در گوشه ای از حرم پیامبر صلی الله علیه و آله به دیوار تکیه داده و مشغول تلاوت قرآن است. کمی آن طرف تر پیرمردی از اهالی مدینه مشغول صحبت با دوستانش است. از نوع حرف زدنش پیدا است مسئولیتی در حرم نبوی دارد؛ به همین دلیل، قرآنی را که از ایران آورده و مشغول خواندن است، دستش می دهد.
پیرمرد قرآن را می گیرد و چون می فهمد چاپ ایران است، با ولع و کنجکاوی خاصی شروع به ورق زدن می کند؛ اما هرچه می گردد کم تر نتیجه می گیرد. او بارها شنیده است که شیعیان قرآنی متفاوت با آن ها دارند؛ اما حالا می بیند واقعیت چیز دیگری است.
***
مشغول وررفتن با جست وجوگر گوگل است تا مطلبی بیابد مناسب اختلاف افکنی بین شیعه و سنی؛ هرچه باشد از سفارت پول گرفته و حالا باید خروجی کار مشخصی را تحویل بدهد.
لحظه ای نمی گذرد که چشمش به عکسی از منطقه ی دورافتاده ای از ایران می افتد: کامیونی که بارش ضریح جدید یک امام زاده است.
ساعتی بعد در فضای مجازی همان عکس دست به دست می شود؛ البته با این توضیح مسموم: امام زاده ی سیار شیعیان!
***
به این می اندیشد که امام حسین علیه السلام و مهرورزی به او از مشترکات همه ی مذهب های اسلامی است؛ اما چطور می توان این فرصت را به تهدید تبدیل کرد؟
یک راهش این است که دسته های عزادار را از جلوی در مسجد سنی های شهر عبور داد، راه دیگرش هم این است که نوحه های تفرقه انگیز سر داد. اگر باز هم وقت بگذارد راه های دیگری برای این کار پیدا خواهد کرد.
***
فرستنده ی پیامک یکی از دوستانش است و آن این که مردم غزه ناصبی و دشمن امیرمؤمنان علی علیه السلام هستند آن قدر که میدانی را هم در وسط شهرشان به نام ابن ملجم نام گذاری کرده اند!
پیامک را به پیش نماز مسجدشان نشان می دهد. او که پیش از انقلاب سرباز بوده و به عنوان نیروی پاسدار صلح به غزه سفری داشته، می خندد و می گوید: «عجب دروغ شاخ داری! در بندر غزه به جای چنین میدانی مساجدی با نام ائمه ی اطهار علیهم السلام وجود دارد؛ مثل مسجد امام حسین علیه السلام که در خود غزه است یا مساجد حضرت علی و حضرت فاطمه سلام الله علیها که در شهرک های اطرافش وجود دارد.»
دلم می خواهد دوستم را ببینم و او را از اشتباه بیرون بیاورم.
***
می گویم: «چرا دیروز به مجروحان فلسطینی خون اهدا نکردی؟»
می گوید: «در یکی از کانال های تلگرام خوانده بودم سنی مذهب اند و از خون ما شیعیان نفرت دارند!»
می گویم: «پس حالا چرا آمده ای به آن ها خون بدهی؟»
می گوید: «دیروز یکی از جوانان محل، که اتفاقاً سنی مذهب بود، در دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها شهید شد. با خودم گفتم: وقتی اهل سنت برای مقدسات شیعه خون می دهند، چگونه ممکن است از خون اهدایی شان نفرت داشته باشند.»
پیرمرد قرآن را می گیرد و چون می فهمد چاپ ایران است، با ولع و کنجکاوی خاصی شروع به ورق زدن می کند؛ اما هرچه می گردد کم تر نتیجه می گیرد. او بارها شنیده است که شیعیان قرآنی متفاوت با آن ها دارند؛ اما حالا می بیند واقعیت چیز دیگری است.
***
مشغول وررفتن با جست وجوگر گوگل است تا مطلبی بیابد مناسب اختلاف افکنی بین شیعه و سنی؛ هرچه باشد از سفارت پول گرفته و حالا باید خروجی کار مشخصی را تحویل بدهد.
لحظه ای نمی گذرد که چشمش به عکسی از منطقه ی دورافتاده ای از ایران می افتد: کامیونی که بارش ضریح جدید یک امام زاده است.
ساعتی بعد در فضای مجازی همان عکس دست به دست می شود؛ البته با این توضیح مسموم: امام زاده ی سیار شیعیان!
***
به این می اندیشد که امام حسین علیه السلام و مهرورزی به او از مشترکات همه ی مذهب های اسلامی است؛ اما چطور می توان این فرصت را به تهدید تبدیل کرد؟
یک راهش این است که دسته های عزادار را از جلوی در مسجد سنی های شهر عبور داد، راه دیگرش هم این است که نوحه های تفرقه انگیز سر داد. اگر باز هم وقت بگذارد راه های دیگری برای این کار پیدا خواهد کرد.
***
فرستنده ی پیامک یکی از دوستانش است و آن این که مردم غزه ناصبی و دشمن امیرمؤمنان علی علیه السلام هستند آن قدر که میدانی را هم در وسط شهرشان به نام ابن ملجم نام گذاری کرده اند!
پیامک را به پیش نماز مسجدشان نشان می دهد. او که پیش از انقلاب سرباز بوده و به عنوان نیروی پاسدار صلح به غزه سفری داشته، می خندد و می گوید: «عجب دروغ شاخ داری! در بندر غزه به جای چنین میدانی مساجدی با نام ائمه ی اطهار علیهم السلام وجود دارد؛ مثل مسجد امام حسین علیه السلام که در خود غزه است یا مساجد حضرت علی و حضرت فاطمه سلام الله علیها که در شهرک های اطرافش وجود دارد.»
دلم می خواهد دوستم را ببینم و او را از اشتباه بیرون بیاورم.
***
می گویم: «چرا دیروز به مجروحان فلسطینی خون اهدا نکردی؟»
می گوید: «در یکی از کانال های تلگرام خوانده بودم سنی مذهب اند و از خون ما شیعیان نفرت دارند!»
می گویم: «پس حالا چرا آمده ای به آن ها خون بدهی؟»
می گوید: «دیروز یکی از جوانان محل، که اتفاقاً سنی مذهب بود، در دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها شهید شد. با خودم گفتم: وقتی اهل سنت برای مقدسات شیعه خون می دهند، چگونه ممکن است از خون اهدایی شان نفرت داشته باشند.»
نویسنده: بیژن شهرامی