خورشید ستاره ها را غیب می کند
صبح با آمدن خورشید، تاریکی از آسمان فرار می کند و ستاره ها یکییکی ناپدید می شوند. شما می دانید وقتی صبح می شود، ستاره ها کجا می روند؟ آیا ستاره ها از خورشید می ترسند یا نور چشمشان را اذیت می کند و برای همین، پشت کوه ها قایم می شوند؟ شاید هم کره ی زمین، دور دنیایی می گردد که نصفش سیاه و ستاره دار و نصف دیگرش آبی و آفتابی است. نظر شما چیست؟ معلم علوم ما می گوید: ستاره ها همه از خودشان نور تولید می کنند؛ خورشید هم یک ستاره است؛ ستاره ای که از همه ی ستاره های دنیا به زمین ما نزدیک تر است. وقتی زمین با چرخش شبانه روزی اش به خورشید رومی کند، نورش آنقدر زیاد است که نور ستاره ها دیده نمی شود. می توانید غیب شدن ستاره ها را با یک آزمایش نشان دهید. یک چراغ خیلی کوچک در نور روز روشن کنید، آن را خیلی کمرنگ تر از شب می بینید.
باد برق می سازد
وقتی پنجره باز است، نسیم خنکی پرده را کنار می زند و هوای تازه به اتاق می آید. باد و پرده، دوست های خوبی هستند. باد با درخت و گُل و برف و باران هم دوست است. در بهار، باد فوت می کند و گرده ی گل ها توی گلستان پخش می شود. در تابستان، باد با یک نفس عمیق، سیب های رسیده را از درخت جدا می کند. در پاییز، باد با یک فوت بزرگ، تمام برگ ها را می ریزاند. در زمستان، باد ابرهای پُر از برف و باران را به شهرهای مختلف می برد و همه جا را برف و بارانی می کند. باد خیلی کارها بلد است؛ حتی می تواند از خودش برق بسازد. آدم ها وقتی فهمیدند با باد می توانند دوست شوند، پرّه های بزرگ و غول پیکری را در جاده ها گذاشتند که باد مثل فرفره آن ها را فوت می کند و برق تولید می شود، سپس این برق به خانه ها و کارخانه ها می رود و چراغ ها را روشن می کند.
آیا می شود سکّه کاشت تا درخت سکه درآید؟
دوست دارم شکلات بکارم و درخت شکلات سبز شود یا یک سکّه بکارم و درختی سبز شود که سکّه های طلا میوه دهد. اصلاً چطور می شود دانه ی به این کوچکی، می شود درختی که خیلی خیلی بزرگتر و سنگین تر از آن دانه است؟ باید دانه ها جادویی باشند وگرنه هیچ کس نمی تواند درخت به این بزرگی را در دانه ای جا بدهد. من نمی توانم درخت صندوقچه ی طلا از سکّه بسازم یا یک کارخانه ی شکلات را با یک دانه ی شکلات راه اندازی کنم؛ تازه اگر یک روز هم بتوانم از یک شکلات، کارخانه ی شکلات بسازم، اصلاً نمی توانم قول دهم هر شکلات این کارخانه بتواند یک کارخانه ی دیگر را شروع کند؛ اما درخت ها، گُل ها و گیاهان از عجیب ترین کارخانه های جهان هستند. هر دانه ی کوچک، یک کارخانه ی بزرگ می سازد که هر محصولش می تواند چندین کارخانه ی دیگر را تولید کند. دوست دارم ساعت ها به سبز شدن دانه ها از توی خاک فکر کنم و به خدایی که از دل کوچک دانه، درخت بزرگی سبز می کند.
نویسنده: سیده افروز ارزهگر