نخستين ميزبان پيامبر (ص)
نويسنده: محمد جواد طبسى
در بين ياران پيامبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه وآله) گروهى اندك، به سبب ويژگيهايشان، بر ديگر ياران آن حضرت برترى داشتند. ايمان قوى، تقوا و بردبارى در برابر مشكلات، حضور مستمر در جبهههاى نبرد، عشق و ارادت كامل به اهل بيت پيامبر (صلی الله علیه وآله) و پيروى از رهبرى على (علیه السلام) پس از پيامبر (صلی الله علیه وآله) بخشى از اين ويژگيهاست. ابو ايوب انصارى با داشتن اين خصلتها در بين ياران پيامبر (صلی الله علیه وآله) از جايگاهى والا برخوردار است.
اين چهره فداكار و مخلص، كه از اولين روزهاى ورود پيامبر (صلی الله علیه وآله) به مدينه، خانه و زندگى سادهاش را به آن حضرت تقديم كرد، به شدت مورد احترام و عنايتشخص پيامبر (صلی الله علیه وآله)، على (علیه السلام) و اصحاب و تابعين بود; به گونهاى كه پيامبر براى مادرش دعا كرد و چشمان نابينايش شفا يافت. هنگامى كه اميرمومنان (علیه السلام) زمام امور مسلمانان را به دست گرفت، عطاى او را پنجبرابر افزايش داد. وقتى ابن عباس تمام دارايىاش را، كه در منزل داشت، به احترام كارى كه ابو ايوب در باره پيامبر (صلی الله علیه وآله) انجام داده بود، به وى واگذار كرد. ميزان اين انفاق را حدود چهل هزار نگاشتهاند.
در اين ميان، مادر ابو ايوب انصارى وسايل سفر پيامبر (صلی الله علیه وآله) را به خانهاش برد. پيامبر (صلی الله علیه وآله)، كه هم چنان در محاصره جمعيتبود، فرمود: وسايل من چه شد؟ عرض كردند: مادر ابو ايوب آن را به خانهاش برد. پيامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: المرء مع رحله; انسان همراه وسائل سفرش خواهد بود. به اين ترتيب حضرت وارد منزل ابو ايوب شد. و تا زمانى كه مسجد و حجره مبارك را نساخته بود، درخانه وى سكونت داشت.
هنگام بالا رفتن، به گونهاى مىرفتيم كه صداى پاى ما به گوش او نرسد، هنگام سخن گفتن كاملا آرام سخن مىگفتيم; وقتى پيامبر (صلی الله علیه وآله) در بستر مىآرميد، حركت نمىكرديم تا صداى پاى ما سبب سلب آسايش آن حضرت نشود. وقتى غذايى مىپختيم، در اتاق را مىبستيم تا دود پيامبر را نيازارد. روزى ظرف آبى افتاد و آب آن ريخت. مادرم از جاى برخاسته، تنها پارچه موجود در خانه را بر آب افكند و آن را جمع كرد تا قطرهاى از آن، به طبقه پايين نرسد.
«انك تقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين بعدي مع علي بن ابي طالب»; تو پس از من، در كنار على بن ابى طالب با پيمان شكنان و ستمگران وگمراهان جنگ خواهى كرد. گفتند: آيا خودت اين حديث را از پيامبر (صلی الله علیه وآله) شنيدى؟ پاسخ داد: آرى، خودم شنيدم. گفتند: آن چه خودت در باره على از پيامبر، شنيدى، براى ما نقل كن. ابو ايوب گفت: از پيامبر شنيدم كه فرمود: «علي مع الحق و الحق معه و هو الامام و الخليفة بعدي يقاتل على التاويل كما قاتلت على التنزيل...» على همراه حق است و حق همراه او; او امام و جانشين پس از من است. و بر تاويل قرآن جنگ مىكند، همانگونه كه من
پيامبر (صلی الله علیه وآله) در موارد متعدد مىفرمود: اهل بيت من امامان پس از من شمايند; و اشاره به على مىكرد و مىگفت: اين امير نيكوكاران و كشنده كافران است; هر كه او را رها كند، خدا رهايش مىكند; و هركه ياريش كند، خداى يارىاش خواهد كرد. پس به درگاه خدا، از ستمى كه در حق او روا داشتيد، توبه كنيد. بىترديد خدا تواب و رحيم است.
2- روزى پيامبر (صلی الله علیه وآله) ابو ايوب انصارى را ديد كه غذاى ريخته شده بر سفره را مىخورد. از اين كار بسيار خرسند شد و فرمود: «بورك لك و بورك عليك و بورك فيك» مبارك باد براى تو و بر تو و در تو. ابو ايوب گفت: اى رسول خدا! اين دعا جز من را نيز شامل مىشود؟ پيامبر فرمود: هركه چنين كند آن چه برايت گفتم; مىيابد... هركه چنين كند، خداوند ديوانگى و جذام و برص و صفرا و كمعقلى را از او دور مىگرداند.
3- امير مؤمنان مىفرمايد: روزى ابو ايوب انصارى به حضور پيامبر رسيده عرضه داشت: اى پيامبر خدا! اندرز و سفارشى كوتاه بفرماييد شايد به خاطر بسپارم. حضرت فرمود: تو را به پنج چيز سفارش مىكنم;
1- به قطع اميد از آن چه كه در دست مردم است، زيرا اين عين توانگرى است.
2- تا مىتوانى از حرص و طمع دورى بجوى كه عين فقر است.
3- نماز را چنان بخوان كه گويا آخرين نماز تو است.
4- كارى نكن كه ناگزير به عذرخواهى روى آورى.
5- و آنچه براى خود دوست دارى، براى برادرت نيز دوست داشته باش.
انس بيرون رفته، عمار بن ياسر را پشت در خانه ديد. پيامبر فرمود: در را براى عمار باز كن. عمار بر پيامبر (صلی الله علیه وآله) وارد شد و سلام كرد. پيامبر (صلی الله علیه وآله) پس از خوشآمدگويى به او فرمود: اى عمار! پس از من حوادث ناگوارى پيش خواهد آمد، به گونهاى كه بعضى به روى يكديگر شمشير كشيده، يكديگر را خواهند كشت. هم چنين گروهى از گروهى ديگر برائت مىجويند. اى عمار! اگر آن روز را ديدى بر تو باد به پيروى از آن كه سمت راستم نشسته است. اى عمار! اگر تمام مردم از راهى بروند، بر تو باد رفتن بدان راهى كه على مىرود... اى عمار! هيچ گاه على تو را از راه هدايتباز نمىگرداند و بر گمراهى راهنمايىات نمىكند. اى عمار! پيروى از على پيروى از من است و پيروى از من پيروى از خدا است.
معاويه با چهرهاى دگرگون به سراپرده خويش باز گشت و سپاهيان را به شدت نكوهش كرد كه سوارى از صف لشكر على (علیه السلام) چنين تاخت تا به سرا پرده ما آمد و هيچ يك از شما واكنش نشان نداد. مگر دستهايشان را بسته بودند كه هيچ كس را ياراى آن نبود. مشتى خاك بردارد و به روى اسب وى بپاشد؟! مردى از شاميان به نام مترفع بن منصورگفت: اى معاويه! نگران مباش، همان گونه كه آن سوار حمله كرد و به سراپرده تو آمد، من نيز به سراپرده على يورش مىبرم. اگر بر او دستيابم، زخمىاش مىكنم و شادمانت مىسازم. آنگاه سوار اسب شد و به سراپرده على (علیه السلام) تاخت. چون ابو ايوب انصارى او را ديد، به سويش شتافته، با يكديگر درگير شدند. ابو ايوب ضربتى بر دست و گردنش وارد كرد و او را به قتل رسانيد. سپاهيان على (علیه السلام) كه اين شجاعتبىنظير را شاهد بودند، بر ابو ايوب آفرين گفتند.
آيا همين ديروز نبود كه ستم همه جا را فرا گرفته بود. چه بسيار كسانى كه از حقشان محروم گشته، سيلى خوردند و گرسنه و سرگردان در بيابانها رها شدند; گرد بادها بر آنها مىوزيد و در برابر گرما و نور آفتاب، جز همان لباسهاى كهنه و چادرهاى موئينى پوسيده، هيچ پوشش و سرپناهى نداشتند. تا اين كه خداى، امير مؤمنان (علیه السلام) را بدينجا آورد. او حقيقت را آشكار ساخته، داد گستراند و به كتاب خدا عمل كرد. مردم! خداى را بر اين نعمتى كه به شما ارزانى داشته، سپاس گزاريد و چون كسانى كه گفتند: شنيديم، اما نشنيدند، نباشيد. شمشيرها را تيز كنيد و آماده نبرد با دشمنانتان باشيد. اگر فراخوانده شديد، اجابت كنيد، و اگر فرمانى رسيد، بشنويد و پيروى كنيد و آن چه او مىگويد حرف دلتان بدانيد تا از راستگويان باشيد.
فضل بن شاذان معتقد استحضور فردى چون ابو ايوب در سپاه معاويه، خطايى آشكار است. شايد ابو ايوب چنان انديشيده كه حضورش سبب تقويت اسلام و سست كردن شرك مىشود. گروهى، اين امر را نوعى خطا در اجتهاد شمردهاند كه با سلامت پايههاى اعتقادىاش هرگز منافات ندارد. در «معجم رجال الحديث» در پاسخ به اين شبهه چنين مىخوانيم: اعتراض فضل بن شاذان بر ابو ايوب وارد نيست; زيرا جنگ با كفار در سايه حكومتخلفاى جور، اگر به اذن خاص يا عام امام (علیه السلام) باشد اشكالى ندارد. و حتى موجب اجر و ثواب هم مىشود. زيرا افرادى برتر از ابو ايوب در كنار حكامى پستتر از معاويه با كفار جنگيدهاند.
گمان من آن است كه چون ابو ايوب در ميان ياران پيامبر (صلی الله علیه وآله) و ساير مسلمانان چهرهاى مبارك شمرده مىشد، او را به جهت تبرك جستن و براى غلبه بر روميان همراه خود بردند. بدين جهت، نمىتوان حضور ابو ايوب را به معناى تصحيح كارهاى معاويه و عدول از مواضع قبلى وى دانست. او هرگز روى خوش به معاويه و فرزندش نشان نداد. عمر بن كثير مىگويد: روزى ابو ايوب بر معاويه وارد شد، معاويه او را بر تخت فرمانروايى، در كنار خود، جاى داد. سپس با وى به گفتگو پرداخت و پرسيد:
چه كسى صاحب آن اسب بلقا را، كه در فلان روز جولان مىداد، به قتل رسانيد. ابو ايوب پاسخ داد: من; اين در حالى بود كه تو و پدرت بر شترى سرخ سوار بوده، پرچم كفر را همراه داشتيد. معاويه از اين پاسخ كوبنده سختشرمنده شد، سر به زير افكند و چيزى نگفت. دوستان معاويه، كه از اين گفتگو سخت عصبانى بودند، به نشانه طرفدارى از معاويه با ابو ايوب تندى كردند. اما معاويه، براى آنكه ماجرا را پايان دهد، به ابو ايوب گفت: دستبردار، ما اين را كه از تو نپرسيديم.
منبع:ماهنامه كوثر شماره 29
/خ
اين چهره فداكار و مخلص، كه از اولين روزهاى ورود پيامبر (صلی الله علیه وآله) به مدينه، خانه و زندگى سادهاش را به آن حضرت تقديم كرد، به شدت مورد احترام و عنايتشخص پيامبر (صلی الله علیه وآله)، على (علیه السلام) و اصحاب و تابعين بود; به گونهاى كه پيامبر براى مادرش دعا كرد و چشمان نابينايش شفا يافت. هنگامى كه اميرمومنان (علیه السلام) زمام امور مسلمانان را به دست گرفت، عطاى او را پنجبرابر افزايش داد. وقتى ابن عباس تمام دارايىاش را، كه در منزل داشت، به احترام كارى كه ابو ايوب در باره پيامبر (صلی الله علیه وآله) انجام داده بود، به وى واگذار كرد. ميزان اين انفاق را حدود چهل هزار نگاشتهاند.
نام و نسب
1- نخستين ميزبان پيامبر (صلی الله علیه وآله)
در اين ميان، مادر ابو ايوب انصارى وسايل سفر پيامبر (صلی الله علیه وآله) را به خانهاش برد. پيامبر (صلی الله علیه وآله)، كه هم چنان در محاصره جمعيتبود، فرمود: وسايل من چه شد؟ عرض كردند: مادر ابو ايوب آن را به خانهاش برد. پيامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: المرء مع رحله; انسان همراه وسائل سفرش خواهد بود. به اين ترتيب حضرت وارد منزل ابو ايوب شد. و تا زمانى كه مسجد و حجره مبارك را نساخته بود، درخانه وى سكونت داشت.
خاطراتى از خانه ابو ايوب انصارى
هنگام بالا رفتن، به گونهاى مىرفتيم كه صداى پاى ما به گوش او نرسد، هنگام سخن گفتن كاملا آرام سخن مىگفتيم; وقتى پيامبر (صلی الله علیه وآله) در بستر مىآرميد، حركت نمىكرديم تا صداى پاى ما سبب سلب آسايش آن حضرت نشود. وقتى غذايى مىپختيم، در اتاق را مىبستيم تا دود پيامبر را نيازارد. روزى ظرف آبى افتاد و آب آن ريخت. مادرم از جاى برخاسته، تنها پارچه موجود در خانه را بر آب افكند و آن را جمع كرد تا قطرهاى از آن، به طبقه پايين نرسد.
2- نقل حديث
ابو ايوب از راويان حديث غدير
«انك تقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين بعدي مع علي بن ابي طالب»; تو پس از من، در كنار على بن ابى طالب با پيمان شكنان و ستمگران وگمراهان جنگ خواهى كرد. گفتند: آيا خودت اين حديث را از پيامبر (صلی الله علیه وآله) شنيدى؟ پاسخ داد: آرى، خودم شنيدم. گفتند: آن چه خودت در باره على از پيامبر، شنيدى، براى ما نقل كن. ابو ايوب گفت: از پيامبر شنيدم كه فرمود: «علي مع الحق و الحق معه و هو الامام و الخليفة بعدي يقاتل على التاويل كما قاتلت على التنزيل...» على همراه حق است و حق همراه او; او امام و جانشين پس از من است. و بر تاويل قرآن جنگ مىكند، همانگونه كه من
3- دفاع از حريم ولايت
پيامبر (صلی الله علیه وآله) در موارد متعدد مىفرمود: اهل بيت من امامان پس از من شمايند; و اشاره به على مىكرد و مىگفت: اين امير نيكوكاران و كشنده كافران است; هر كه او را رها كند، خدا رهايش مىكند; و هركه ياريش كند، خداى يارىاش خواهد كرد. پس به درگاه خدا، از ستمى كه در حق او روا داشتيد، توبه كنيد. بىترديد خدا تواب و رحيم است.
4- پاسدارى از ارزشها
2- روزى پيامبر (صلی الله علیه وآله) ابو ايوب انصارى را ديد كه غذاى ريخته شده بر سفره را مىخورد. از اين كار بسيار خرسند شد و فرمود: «بورك لك و بورك عليك و بورك فيك» مبارك باد براى تو و بر تو و در تو. ابو ايوب گفت: اى رسول خدا! اين دعا جز من را نيز شامل مىشود؟ پيامبر فرمود: هركه چنين كند آن چه برايت گفتم; مىيابد... هركه چنين كند، خداوند ديوانگى و جذام و برص و صفرا و كمعقلى را از او دور مىگرداند.
3- امير مؤمنان مىفرمايد: روزى ابو ايوب انصارى به حضور پيامبر رسيده عرضه داشت: اى پيامبر خدا! اندرز و سفارشى كوتاه بفرماييد شايد به خاطر بسپارم. حضرت فرمود: تو را به پنج چيز سفارش مىكنم;
1- به قطع اميد از آن چه كه در دست مردم است، زيرا اين عين توانگرى است.
2- تا مىتوانى از حرص و طمع دورى بجوى كه عين فقر است.
3- نماز را چنان بخوان كه گويا آخرين نماز تو است.
4- كارى نكن كه ناگزير به عذرخواهى روى آورى.
5- و آنچه براى خود دوست دارى، براى برادرت نيز دوست داشته باش.
5- سرباز فداكار
همراهى با على در جنگها
انس بيرون رفته، عمار بن ياسر را پشت در خانه ديد. پيامبر فرمود: در را براى عمار باز كن. عمار بر پيامبر (صلی الله علیه وآله) وارد شد و سلام كرد. پيامبر (صلی الله علیه وآله) پس از خوشآمدگويى به او فرمود: اى عمار! پس از من حوادث ناگوارى پيش خواهد آمد، به گونهاى كه بعضى به روى يكديگر شمشير كشيده، يكديگر را خواهند كشت. هم چنين گروهى از گروهى ديگر برائت مىجويند. اى عمار! اگر آن روز را ديدى بر تو باد به پيروى از آن كه سمت راستم نشسته است. اى عمار! اگر تمام مردم از راهى بروند، بر تو باد رفتن بدان راهى كه على مىرود... اى عمار! هيچ گاه على تو را از راه هدايتباز نمىگرداند و بر گمراهى راهنمايىات نمىكند. اى عمار! پيروى از على پيروى از من است و پيروى از من پيروى از خدا است.
نقش ابو ايوب انصارى در جنگ صفين
معاويه با چهرهاى دگرگون به سراپرده خويش باز گشت و سپاهيان را به شدت نكوهش كرد كه سوارى از صف لشكر على (علیه السلام) چنين تاخت تا به سرا پرده ما آمد و هيچ يك از شما واكنش نشان نداد. مگر دستهايشان را بسته بودند كه هيچ كس را ياراى آن نبود. مشتى خاك بردارد و به روى اسب وى بپاشد؟! مردى از شاميان به نام مترفع بن منصورگفت: اى معاويه! نگران مباش، همان گونه كه آن سوار حمله كرد و به سراپرده تو آمد، من نيز به سراپرده على يورش مىبرم. اگر بر او دستيابم، زخمىاش مىكنم و شادمانت مىسازم. آنگاه سوار اسب شد و به سراپرده على (علیه السلام) تاخت. چون ابو ايوب انصارى او را ديد، به سويش شتافته، با يكديگر درگير شدند. ابو ايوب ضربتى بر دست و گردنش وارد كرد و او را به قتل رسانيد. سپاهيان على (علیه السلام) كه اين شجاعتبىنظير را شاهد بودند، بر ابو ايوب آفرين گفتند.
در انتظار جنگ با مارقين هستم
ابو ايوب در جنگ نهروان
ابو ايوب در ميمنه
سخنان پرشور ابو ايوب در جمع سپاهيان
آيا همين ديروز نبود كه ستم همه جا را فرا گرفته بود. چه بسيار كسانى كه از حقشان محروم گشته، سيلى خوردند و گرسنه و سرگردان در بيابانها رها شدند; گرد بادها بر آنها مىوزيد و در برابر گرما و نور آفتاب، جز همان لباسهاى كهنه و چادرهاى موئينى پوسيده، هيچ پوشش و سرپناهى نداشتند. تا اين كه خداى، امير مؤمنان (علیه السلام) را بدينجا آورد. او حقيقت را آشكار ساخته، داد گستراند و به كتاب خدا عمل كرد. مردم! خداى را بر اين نعمتى كه به شما ارزانى داشته، سپاس گزاريد و چون كسانى كه گفتند: شنيديم، اما نشنيدند، نباشيد. شمشيرها را تيز كنيد و آماده نبرد با دشمنانتان باشيد. اگر فراخوانده شديد، اجابت كنيد، و اگر فرمانى رسيد، بشنويد و پيروى كنيد و آن چه او مىگويد حرف دلتان بدانيد تا از راستگويان باشيد.
سرانجام
فضل بن شاذان معتقد استحضور فردى چون ابو ايوب در سپاه معاويه، خطايى آشكار است. شايد ابو ايوب چنان انديشيده كه حضورش سبب تقويت اسلام و سست كردن شرك مىشود. گروهى، اين امر را نوعى خطا در اجتهاد شمردهاند كه با سلامت پايههاى اعتقادىاش هرگز منافات ندارد. در «معجم رجال الحديث» در پاسخ به اين شبهه چنين مىخوانيم: اعتراض فضل بن شاذان بر ابو ايوب وارد نيست; زيرا جنگ با كفار در سايه حكومتخلفاى جور، اگر به اذن خاص يا عام امام (علیه السلام) باشد اشكالى ندارد. و حتى موجب اجر و ثواب هم مىشود. زيرا افرادى برتر از ابو ايوب در كنار حكامى پستتر از معاويه با كفار جنگيدهاند.
گمان من آن است كه چون ابو ايوب در ميان ياران پيامبر (صلی الله علیه وآله) و ساير مسلمانان چهرهاى مبارك شمرده مىشد، او را به جهت تبرك جستن و براى غلبه بر روميان همراه خود بردند. بدين جهت، نمىتوان حضور ابو ايوب را به معناى تصحيح كارهاى معاويه و عدول از مواضع قبلى وى دانست. او هرگز روى خوش به معاويه و فرزندش نشان نداد. عمر بن كثير مىگويد: روزى ابو ايوب بر معاويه وارد شد، معاويه او را بر تخت فرمانروايى، در كنار خود، جاى داد. سپس با وى به گفتگو پرداخت و پرسيد:
چه كسى صاحب آن اسب بلقا را، كه در فلان روز جولان مىداد، به قتل رسانيد. ابو ايوب پاسخ داد: من; اين در حالى بود كه تو و پدرت بر شترى سرخ سوار بوده، پرچم كفر را همراه داشتيد. معاويه از اين پاسخ كوبنده سختشرمنده شد، سر به زير افكند و چيزى نگفت. دوستان معاويه، كه از اين گفتگو سخت عصبانى بودند، به نشانه طرفدارى از معاويه با ابو ايوب تندى كردند. اما معاويه، براى آنكه ماجرا را پايان دهد، به ابو ايوب گفت: دستبردار، ما اين را كه از تو نپرسيديم.
منبع:ماهنامه كوثر شماره 29
/خ