آقا نیا !
نویسنده : محدثه رضایی
سلام! امروز هم تقویمها ساکتند. منظورم جمعههای تقویمهاست. جمعههایی که حتی در تقویم رنگشان با رنگ روزهای دیگر فرق دارد. جمعهها هنوز ساکتند. ساکت ساکت. عصرهای جمعه هنوز دلگیر است، دلگیرِ دلگیر. دعای سمات در فضا جاری است، بدون تو! این جمعه هم دارد بدون تو میگذرد ها! میآیی؟
شنبهها، یکشنبهها، دوشنبهها، سهشنبهها، چهارشنبهها، پنجشنبههای من، همه جمعه است، یعنی من هر روز منتظرم، هر روز.
هر ساعت، هر دقیقه، هر ثانیه من به اندازه یک روز میگذرد، یک روز جمعه، هر ثانیه من یک روز جمعه است. در هر ثانیه که قلبم یک تاپ، همراه تیک ثانیه میزند، منتظرم که بیایی!
قلبم با هر ثانیه خودش را به در و دیوار سینهام میکوبد: تیک تاپ! تیک تاپ! منتظرم که بیایی!
بیا بیا بیا. دیگر از تیک تاک و تاپ تاپ و تیک تاپ خبری نیست. قلبم میگوید: بیا بیا بیا. لحظهها میخوانند: بیا بیا بیا.
میدانم یک روز میآیی، اما زودتر بیا، یک کمی زودتر! هر کس برای تو چیزی نوشته و گفته بیا. من هم برای تو این نامه را نوشتهام و من هم گفتهام بیا، همصدا با همه آنها، اما دیگر گفتن اینکه به تو بگوییم: بیا، تکراری شده است.
آرزو هیچوقت تکراری نمیشود، اما اگر بخواهی این آرزو را بنویسی و مثل بقیه بنویسی، تکراری میشود. اینکه فقط بنویسی: بیا! اینکه فقط بنویسی و بگویی: بیا! اما کاری برای آمدن آنکه میگویی بیا، نکنی، خیلی بد است.
آقا! یک چیزی بگویم؟ رویم نمیشود بگویم، اما میگویم: نیا! به دیگران کاری ندارم، اما خود من اصلاً کاری برای آمدنت نکردهام. اصلاً خودم را برای آمدنت آماده نکردهام! دلم را شستوشو ندادهام. هنوز هم کارهایی میکنم که میدانم اصلاً خوشت نمیآید و دوست نداری انجام بدهم. میترسم از آن روزی که بیایی و من هیچ کاری نکرده باشم. میترسم آنقدر بار گناهم سنگین شود که توانم از جا بلند شوم و به یاری تو بیایم. میدانم تو سربازهای خوب میخواهی، میدانم دوست داری یارانت مثل یاران امام حسین(ع) وفادار باشند، حتی اگر شمارشان کم باشد.
آقا! یک کم به من فرصت بده تا خودم را آماده کنم. میترسم همین جمعه بیایی و من شرمنده گل روی تو شوم، میترسم فقط گفته باشم بیا و هیچ کاری نکرده باشم، میترسم... .
منبع:www.intizarmag.ir
/خ
شنبهها، یکشنبهها، دوشنبهها، سهشنبهها، چهارشنبهها، پنجشنبههای من، همه جمعه است، یعنی من هر روز منتظرم، هر روز.
هر ساعت، هر دقیقه، هر ثانیه من به اندازه یک روز میگذرد، یک روز جمعه، هر ثانیه من یک روز جمعه است. در هر ثانیه که قلبم یک تاپ، همراه تیک ثانیه میزند، منتظرم که بیایی!
قلبم با هر ثانیه خودش را به در و دیوار سینهام میکوبد: تیک تاپ! تیک تاپ! منتظرم که بیایی!
بیا بیا بیا. دیگر از تیک تاک و تاپ تاپ و تیک تاپ خبری نیست. قلبم میگوید: بیا بیا بیا. لحظهها میخوانند: بیا بیا بیا.
میدانم یک روز میآیی، اما زودتر بیا، یک کمی زودتر! هر کس برای تو چیزی نوشته و گفته بیا. من هم برای تو این نامه را نوشتهام و من هم گفتهام بیا، همصدا با همه آنها، اما دیگر گفتن اینکه به تو بگوییم: بیا، تکراری شده است.
آرزو هیچوقت تکراری نمیشود، اما اگر بخواهی این آرزو را بنویسی و مثل بقیه بنویسی، تکراری میشود. اینکه فقط بنویسی: بیا! اینکه فقط بنویسی و بگویی: بیا! اما کاری برای آمدن آنکه میگویی بیا، نکنی، خیلی بد است.
آقا! یک چیزی بگویم؟ رویم نمیشود بگویم، اما میگویم: نیا! به دیگران کاری ندارم، اما خود من اصلاً کاری برای آمدنت نکردهام. اصلاً خودم را برای آمدنت آماده نکردهام! دلم را شستوشو ندادهام. هنوز هم کارهایی میکنم که میدانم اصلاً خوشت نمیآید و دوست نداری انجام بدهم. میترسم از آن روزی که بیایی و من هیچ کاری نکرده باشم. میترسم آنقدر بار گناهم سنگین شود که توانم از جا بلند شوم و به یاری تو بیایم. میدانم تو سربازهای خوب میخواهی، میدانم دوست داری یارانت مثل یاران امام حسین(ع) وفادار باشند، حتی اگر شمارشان کم باشد.
آقا! یک کم به من فرصت بده تا خودم را آماده کنم. میترسم همین جمعه بیایی و من شرمنده گل روی تو شوم، میترسم فقط گفته باشم بیا و هیچ کاری نکرده باشم، میترسم... .
منبع:www.intizarmag.ir
/خ