عرفان اسلامی (93) علائم پاکان و صدیقان
نویسنده : استاد حسین انصاریان
شرح كتاب مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة
علائم پاكان و صدّيقان
الصَّابِرِينَ وَالصَّادِقِينَ وَالْقَانِتِينَ وَالْمُنفِقِينَ وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالأَسْحَارِ [349] .
آنان كه صبر كنندگان و راستگويان و فرمانبرداران و انفاق كنندگان و استغفار كنندگان در سحرهايند .
با طى اين مراحل گروهى از فرزندان آدم ، خود را به نقطه رضايت حق و بساط خدمت و مقام قرب رساندند و به جايى خود را متصل كردند كه درِ تمام فيوضات ربانى به روى آنان گشوده شد و آنچه را بايد ببينند ديدند و آنچه را بايد بشنوند شنيدند و آنچه را بايد بگيرند ، گرفتند .
كوردلان و نادانان و احمقان و راه نرفتگان چه مىدانند كه در اين بزم چه خبر است و چه مىفهمند كه اين واقعيتهاى پرارزش يعنى چه ؟
به قول عارف دل سوخته حاج ميرزا حبيب اللّه خراسانى :
اى كه گويى شاه خوبان را وفايى نيست هست
وى كه گويى درد هجران را دوايى نيست هست
اى كه گويى خضر و اسكندر همه افسانه بود
در جهان سرچشمه ی آب بقايى نيست هست
اين همه رخشنده گوهر از كجا گردد پديد
در جهان گويى اگر بحر صفايى نيست هست
بس گهر شد سنگ و زر شد خاك وتن شد جان پاك
شمس معنا را مگر نور و ضيايى نيست هست
بس فقير آمد توانگر بس گدا شد پادشاه
شاه جانها را مگو جود و عطايى نيست هست
يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَأُولئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ [350] .
[ در سايه قرآن و نبوّت پيامبر ] به خدا و روز قيامت ايمان مىآورند و به كار شايسته و پسنديده فرمان مىدهند ، و از كار ناپسند و زشت بازمىدارند و در كارهاى خير مىشتابند و اينان از شايستگانند .
وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَوا وَنَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُم مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ [351] .
و كسانى كه ايمان آوردند و هجرت كردند و در راه خدا جهاد نمودند و آنان كه مهاجران را پناه دادند و يارى كردند ، مؤمنان حقيقى فقط آنانند ، براى آنان آمرزش و رزق نيكو و فراوانى است .
التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ [352] .
[ آن مؤمنان ، همان ] توبهكنندگان ، عبادت كنندگان ، سپاسگزاران ، روزهداران ، ركوع كنندگان ، سجدهكنندگان ، فرماندهندگان به معروف و بازدارندگان از منكر و پاسداران حدود و مقرّرات خدايند و مؤمنان را [ به رحمت و رضوان خدا ] مژده ده .
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ [353] .
مؤمنان فقط كسانىاند كه به خدا و پيامبرش ايمان آوردهاند ، آن گاه [ در حقّانيّت آنچه به آن ايمان آوردهاند ]شك ننموده و با اموال و جان هايشان در راه خدا جهاد كردهاند ؛ اينان [ در گفتار و كردار ]اهل صدق و راستىاند .
آياتى كه در آن آيات مىتوان علائم پاكان و صديقين را ديد زياد است ، كمتر صفحهاى از صفحات قرآن است كه در آن علائم و نشانههاى اين دو طايفه ذكر نشده باشد .
روايات بسيارى هم در معرفى پاكان و صديقين آمده است .
براى يافتن علائم اين دو چهره پاك به روايات باب اخلاق مراجعه كنيد كه در آن باب دريايى بىكران از معارف الهى مشاهده خواهيد كرد و در يك كلمه ، اگر بخواهيد بدانيد صديقين از چه خصائصى برخوردارند ، به صفات پاك مولىالموحدين اميرالمؤمنين عليهالسلام توجه كنيد كه در روايت آمده ، منظور از صديقين در قرآن مجيد على عليهالسلام است[354] .
و مىدانيد كه وجود مقدس مولا حاوى و جامع تمام اصول و كمالات بود تا جايى كه خليل بن احمد پس از اندكى شناخت از على عليهالسلام مىگويد :
« إِسْتَغْناءُهُ عَنِ الْكُلِّ وَاحْتِياجُ الْكُلِّ إِلَيْهِ دَليلٌ عَلى أَنَّهُ إمامُ الْكُلِّ » .
بىنيازى على در همه امور از همه و احتياج همه در تمام برنامهها به او دليل بر اين است كه آن حضرت پيشواى همه است !!
در روايت آمده منظور از صادق و مصدق و صديق در قرآن مجيد على عليهالسلام است[355] .
روى اين حساب براى شناخت پاكان و صديقان بهترين و نزديك ترين راه مطالعه حيات و شناخت اوصاف على عليهالسلام است .
على عليهالسلام منبع و سرچشمه علم ، عدل ، عفت ، عصمت ، عبادت ، كرامت ، شرف ، غيرت ، فضيلت ، احسان ، جود ، سخا ، عطا و تمام فضايل و كمالات است ؛ اين چنين انسان و هركس كه به اندازه استعداد و قدرتش از اين اوصاف برخوردار است به حريم مقدس دوست و بساط جناب يار راه دارد و براى او اذن مجالست هست ؛ زيرا از پاكان و صديقان است .
كمالات امام على عليهالسلام پاك مرد بزرگ و صديق اكبر
آيا در تاريخ بشر از ثبات عقيدهاى سراغ گرفتهاى كه هيچ سستى در آن راه نيابد و از آتشفشانى ها و زلزلهها بر او لرزه نيفتد و كدام زلزلهاى براى عقيده شديدتر از اجتماع دشمنان بسيار و نيرومند براى تخطئه و تكفير و هرگونه گناهى كه از اين دو دارند ! مىتواند وجود داشته باشد و كدام آتشفشانى براى عقيده سوزندهتر از تهديد به مرگ محتوم و در انتظار و يا خود مرگ مىتواند باشد ؟ و علاوه آيا هيچ پرسيدهاى كه مبارزه فقط به خاطر ايمان و عقيده كه سستى و انحراف در آن راه ندارد و در راه سود و نفع نيست و به دور ثروت و مال و جاهطلبى نمىچرخد چگونه مىتواند بود ؟
او يعنى پسر ابوطالب در تمام جوانب حيات فقط به خدا و شؤون حق عشق مىورزيد و در تمام لحظات حيات جز به حضرت دوست انديشه نكرد و سختترين حوادث و مصائب كمترين اثرى در عقيده و ايمان او به جا نگذاشت و بلكه آن حضرت براى تمام بشريت تا قيامت اسوه ايمان و اميرمؤمنان گشت .
آيا ، از دنيا خواستهاى براى تو از مهر و عاطفهاى سخن گويد كه از قلبى سرچشمه مىگيرد كه مالامال از مهر و شفقت است و از زبانى بيرون مىآيد كه جز صلح و سلامت بر آن جارى نگردد و از اينجا است كه او قدرت پيروزمندى است كه در پاى آن فريبندگى هاى زمين شكست مىخورند و اين در آن دورانى است كه سودپرستى و آزمندى ، استثمار و احتكار منافع بر مردم حكومت مىكند، و دشمنان على عليهالسلام به خاطر آنها با هم مىجنگند و سپس در برابر صاحب اين قلب و زبان پرمهر و محبت و براى نبرد با آن يكى مىشوند و متحد مىگردند .
آيا در قاموس لغات و كلمات معنى عصمت و بىگناهى را دريافتهاى ، لغت و كلمهاى كه مردم آن را به كار مىبرند ، مىنويسند و در زندگى خود كم يا زياد با آن به سر مىبرند و هركسى به حكم تكوين خود ، چيزى از آن بهره مىبرد و همه همزادان آن از قبيل : پاكى دل ، صفاى نيت ، صفاى محض به سوى آن مىخوانند .
و اگر بخواهى كه آن را در چيزى محسوس و مادى نشان دهى و به اشكهاى شب و شبنم صبحدم آن را تشبيه كنى ، كار درستى نكردهاى ؛ زيرا بىگناهى و عصمت پاكى انسان است نه مولود شب و صبح ، بىگناهى محض و عدم آلودگى از قلب سليم و دل پاك سرچشمه مىگيرد ، قلبى كه چنان بر صاحب خود تكيه دارد كه زمستان بر حرارت خورشيد !! و چنان بر آن بستگى و پيوند دارد كه زمين بر آب ، تا آن را زنده و سرسبز و خرم سازد !
آيا بزرگمردى را شناختهاى كه از عوامل محبت و وفا بيش از آنچه ديگران فهميدهاند درك كرده بود و اين محبت و اين وفا در چهارچوب سرشت خالص او و آميخته با جان و دل او بود ، همه را دوست داشت و آن را به خود مىبست .
و در وفا نيز بر خود تكليف روا نمىداشت و از صميم دل دريافته بود كه آزادى قداستى دارد كه هستى و جهان خواستار آن است و هيچ چيز را به جاى آن نمىپذيرد و در محور آن هر عاطفه و هر فكرى دور مىزنند و بر محور آن محبت و وفا آزاد و بى قيد مىگردند و از اينجا است كه بدترين برادران آن كسى است كه براى او تكلف بايد كرد و طبعا بهترين آنها كسى است كه چنين نباشد .
آيا از فرمانروايى خبر دارى كه خود را از نان سير خوردن دور نگهدارد ، چه در آنجا يعنى در مملكت او كسانى يافت مىشوند كه سير نمىشوند و جامه نرم نپوشد در حالى كه در ميان افراد ملت هستند ، كسانى كه لباس خشن و درشت مىپوشند و درهمى را اندوخته خود نسازد كه در بين مردم نياز و فقر وجود دارد و به فرزندان و ياران خود وصيت كند كه غير اين راه و روش را نپيمايند و از برادر خود به خاطر يك دينار كه بدون حق از بيت المال طلب مىكرد بازخواست كند و ياوران و پيروان و فرمانداران خود را به خاطر يك گرده نان كه به رشوت از ثروتمندى گرفته و خوردهاند به محاكمه بكشد و تهديد كند و بيم دهد و به يكى از فرماندهانش پيغام دهد كه :
سوگند صادقانه بر خداوند كه اگر او به كوچك ترين چيزى از مال ملت خيانت ورزد ، چنان بر او سخت گيرد كه به اندك مال ، گران بار و بىآبرو گردد و ديگرى را بدين سخن كوتاه و زيبا و نغز مخاطب قرار دهد :
به من خبر رسيد كه زمين را درو كرده و هرچه زير پايت بود برگرفتهاى و آنچه را به دستت رسيده خوردهاى ، بايست حساب دهى و وضع خود را به من گزارش كنى .
و بر سومى از كسانى كه رشوه مىگرفت و به نام بينوايان جيب و كيسه خود را پر مىكرد و به عياشى و خوشگذرانى مىپرداخت ، چنين وعده مىدهد :
از خدا بترس ، مال مردم را به خود آنان برگردان و تو اگر اين كار را نكنى و خداوند تو را به دست من برساند ، وظيفهاى كه در پيشگاه خداوند دارم درباره تو انجام مىدهم و با شمشيرم تو را مىزنم ، شمشيرى كه آن را بر كسى نزدم مگر آنكه به دوزخ سرنگون شد !!
آيا از ميان مردم ، سردار و اميرى را شناختهاى كه در زمان و مكان رياست ، به دست خود آسياب را بچرخاند و نانى خشك درست كند كه آن را به زانو مىشكند و كفش خود را به دست خود وصله مىزند و از مال دنيا كم يا زياد چيزى را اندوخته و پسانداز خود نسازد ؛ زيرا هدف وى در زندگى آن است كه حق بينوايان و ستمديدگان و بيچارگان را از استثمارگران و احتكارچيان باز ستاند و زندگى سالم و خوشى را براى آنان فراهم آورد .
او در فكر سير شدن و خوب پوشيدن و آرام خوابيدن نبود ، در حالى كه در قلمرو حكومت او ، كسى است كه اميد قرص نانى ندارد ، شكمهاى گرسنه و جگرهاى تشنه وجود دارند و مىگفت و چه سخن ارجدار و نيكويى است :
آيا فقط به اين اكتفا كنم كه به من پيشواى مسلمانان بگويند ، ولى در سختىهاى روزگار با توده شريك نباشم ؟!
و البته با اين منطق ، كمارزشترين چيزهاى دنيا در نزد او حكومت بر مردم است ، اگر نتواند حقى را برپا داشته و ستم و باطلى را نابود سازد .
آيا در مهد عدالت ، بزرگى را مىشناسى كه هميشه بر حق و حقيقت بود ، ولو آنكه همه مردم روى زمين بر ضد او متحد مىشدند و دشمنان او اگرچه كوه و بيابان را هم پر مىساختند بر باطل و گمراهى بودند كه عدالت در او يك مذهب و يك امر اكتسابى نيست ؛ گو اينكه بعدا خود روش و مكتبى شد و برنامهاى نيست كه سياست دولت آن را تشريح كرده و به وجود آورده باشد ، ولو اينكه اين نقطه هم در مد نظر وى بود و راهى نيست كه به طور عمد آن را بپيمايد تا در نزد مردم به مقام صدارت برسد ، ولو اينكه او اين راه را رفت و در دل هاى پاكان براى هميشه جا گرفت .
بلكه عدالت در بنياد و مبادى اخلاقى و ادبى او اصلى است كه با اصول ديگرى پيوند دارد و طبيعى است كه ممكن نيست او خود را بر ضدّ آن وادارد ، تا آنجا كه گويى اين عدالت مادهاى است كه در اركان جسمى و بنيان بدنى او مانند مواد ديگر به كار رفته و وجود او را تشكيل دادهاند و در واقع ، عدالت ، خونى باشد در خونش و روحى باشد در روحش .
مسيح بر فلك و شاه اوليا به تراب
دلم زآتش اين غصه گشته بود كباب
سؤال كردم از اين ماجرا زپير خرد
چو غنچه لب به تبسم گشود وداد جواب
به حكم عقل به ميزان عدل سنجيدند
مقام و مرتبه اين دو گوهر ناياب
نشست كپه ميزان مرتضى به زمين
به آسمان چهارم مسيح شد پرتاب
آيا در مركز دشمنىها بزرگى را شناختهاى كه سودپرستان كه در ميان آنها گروهى از نزديكان و خويشان وى هم بودند ، با وى جنگيدند و آنها كه بر وى غلبه يافتند شكست خوردند و او كه شكست خورد پيروز گرديد ؟!
زيرا مفاهيم انسانيت ، پيروزمندان بر وى را منكوب و رسوا ساخت ، چون كه پيروزى آنها با حيله و مكر و توطئه و به خاطر به دست آوردن دنيا با شمشير ستمكارانه بود و او كه شكست خورد مقام بلندى يافت ؛ چون شكست او در روشنايى عقل و قلب ، متضمن جوهر شهادت ، در راه شرافت و فضيلت انسان و حقوق بشر و به خاطر وصول به عدالت و مساوات بود و از اينجا است كه پيروزى آنان شكست بود و شكست او پيروزى بزرگى براى ارزشهاى انسانى انسان بود .
آيا از تاريخ ، درباره جنگجوى دلاورى كه فوقالعاده شجاع است ، پرسيدهاى كه رزمجويان بر ضد خود را به خاطر اينكه انسان هستند دوست بدارد و تا آنجا در اين مهرورزى پيش برود كه به ياران خود ، آنها را توصيه كند ، در حالى كه او مصلح بزرگ و لايق و صالحى است كه مورد مكر و حيله و نيرنگ آنان واقع شده است و بگويد : تا آنها شروع نكنند با آنها نجنگيد و اگر به يارى خدا شكست خوردند ، آنكه را پشت كرد نكشيد و آنكه را فرار مىكند تعقيب ننماييد و زخمىشدگان را زخم نزنيد و كمك كنيد و زنان را آزار نرسانيد .
سپس دهها هزار نفرى كه جمع شدهاند و به ناحق به خون وى تشنهاند ، آب را به روى او ببندند و به او پيغام دهند كه آب را تا مرگ وى به روى او خواهند بست و او آنها را از مركز آب عقب براند و آن را اشغال كند و آن گاه همان دشمنان را بر اين آب بخواند تا از آن بخورند ، هم چنان كه خود و يارانش و مرغان هوا از آن مىخوردند و كسى مانع نمىشد !!
و مىفرمود : پاداش مجاهد شهيد در راه خدا بزرگ تر از آن كسى نيست كه قدرت يابد و عفو كند ، شايد كسى كه عفو مىكند و مىبخشد از فرشتگان باشد !!
و تا آنجا پيش مىرود كه بعد از آنكه دست جنايتكارى او را مورد سوء قصد قرار داد كه زندگى را به سبب آن بدرود گفت ، به عزيزان خود درباره قاتل خود چنين مىگويد : اگر ببخشيد به تقوا نزديكتر است .
جنگجوى شجاعى كه عوامل شجاعت عجيب و مردانگى بىنظير او با عوامل و محبت شگفتانگيزش ارتباط دارند .
او از كسانى كه عليه او توطئه مىچيدند ، در حالى كه قدرت داشت آنها را از بين ببرد ، فقط انتقاد نمود و آنها را توبيخ كرد و هنگامى كه براى توبيخ نزد آنها رفته بود ، تنها و سر برهنه و بىسلاح بود ، ولى آنها همه غرق در سلاح بودند ، بهطورى كه صورت آنها از خلال اسلحه به سختى پيدا بود ، پس با آنان از برادرى و دوستىها ، سخن مىگويد و بر حال آنها گريه مىكند كه چرا در اين راه گام بر مىدارد تا آنكه آنان فقط خون وى را خواستار شدند ، او كه شمشير بىنوايان و محرومان است صبر و شكيبايى به خرج داد تا آنان جنگ را شروع كنند ، آن گاه آنان را از جايشان كند ، تكان داد ، درهم كوبيد و مانند گردبادى سهمناك كه ريگهاى بيابان را بر هوا مىبرد ، صفوفشان را از هم پاشيد و پراكنده ساخت .
او فقط كسانى را كه ياغى و متجاوز و ستمگر بودند و قصدى جز فساد و بدى و دشمنى نداشتند به خاك افكنده و نابود ساخت ، ولى در آن حال كه پيروز شد ، بر كشتههاى آنها گريه كرد ، در صورتى كه آنها كشتگان خودپرستى و هوسرانى بودند وهمين زشتى و پستى بود كه آنان را بدين راه كج و منحرف كشانده بود .
آيا هيچ رهبر جامعهاى را شناختهاى كه همه وسايل قدرت و ثروت در نزد وى گرد آيد به طورى كه بر ديگران فراهم نباشد ، آن گاه او از همه آنها در حسرت و دورى دائمى باشد و با اينكه حسب و نسب والايى دارد ، بگويد : هيچ حسبى چون تواضع نيست و دوستدارانش او را دوست بدارند و او بگويد : آن كس كه مرا دوست دارد پوشاك فقر را آماده سازد ، در دوستى او غلو كردند و او گفت : كسى كه مرا به طور غلوآميز دوست بدارد ، اهل نجات نيست و اين را وقتى گفت كه نخست خود را مخاطب قرار داده بود : خدايا ! بر من ببخشاى آنچه را كه مردم نمىدانند .
بر گروه ديگرى كه او را دوست نداشتند ، همانند نصيحت گوى خوش اخلاقى نصيحت كرد ، پند و اندرز داد ، او را دشنام دادند ؛ رفقا و يارانش ناراحت شدند و به ناسزاگويى متقابل پرداختند . به آنها گفت : من دوست ندارم كه شما ناسزا بگوييد .
بر او بدى كرده و به دشمنى برخاستند و در غياب او حق وى را ادا نكردند و بر ضد وى توطئه چيدند و او مىگفت : برادر خود را با نيكى كردن عتاب و توبيخ كن و با نيكوكارى وى را باز گردان و برادر تو در دورى از تو ، قوىتر از تو بر پيوند با او نباشد و در بدى نيرومندتر از تو بر نيكى نباشد .
به او گفتند كه با بعضى از تبهكاران ولو براى مدتى كم كنار آيد تا حكومتش محفوظ بماند و او گفت : دوست تو كسى است كه تو را از زشتى باز دارد و دشمن تو آن باشد كه تو را اغفال كند و سپس افزود : راستى را اگر هم بر ضرر تو باشد بر دروغ اگر هم تو را سود رساند ترجيح بده .
به كسى كه نيكى كرده بود به جنگش آمد و او خود را مخاطب ساخت : كسى كه سپاس گزار نباشد تو را از نيكى و احسان باز ندارد . از نعمتهاى زمين بر او تعريف كردند به گوينده نظرى افكند و گفت : حسن خلق چه نعمت خوبى است .
سپس خواستند او را به پيروزى به هر وسيلهاى كه مقدور باشد مايل سازند ، چنانكه ديگران مىكنند و او فرمود : كسى كه گناه و زشتى بر او غلبه داشته باشد پيروز نگشته و آن كس كه با بدى و شر غالب گردد در واقع شكست خورده است .
از زشتىها و بدى هاى دشمنانش چيزهايى مىدانست كه ديگران نمىدانستند و او از آنها چشم پوشيده و گفت : بهترين اعمال مردان شريف ، چشمپوشى از چيزهايى است كه مىداند .
دشمنان و پيروان نادانش روزگار را بر او تنگ ساختند و چيزها مىگفتند كه در هر قلبى ايجاد بدبينى مىكرد و او در عوض هميشه تكرار مىكرد : در گفتارى اگر بتوانى احتمال نيك بدهى گمان بد مبر !!
آيا آن پيشواى دينى و رهبر مذهبى را شناختهاى كه به فرماندارانش درباره مردم چنين توصيه مىكند : مردم ، يا برادر دينى شما هستند يا انسانى نظير شما مىباشند ؛ با آنان از گذشت و اغماض خود چنان روا داريد كه دوست داريد خداوند از شما عفو و اغماض كند و آيا صاحب قدرتى را شناختهاى كه به خاطر برقرارى عدل و داد در ميان توده ، بر قدرت خود شوريد !! و آيا صاحب ثروتى را مىشناسى كه از ثروت و مال دست بشويد و فقط به قرص نانى اكتفا كند كه زندگى او را حفظ كند و زندگى در نزد وى فقط سود رساندن به برادران انسان اوست ، اما دنياهاى او بايد كسى غير او را بفريبد .
اين است آثار وجودى پاكان و صديقان ، آن هم مشتى از خروار و قطرهاى از اقيانوس و وجبى از دو جهان ! اينان به خاطر پاكى و صداقت در بساط حضرت حق راه داشته و مأذون در مجالست با حضرت اويند .
اين فقير شكسته بال و خسته احوال در مدح حضرت ساقى كوثر چنين سروده :
على تنها ولىّ كردگار است
حريم كبريا را پردهدار است
على بُد مقصد و مقصود عالم
هم او بُد افتخار بزم آدم
على باشد قسيم جنت و نار
همان شير شجاعت روز پيكار
على يعنى جميع ماسوى اللّه
كه بر اسرار عالم هست آگاه
على مردان حق را رهرو راه
كه بُد بزمش مناجات سر چاه
على نور چراغ آفرينش
على حق و على عقل است و بينش
على مصدر براى هرچه مشتق
همه در قيد او او مرد مطلق
على صبح اميد دردمندان
وجود او پناه مستمندان
على قرآن ناطق بعد احمد
بلافصل او وصى بعد محمد
على روشنگر تاريخ عالم
گهر بر تاج فرق اوّل آدم
على عنوان قلب مؤمن پاك
على نورى به خاك و روح افلاك
على برج هدايت را بود ماه
خدايش گفته در قرآن تويى راه
على عدل و على علم و على داد
جهان هرگز ندارد همچو او ياد
على اصلى بود ثابت به قرآن
ميان حق و باطل اوست فرقان
على حق را زهر سو ساعد آمد
نبى را در نبوت شاهد آمد
على يعنى بهشت جاودانى
فروغ پر بهاى زندگانى
على بستان عالم را گل عشق
جهان را حضرت او بلبل عشق
على بنيان اسلام است و آيين
به ميزان قيامت اوست شاهين
على باشد نشان وجه داور
همه پيغمبران را يار و ياور
على مسكين گداى خاك كويت
سيه رويى چو خال پاك رويت
... ادامه دارد.
پي نوشت :
[349] ـ آل عمران 3 : 17 .
[350] ـ آل عمران 3 : 114 .
[351] ـ انفال 8 : 74 .
[352] ـ توبه 9 : 112 .
[353] ـ حجرات 49 : 15 .
[354] ـ تفسير القمى : 1/142 ؛ سفينة البحار : 5/66 ، الصدق ومدحه .
[355] ـ سفينة البحار : 5/67 ، الصدق ومدحه .
/س