عرفان اسلامی (94) طهارت نفس
نویسنده : استاد حسین انصاریان
شرح كتاب مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة
تا بارگاه معبود
اينان از هنگام شروع بيدارى و بينايى به تصفيه تمام وجود برخاستند و در خانه هستى خود غيرى باقى نگذاشتند ، كمال ذلت را يافتند تا عزيز شدند ، كمال خضوع و خشوع را آوردند تا سرور و امير گشتند ، به مرگ اختيارى مردند ، تا زنده شدند ، حقيقت بهشت و جهنم را در اعمال يافتند ، تا از جهنم براى ابد آزاد و مستعد ورود به بهشت الهى در قيامت شدند .
جلال و جمال و كمال و حقيقتى جز حضرت احديت نيافتند و آنچه غير او يافتند ، از شؤون حضرت دوست يافتند و تا اينگونه نمىشدند به بساط خدمت راه نمىيافتند و اذن مجالست براى جلوس در مقام قرب نمىيافتند .
سعيد الدين سعيد فرغانى در « شرح تائيه ابن فارض » در شرح اين بيت كه به عنوان مقول قول حق است :
أَتَيْتَ بُيُوتا لَمْ تَنَلْ مِنْ ظُهُورِها
وَأَبْوابُها عَنْ قَرْعِ مِثْلِكَ سُدَّتْ
چنين گويد : راه به بارگاه عشق و وصل حضرت ما ، جز نيستى و فناى حقيقى نيست و خانههاى اسما و صفات حضرت ما كه مراتب وصل حقيقىاند ، با آشيانههاى وجود مقيد مجازى و اسما و صفات مستعار امتيازى تو ، پشت تا پشت افتادهاند ، من جهة القدوم و الحدث .
پس تا يك سر موى از هستى مقيد تو و اضافت اسما و صفات از قول و فعل و علم و عمل و غير آن ، به خودى خودت در تو باقى و ثابت است و تو در بند آنى كه آن را وسيلت وصول به جناب وصل ما سازى ، چنان است كه مىخواهى كه در خانههاى مراتب وصل حضرت ما ، از راه پشت بام درآيى و هرگز كسى اين را ميسر نشود و از اين راه بىراهى بقاى هستى و آگاهى مضاف به تو كه پشت و بام اين خانههاست ، هيچ كس به اين خانههاى مراتب وصل ما نرسيده است و نتواند رسيد .
چه اطراف اين بارگاه از باروى عزت :
إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً [356] .
همه عزت و توانمندى براى خداست .
و سدّ محكم :
وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَن تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِن أَبْوَابِهِا [357] .
و نيكى آن نيست كه به خانهها از پشت آنها وارد شويد ، [ چنان كه اعراب جاهلى در حال احرام حج از پشت ديوار خانه خود وارد مىشدند نه از در ورودى ] بلكه نيكى [ روش و منشِ ] كسى است كه [ از هر گناه و معصيتى ] مىپرهيزد . و به خانهها از درهاى آنها وارد شويد .
حصنى عظيم منيع دارد و باز درهاى آن خانههاى اسما و صفات كه مراتب وصل مااند و آن درهاى محض فنا و محو آثار و حظوظ است ، بالكليه از كوفتن چون تويى كه هنوز از سر حظوظ خود برنخاستهاى و لذت وصال ما به قيمتى از هستى خود مىطلبى چنان بسته است كه هرگز به اين كوفتن تو گشاده نشود !!
به قول فيض كاشانى :
دل بكن جانا از اين دير خراب
كآسمان در رفتنت دارد شتاب
گر نكندى بسته ماند اينجا دلت
تو بمانى بيدل آنجا در عذاب
حسرتى ماند به دل آن را كه داد
دل به چيزى كو نشد زان كامياب
هست دنيا چون سرابى تشنه را
تشنه كى سيراب گردد از سراب
آيدت هر دم سرابى در نظر
سوى آن رانى به تعجيل و شتاب
آن نباشد آب و ديگر هم چنين
هرگز از دنيا نگردى كامياب
آراسته شدن به حسنات با طهارت نفس
عمده عاملى كه راه انسان را به جانب آن جناب باز مىكند ، تزكيه نفس و تصفيه جان از سيئات و مكروهات است .
حالات نفس
بدان كه نفس را به حسب سه حالت سه صفت است :
اول : امّاريّت بالسّوء
قال اللّه تعالى : إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ [358] .
نفس طغيان گر بسيار به بدى فرمان مىدهد .
و اين صفتش در حالى است كه هنوز او را از پس پرده طبع به الوهيت اللّه تعالى كه خالق و مبدء اوست و لابدى عود و رجوع به حكم :
إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً [359] .
بازگشت همه شما فقط به سوى اوست .
به او هيچ شعورى حاصل نشده است ، تا لاجرم مطمح نظرش به كلى طلب حظوظ و لذات حسى و وهمى و دنيوى است و همت و طلبش به كلى بر انهماك در آن نوع مقصور .
دوم : صفت لوّاميّت
قال اللّه تعالى : وَلاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ [360] .
و به نفس سرزنشگر قسم مىخورم .
و اين به حسب حالتى است كه او را از پس حجب و پردههاى طبيعت از لابدى عدد و حقيقت : منه بدأ و اليه يعود ، آگاهيى كه عبارت از آن اسلام است حاصل آيد ، تا در اقوال و افعال و حركات و سكنات و استيفاى حظوظ و لذات شرع را كه ضابط آن آگاهى است ، قبله خود سازد و از مقتضاى او هيچ تجاوز ننمايد .
اما اگر وقتى احكام حجب قوى و غالب شود و حكم آن آگاهى پوشيده گردد ، تا در مباشرت افعال و استيفاى لذات از آن ضابط كه شرعست مجاوزت كند و صاحبش را بر ترك شهوات و ارتكاب لذات ملامت نمايد و لكن باز چون به استحضار آن آگاهى اثرى از او سر برزند و به حكم شرع ، او اعنى نفس را در طلب آن شهوت و لذت بيرون از آن ضابط عصيان كنند و از استيفاى آنش منع كنند در حال به حكم و اثر آن آگاهى ، آن عصيان و منع را مطيع شود و بر آن مباشرت اولين ملامت آغازد و اين صفت را به حسب لطافت و كثافت حجب و حكم مراتب اعنى ؛ اسلام و ايمان و احسان ، سه مرتبه است :
اولش كه به حكم مرتبه اسلام است و اين درجه اوّل از لواميت در آنكه به قوت و غلبه حجب از حد شرع مجاوزت نمايد با اماريت بالسوء مشاركند ، اما در طاعت عند المنع متباينند ، چه نفس اماره هرگز به منع ممتنع نشود و در طلب شهوت لجاج كند .
و دومش به حكم مرتبه ايمان آن است كه لومش از طلب و ترك لذات به ملازمت معاملات و خيرات و طاعات خالصا لوجه المحبوب و سير در احوال و اخلاق و مقامات ترقى كند ، تا در حال اتيان هر طاعتى و معاملتى يا تخلق و تحقق به هر خلقى و مقامى ، يا بر عقب آن نظرش بر معاملتى يا خلقى يا مقامى اشرف و اعلا افتد و خود را بر قصور و حرمان از آن ملامت كند و به تحصيل آن مشغول گردد .
و سوم : مرتبه لواميت به مقتضاى مقام احسان آن است كه متعلق است به سفر السير فى اللّه .
سوم : صفت اطمينان
قال اللّه تعالى : يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ [361] .
اى جان آرام گرفته و اطمينان يافته !
و اين صفت مترتب است بر حالتى كه سالك تمام از صفات نفسانى و لذات و آمال و امانى اعراض كند و صاحبدل شود و سالك را رجوع و عود به مبدء بر اين موقوف است ، قال اللّه تعالى :
ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً [362] .
به سوى پروردگارت در حالى كه از او خشنودى و او هم از تو خشنود است ، باز گرد .
صدقى افغانى در عرض فقر و نياز به محضر حضرت دوست گويد :
ساقى به يكى جرعه مرا تاب و توان بخش
زان مىكه در او راز نهان است از آن بخش
زان نفخه كه بر خاك دميدى و بشر شد
كارى كن و بر كالبد مرده دلان بخش
سوزندهتر از شعله شوم سوز عيان ده
سازندهتر از نغمه شوم رطل گران بخش
با يك نظر لطف فروغى به دل افروز
با يك سخن تازه به تن روح و روان بخش
بر خامه من قدرت انشاى سخن ده
تا عرض كنم دردِ دل خويش زبانبخش
تا روى حقيقت نگرم ديده بازى
تا حرف ريا كم شنوم گوش گران بخش
... ادامه دارد.
پي نوشت :
[356] ـ يونس 10 : 65 .
[357] ـ بقره 2 : 189 .
[358] ـ يوسف 12 : 53 .
[359] ـ يونس 10 : 4 .
[360] ـ قيامت 75 : 2 .
[361] ـ فجر 89 : 27 ـ 28 .
[362] ـ فجر 89 : 28 .
/س