامدانه‌ي اميد چه کاري که دهر
هر که دمي خوش بغنود اي غلامصد قدح خونش ببايد کشيد
صد در اندوه گشود اي غلامبر دل عطار فلک هر نفس


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما