مربی آن روز شمع نسبتا بزرگی را از کیفش در آورد، روی میز گذاشت و روشن کرد. بعد از بچه ها پرسید: «فکر می کنید این شمع چه مدت روشن بماند؟»
هر کس چیزی گفت. یک نفر گفت: «نیم ساعت.»
دیگری گفت: «یک ساعت.»
مربی گفت: «ما به دنبال جواب دقیق هستیم. چه کسی می تواند دقیقا بگوید این شمع چه قدرنور خواهد داد؟»
-«جواب دقیق را فقط خدا می داند.»
مربی گفت: «بله خدا؛ اما غیر از خدا کسان دیگری هم می توانند بگویند عمر شمع چه قدر است. بعد روی ساعتش نگاه کرد و گفت: «همه کسانی که ساعت دارند می توانند تقریبا به طور دقیق عمر شمع را محاسبه کنند. حالا شمع را روشن نگه می داریم و ساعت می گیریم، و درس امروزمان را ادامه می دهیم.»
بعد ماژیک را برداشت و بر تابلو نوشت: «عمر شمع مساوی است با مقدار ماده سوختنی ضرب در واحد زمان.» و ادامه داد: «برای روشن شدن مطلب مثالی بزنم، اگر وزن شمع صد گرم باشد و هر ثانیه یک گرم شمع بسوزد چه قدر طول می کشد تا شمع تمام شود؟ درست صد ثانیه یعنی یک دقیقه و چهل ثانیه. تمام چیزهایی که دارای ماده هستند مثل زمین، ماه، خورشید و ستارگان مثل همان شمع دارای عمر هستند. خورشید و ماه نورافشانی می کنند و روشنایی خود را به مردم زمین می رسانند. اما خورشید و ماه هم مثل شمع عمر ثابتی دارند. عمر دقیق آنها را فقط خدا می داند. وقتی عمر آنها به پایان رسد خورشید خاموش می شود و نور ماه برچیده می شود .نظم آنها به هم می خورد؛ اما نظمی تازه برقرار می شود. نظمی که تا همیشه برقرار خواهد بود.
آیا تا به حال شاهد رفتن برق در شهری بزرگ و یا میدانی شلوغ و پر ازدحام بوده اید؟ وقتی برق برود مردم حیران و سرگردان می شوند، تا دوباره برق بیاید و دوباره کارها به روال عادی برگردد.
قرآن نشانه هایی از آن روز بزرگ به ما نشان می دهد. روزی که جهان مادی به پایانش نزدیک می گردد تا جهانی دیگر آغاز شود. نور خورشید و ماه بر چیده می شود و دیده مردم به آن چه می بینند خیره می گردد. هر کس در آن روز به دنبال قرار و آرام می گردد. البته آن روز پناه و تکیه گاه مردم تنها خداوند است. او در آن روز به آنها آرامش می دهد و آنها را به بهشت آرزوهایشان نزدیک می سازد؛ اما گروه دیگری هم هستند که همچون گورخران گریزان از دیدن شیر، با دیدن حوادث آن روز بزرگ به دنبال پناهگاه می گردند؛ اما از آنجا که در این جهان پناهگاه هایشان را ویران کرده بودند، در آن روز با دلهره و اضطراب رو به رو خواهند شد. در آن روز هر کس گذشته خویش را به یاد می آورد و به نور و روشنایی و یا تیرگی و سیاهی می رسد. چه زیباست تصاویر آسمانی نشانه های آن روز بزرگ از زبان قرآن. پس به نغمه های زیبایش گوش جان می سپاریم: (فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ(7) وَ خَسَفَ الْقَمَرُ(8) وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ(9) یَقُولُ الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ(10) کَلاَّ لا وَزَرَ(11) إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ(12) یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وأَخَّرَ(13) بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ (14) وَ لَوْأَلْقى مَعاذِیرَهُ (15)
هنگامی که دیدگان از هراس خیره گردد و ماه تیره گردد و مهر و ماه برچیده گردد. آن روز آدمی پرسد: «کو راه فرار؟ هرگز نیست راه فرار. تنها به سوی پروردگار توست آرام و قرار. آن روز آدمی را خبر دهند از آن چه که (دردنیا انجام داده، چه کارهایی که) پیش فرستاده و یا پس از مرگش (با روش ها و سنت هایی که پایه گذارش بوده) پس فرستاده. بلکه آدمی بر حال خویش آگاه است (چنان چه دست و پا و اعضایش بر آن گواه است) هر چند برای کارهایش عذر آورد و بهانه تراشد.»
هر کس چیزی گفت. یک نفر گفت: «نیم ساعت.»
دیگری گفت: «یک ساعت.»
مربی گفت: «ما به دنبال جواب دقیق هستیم. چه کسی می تواند دقیقا بگوید این شمع چه قدرنور خواهد داد؟»
-«جواب دقیق را فقط خدا می داند.»
مربی گفت: «بله خدا؛ اما غیر از خدا کسان دیگری هم می توانند بگویند عمر شمع چه قدر است. بعد روی ساعتش نگاه کرد و گفت: «همه کسانی که ساعت دارند می توانند تقریبا به طور دقیق عمر شمع را محاسبه کنند. حالا شمع را روشن نگه می داریم و ساعت می گیریم، و درس امروزمان را ادامه می دهیم.»
بعد ماژیک را برداشت و بر تابلو نوشت: «عمر شمع مساوی است با مقدار ماده سوختنی ضرب در واحد زمان.» و ادامه داد: «برای روشن شدن مطلب مثالی بزنم، اگر وزن شمع صد گرم باشد و هر ثانیه یک گرم شمع بسوزد چه قدر طول می کشد تا شمع تمام شود؟ درست صد ثانیه یعنی یک دقیقه و چهل ثانیه. تمام چیزهایی که دارای ماده هستند مثل زمین، ماه، خورشید و ستارگان مثل همان شمع دارای عمر هستند. خورشید و ماه نورافشانی می کنند و روشنایی خود را به مردم زمین می رسانند. اما خورشید و ماه هم مثل شمع عمر ثابتی دارند. عمر دقیق آنها را فقط خدا می داند. وقتی عمر آنها به پایان رسد خورشید خاموش می شود و نور ماه برچیده می شود .نظم آنها به هم می خورد؛ اما نظمی تازه برقرار می شود. نظمی که تا همیشه برقرار خواهد بود.
آیا تا به حال شاهد رفتن برق در شهری بزرگ و یا میدانی شلوغ و پر ازدحام بوده اید؟ وقتی برق برود مردم حیران و سرگردان می شوند، تا دوباره برق بیاید و دوباره کارها به روال عادی برگردد.
قرآن نشانه هایی از آن روز بزرگ به ما نشان می دهد. روزی که جهان مادی به پایانش نزدیک می گردد تا جهانی دیگر آغاز شود. نور خورشید و ماه بر چیده می شود و دیده مردم به آن چه می بینند خیره می گردد. هر کس در آن روز به دنبال قرار و آرام می گردد. البته آن روز پناه و تکیه گاه مردم تنها خداوند است. او در آن روز به آنها آرامش می دهد و آنها را به بهشت آرزوهایشان نزدیک می سازد؛ اما گروه دیگری هم هستند که همچون گورخران گریزان از دیدن شیر، با دیدن حوادث آن روز بزرگ به دنبال پناهگاه می گردند؛ اما از آنجا که در این جهان پناهگاه هایشان را ویران کرده بودند، در آن روز با دلهره و اضطراب رو به رو خواهند شد. در آن روز هر کس گذشته خویش را به یاد می آورد و به نور و روشنایی و یا تیرگی و سیاهی می رسد. چه زیباست تصاویر آسمانی نشانه های آن روز بزرگ از زبان قرآن. پس به نغمه های زیبایش گوش جان می سپاریم: (فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ(7) وَ خَسَفَ الْقَمَرُ(8) وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ(9) یَقُولُ الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ(10) کَلاَّ لا وَزَرَ(11) إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ(12) یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وأَخَّرَ(13) بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ (14) وَ لَوْأَلْقى مَعاذِیرَهُ (15)
هنگامی که دیدگان از هراس خیره گردد و ماه تیره گردد و مهر و ماه برچیده گردد. آن روز آدمی پرسد: «کو راه فرار؟ هرگز نیست راه فرار. تنها به سوی پروردگار توست آرام و قرار. آن روز آدمی را خبر دهند از آن چه که (دردنیا انجام داده، چه کارهایی که) پیش فرستاده و یا پس از مرگش (با روش ها و سنت هایی که پایه گذارش بوده) پس فرستاده. بلکه آدمی بر حال خویش آگاه است (چنان چه دست و پا و اعضایش بر آن گواه است) هر چند برای کارهایش عذر آورد و بهانه تراشد.»
سرود سوره
شود خیره از دیدنش دیدگان
شود تیره چشم بزرگ جهان
نتابد دگر نور خورشید و ماه
نه بر شهرها و نه در شاه راه
در آن روز می پرسد او بی قرار
کجا باشد امروز راه فرار؟
چه کردی تو در این جهان جز ستیز
نباشد تو را هیچ راه گریز
در آن روز جان ها شود بی قرار
قرارش فقط هست پروردگار
شود راز انسان در آن روز فاش
شود جانش آگاه از کرده اش
همان جان که بر خویش بیناتر است
اگر چه به نیرنگ عذر آور است
شود تیره چشم بزرگ جهان
نتابد دگر نور خورشید و ماه
نه بر شهرها و نه در شاه راه
در آن روز می پرسد او بی قرار
کجا باشد امروز راه فرار؟
چه کردی تو در این جهان جز ستیز
نباشد تو را هیچ راه گریز
در آن روز جان ها شود بی قرار
قرارش فقط هست پروردگار
شود راز انسان در آن روز فاش
شود جانش آگاه از کرده اش
همان جان که بر خویش بیناتر است
اگر چه به نیرنگ عذر آور است
نویسنده: مرتضی دانشمند