ثقة الاسلام و روسها
در ماه رمضان 1319 ق. ميرزا يوسف ثقةالاسلام درگذشت و از طرف مظفرالدين شاه به پيشنهاد وليعهد (محمدعلي ميرزا) لقب ثقةالاسلام به ميرزاعلي آقا داده شد و وي بر مسند حكومت روحاني نشست و رياست فرقه شيخيه را در تبريز عهدهدار گشت. 1
ثقةالاسلام پس از آغاز مشروطهخواهي، در صف حاميان آن درآمد. وي مردم را به آثار حيات بخش حكومت ملي آشنا نموده و اساس حكومت مشروطه را با فلسفه و مفهوم حكومت در اسلام تطبيق ميداد و در همان حال، مردم را از تندروي و افراط بر حذر داشته و پيوسته مجاهدان آذربايجان را به آرامش و ملايمت دعوت ميكرد. 2
اشغال آذربايجان توسط قواي روس
قشون چندهزار نفري روسيه در سال 1327 ق وارد آذربايجان شده، تبريز را اشغال نمودند و ژنرال استارسلسكي (فرمانده ارتش روس) طي انتشار اعلاميهاي، از مجاهدان خواست فوراً اسلحه را به زمين گذارند. سپاهيان روس سنگرهاي داخلي شهر را تخريب ميكردند و «باغشمال» را مركز ستاد خود قرار داده بودند. ستارخان و باقرخان و گروهي ديگر از مجاهدان، به شهبندرخانه عثماني پناهنده شدند. 4
در اين ايام پرمحنت ثقةالاسلام مرجع رفع مشكلات و تيرهروزيهاي مردم بود. وي در برابر تعديات قواي روس، آرام نگرفت. از جمله در برابرتبعيد شيخعلي اصغر ليلآبادي و تخريب خانه يوسف مجاهد ( از طرف سپاهيان روس) و بعضي تعديات ديگر، از ميللر (كنسول رسول) استيضاح نموده و چون پاسخ قانع كننده دريافت نكرد، از تعديات سپاهيان تزاري به نيكلاي دوم تزار روسيه شكايت نمود. چند تلگراف مخابره كرد و توسط صمدخان ممتازالسلطنه (وزير مختار ايران در فرانسه)، شكايت خود را در روزنامههاي پاريس منعكس ساخت. 5
در موردي ديگر نيز، يكي از سربازان روس به دست مرحوم ثقةالاسلام مسلمان شده در منزل وي پنهان گرديد. قضيه فاش شد و بلايف (عضو نظامي كنسولگري روسيه) با عدهاي سالدات (نظامي) وارد منزل ثقةالاسلام گشتند. اما سرباز مذكور از در ديگري فرار نمود. باز ثقةالسلام تلگراف شكايت به امپراتور نموده و در نتيجه، بلايف مجبور شد از مرحوم ثقةالاسلام عذرخواهي كند. 6
اولتيماتوم روسيه به ايران
در مقابله با تهديد روسيه، مجلس تحت تأثير نطق مهيج يكي از علماي انقلابي، اولتيماتوم را رد نمود. 10 در نتيجه، قواي تازهنفس روسي به طرف آذربايجان و تهران حركت نمودند. دولت وقت، بنا به مصلحت، مجلس را منحل و اولتيماتوم را قبول نموده و از روسها عذرخواهي كرد. اين چنين پيشروي قواي روس متوقف گشت. 11
مبارزه ثقةالاسلام عليه مظالم روسها
ثقةالاسلام براي جلوگيري از قتل نفوس و ايجاد امنيت، به تلاش برخاسته و چندبار با كنسول روس و انگليس مذاكره نمود. قرار بر اين شد كه مجاهدين اسلحه را بر زمين گذارند يا از شهر بيرون روند. چون اين شروط اجرا شد، روسها با اقدام به نيرنگ، قواي تازهنفسي را كه در راه داشتند، وارد شهر كرده و شهر را به توپ بستند! ثقةالاسلام به ديدار كنسول روس شتافت اما كنسول با وي با خشونت و بياعتنايي برخورد نمود. وقتي ثقةالاسلام بازگشت، به مردم گفت روسها خيال كشتار در شهر دارند. بهتر است شبانه شهر را ترك كرده و خود را به جاي امني برسانيد. مردم گفتند: شما خودتان چه خواهيد كرد؟ جواب داد: «من كار خود را به خدا باز ميگذارم.»15
وحشت و اضطراب عجيبي بر شهر حكمفرما شد و سران قوم و مجاهدان، هر كدام كه ميتوانستند، از شهر بيرون رفتند. از طرف حكومت روسيه، به فرماندهان نظامي و كنسولهاي روس در شهرهاي تبريز، رشت، انزلي و مشهد اختيارات تام داده شد كه مقصرين اغتشاش عليه روسها را دستگير و مطابق قوانين نظامي روسيه مجازات كرده و مراكز مقاومت را ويران سازند. 16
محرم سال 1329 در تبريز
عصر روز نهم محرم، ثقةالاسلام به خانه يكي از دوستانش ميرفت كه معاون كنسولگري روس سوار بر درشكه كنسولگري جلو او ايستاده و جهت شركت در جلسه كنسولگري كه قرار بود راجع به امنيت شهر در آن گفت و گو شود، از ثقةالاسلام دعوت نمود و آن مرحوم همراه وي رفت. كنسول روس در برخورد با ثقةالاسلام خشمگينانه او را به تحريك مجاهدين عليه روسها متهم نمود اما ثقةالاسلام تقصير را متوجه روسها ساخت. ميللر (كنسول روس) ورقهاي را به ثقةالاسلام نشان داده، تكليف نمود كه براي نجات جان خود زير آن را امضا نمايد. مفاد نوشته چنين بود: «نخست مجاهدان تبريز به روي ارتش تزاري اسلحه گشوده، جنگ آغاز كردند و روسها براي حفظ جان اتباع خود ناچار به جنگ و تصرف تبريز گشتند!» مقصود ميللر اين بود كه مجوزي براي اقدامات نظامي و تصرف آذربايجان تحصيل كند. اما مرحوم ثقةالاسلام با امتناع از اين خواسته او، گفت: «اين شهادت، خلاف واقع است و مسلمان شهادت خلاف واقع نميدهد.» 18
پس از گفتوگوهايي، ميللر راضي شد ثقةالاسلام گواهي كند كه «تا وقتي دولت ايران قادر به حفظ امنيت آذربايجان نيست، توقف ارتش تزاري در تبريز ضرورت دارد.» اما باز هم ثقةالاسلام با امتناع از امضاء، جواب داد: «شما آذربايجان را تخليه كنيد، من قول ميدهم امنيت كامل در اينجا برقرار شود.»
ميللر عصباني شده، دستور داد ثقةالاسلام را زنداني كنند. روز بعد (روز عاشورا) او را به دادگاه نظامي ـ كه چند افسر روس قاضي آن بودندـ برده و از او خواستند يكي از دو نوشتهايرا كه كنسول گفته بود، امضا نمايد و از اعدام نجات يابد. اما ثقةالاسلام همچنان امتناع مينمود. اتهام آن روحاني وارسته، تحريك مردم بر ضد قشون تزاري و فتواي جهادي بود كه براي امير حشمت نوشته بود. ثقةالاسلام دادگاه را صالح نديد و از دادن هرگونه پاسخ به سؤالات آنان خودداري كرد. عاقبت، حكم اعدامش صادر شد. البته او خود، از همان آغاز مبارزه با روسها، در نوشتهاي به مشكوةالملك، اين حكم را پيشبيني كرده بود.
منصور دار عشقم و دانم كه عاقبت
بر پاي دار ميكشد اين پايداريم 19
روز دهم محرم، مردم گرفتار و وحشتزده تبريز، روي ايمان و علايق مذهبي مشغول انجام مراسم عزاداري حضرت سيدالشهداء (ع) بودند و گروهي بر آن شدند كه به سربازخانه محل توقف ثقةالاسلام حمله نموده، وي و ديگر آزاديخواهان را آزاد نمايند. به همين احتمال، روسها از نيمه شب ششصد سالدات مسلح در اطراف سربازخانه متمركز ساختند.
روز عاشورا، اول صبح، در سربازخانه چوبهدار دستهجمعي برپا شد و بعداز ظهر آن روز خونين نه نفر دستگيرشدگان را از باغشمال به سربازخانه آوردند تا به دار كشيدن آنها، صداي آزاديخواهي مردم تبريز را خاموش كند.
مرحوم ثقةالاسلام ديگر ياران را دلداري ميداد و ميگفت: «رنج ما دو دقيقه بيش نيست، پس از آن به يكبار خوش و آسوده خواهيم بود. ما را چه بهتر كه در چنين روزي به دست دشمنان دين كشته شويم.» 20
ثقةالاسلام مشغول نماز شد. چون نماز خود را به اتمام رساند، با پاي خويش بالاي چهارپايه رفت. دژخيمان طناب را به گردنش انداختند و بالا كشيدند. پس از چند لحظه، زندگي پر افتخار آن عالم جليلالقدر و روحاني آزاده خاتمه پذيرفت و چنين بود كه برگ خونين ديگري بر تاريخ ايثارگريهاي آذربايجان افزوده گشت. اما چند سال نگذشت كه آهسوزان و خون به ناحق ريخته شده مظلومان، سراسر روسيه را آتش زد و آن آتش، حتي خانواده تزار را سوزاند و امپراتوري بزرگ روسيه را درنورديد.
جنازه مطهر آن روحاني وارسته در گورستان مقبرهالشعراي تبريز به خاك سپرده شد. هماكنون وسايل شخصي ثقةالاسلام در موزه مشروطيت تبريز نگهداري ميشود.
پي نوشت :
1. عبدالهادي حائري، تشيع و مشروطيت، تهران، اميركبير، فصل دوم.
2. ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه، تهران، جاويدان، 1363، ج2، صص 294 ـ 293.
3. ابراهيم صفايي، اسناد سياسي دوران قاجاريه، تهران، چاپخانه رشديه، 1352، ص 383، نامه ثقةالاسلام به ميرزا حسن مشكوهالملك.
4. يادداشتهاي ميرزا اسدالله ضميري (ملازم خاص ثقة الاسلام)، به كوشش سيروس برادران شكوهي، تبريز، ابن سينا، 1363، ص 38.
5. ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه، همان ص 314.
6. مهديقليخان مخبرالسلطنه هدايت، خاطرات و خطرات، تهران، كتابفروشي زوار، 1363، ص 202.
7. در مورد اقدامات شوستر ر. ك: «اختناق ايران» تأليف مورگان شوستر، ترجمه موسوي شوشتري، تهران، صفيعلي شاه، بيـا.
8. تريا ايرانسكي پاولويچ، سه مقاله درباره انقلاب مشروطه ترجمه: هوشيار، تهران، حبيبي، 1357، ص 120، ايوان: انقلاب مشروطيت، ترجمه: تبريز، ص 96. مرحوم ثقة الاسلام در نامهاي مينويسد: «روس در دست انگليس آلتي بيش نيست. هر چه مي گويد او (روسيه) همان را ميگويد و چرخ پولتيك در دست انگليس است و همه اين كارها را او فراهم ميآورد.» ابراهيم صفايي: اسناد سياسي دوران قاجاريه (اسناد رژي)، همان، ص 383.
9. مهديقليخان مخبرالسلطنه هدايت، گزارش ايران (قاجار و مشروطيت)، تهران، نشر نقره، 1363، ص 259 و مورگان شوستر،همان، ص 210.
10. حسين مكي در كتاب «مدرس قهرمان آزادي» تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1358، ج 1، ص 103 و نيز در كتاب «مدرس» تهران، بنياد تاريخ انقلاب اسلامي، بيتا، مقدمه جلد اول، روحاني مذكور را شيخ محمد خياباني معرفي نموده است. اما دكتر علي مدرسي در «فصلنامه ياد». بنياد تاريخ انقلاب اسلامي، شماره 21، زمستان 1369، ص 72، روحاني ذكر شده را شهيد سيد حسن مدرس ميداند.
11. احمد كسوري، تاريخ هجده ساله آذربايجان، تهران، اميركبير، 1353، ص 260ـ 256.
12. يحيي دولتآبادي، حيات يحيي، تهران، عطار و فردوسي، 1362، ج 3، ص 203. يادداشتهاي ميرزا اسدالله ضميري، همان، صص 48ـ 47؛ مورگان شوستر، همان، صص 259ـ 258.
13. سيدعلي محمددولتآبادي، خاطرات، تهران فردوسي، 1362، ص 64؛ مورگان شوستر، همان، ص 259.
14. احمد كسروي، همان،صص 275 ـ 265؛ ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه، همان،ص 317.
15. احمد كسروي، همان، صص 305 ـ 304؛ ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه، همان ص 317.
16. مورگان شوستر، همان، ص 259؛ ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه همان، ص 320؛ احمد كسروي، همان، ص 312؛ سيدعلي محمد دولتآبادي، همان، ص 64.
17. احمد كسروي، همان، ص 305.
18. ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه،همان، ص 323؛ احمد كسروي، همان، ص 317؛ يادداشتهاي ميرزا اسدالله ضميري، همان، صص 73ـ 72.
19. ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه، همان، ص 324.
20. احمد كسروي، همان، ص 310.
منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
/س