رقابت و دعوا ميان خواهران و برادران
نويسنده : فاستر دبليو کلاين و جیم فی
ترجمه : میترا خطیبی
ترجمه : میترا خطیبی
به نظر مي آيد،بچّه ها هرگز راضي به شکست در عرصه ي رقابت با يکديگر نمي باشند.آنها به هر شکلي مي خواهند پيروز ميدان باشند.حال به اين مورد توجّه کنيد،ما براي هر دو پسرمان، کاميون هاي اسباب بازي به يک اندازه و يک شکل مي خريم،امّا وقتي که مسئله ي حرکت و سرعت کاميون ها به ميان مي آيد،آن وقت تنها يکي از آن کاميون ها،مورد توجّه ي ويژه ي هر دو پسر قرار مي گيرد،و تصاحب و مالکيت آن کاميون،نهايت آرزوي آنها مي شود.و سپس هر يک از آنها کاميون را به زور مي کشند،يکديگر را هل مي دهند و بر سر هم فرياد مي زنند،و هيچ کدام تحت هيچ شرايطي دست از خواسته ي خود برنمي دارد.اين مسئله براي ما که شاهد ماجرا هستيم، واقعه اي ناراحت کننده و تأسف بار است.
والدين معمولي و بهنجار،فرزنداني بهنجار نيز دارند،امّا معمولاً اين فرزندان بهنجار نيز با يکديگر دعوا و رقابت مي کنند.رقابت و دعوا يکي از کارهاي عادي و طبيعي است که بچّه ها انجام مي دهند.اين رقابت ميان فرزندان،درواقع مرحله اي از رشد و تکامل آنها محسوب مي شود.امّا متأسفانه،اغلب ما والدين به خود مي گوييم،اگر بچّه هاي ما با هم دعوا مي کنند،به اين علّت است که ما پدر و مادر خوبي نيستيم.حال اگر ميزان و محک تربيت خوب و صحيح،عدم دعوا و رقابت ميان فرزندان باشد،پس بايد گفت،که هيچ پدر و مادرخوبي روي کره ي زمين وجود ندارد.
نکته اي که بايد همواره در مورد مقوله ي دعواي ميان فرزندان به ياد داشته باشيم،اين است که به هيچ وجه در دعواي آنها دخالت نکنيم.به علاوه هميشه از آنها بخواهيم که خود مشکل شان را حلّ و فصل کنند.البتّه اين امر مستلزم يک مديريت تربيتي درست و کارآمد است،که خودکاري بسيار دشوار مي باشد.زيرا بچّه ها هنگامي که مستأصل مي شوند،دخالت و مداخله ي ما را طلب مي کنند.درحقيقت فکر مي کنند دخالت و مداخله ي ما، جوّ و موقعيت را براي هريک از طرفين دعوا بي خطر و ايمن مي سازد.آنها مي دانند قبل از آن که کسي صدمه و آسيبي ببيند،ما وارد معرکه مي شويم و دخالت مي کنيم،و آن وقت ديگر هيچ ترديدي براي عقب نشيني و کنار گذاشتن سلاح مشت و لگد خود ندارند.
ما تنها در مورد محلّ دعوا دخالت مي کنيم و بس-محلّي دور از چشم و گوش ما.به محض اين که پرخاشگري و دعوا شروع مي شود،و داد و فريادشان گوش ما را آزار مي دهد،بايد فوراً از جلوي چشم ما دور شوند.ذکر:«آهاي بچّه ها،برويد بيرون!»به همان اندازه کارايي دارد،و روش مؤثر در برخورد با داد و بيداد آنهاست،که گويي ما به طور مستقيم هيچ دخالتي نمي کنيم.البتّه اگر دراين دعواها زندگي و سلامتي بچّه ها در خطر باشد، دخالت ما واجب و حتمي است.به طور مثال اگر فرزند بزرگ تر ما همواره فرزند کوچک تر را تهديد کند،يا باعث ترس و وحشت او شود،ما بايد با نشان دادن عصبانيّت و ناراحتي خود،او را متوجّه عمل زشت اش کنيم،و بدين ترتيب،جلوي رفتار بد او را بگيريم.
هميشه بايد بدانيم که هر دعوايي دو طرف دارد.حتّي کوچک ترين و ضعيف ترين بچّه ها نيز،براي خود راه ها و روش هايي دارند،تا خواهر وبرادر بزرگ تر شان را مورد آزار و اذيّت قرار دهند.آنها حتّي براي آن که،شاهد دو دقيقه تنبيه خواهر يا برادر بزرگ تر خود،از جانب پدر و مادرشان باشند،حاضرند به راحتي ساعت ها تنبيه را تحمّل کنند.بنابراين بايد بگذاريم تا آنها خود اختلاف نظرات شان را حلّ کنند و باز هم ما مداخله نکنيم،حتّي اگر دخالت ما در اين نزاع و درگيري تنها اندکي از وقت مان را بگيرد.
هنگامي که زبان ها هنوز در کامند و مشت ها نيز هنوز گره نشده اند،فقط و تنها فقط در چنين زماني،بايد با فرزندان مان در مورد مقوله ي دعوا و رقابت گفتگو و آنها را راهنمايي کنيم.تلاش براي بحث و استدلال با کودکاني که از نظر احساسي و هيجاني دچار آشفتگي هستند،درحقيقت به نوعي اتلاف وقت است.
اگر بخواهيم به فرزندان خود،براي حلّ اختلافات مابين شان کمک کنيم،اين کمک مستلزم شناخت و تشخيص احساسات آنها مي باشد.بايد بدانيم،آيا آنها عصباني و ناراحت اند،و يا احساس بيهودگي مي کنند،و يا حتّي با خود فکرمي کنند که والدين شان هيچ توجهي به آنها ندارند؟آيا تا به حال با خود فکر کرده ايد،چرا آنها به جاي آن که با هم به خوبي بازي کنند،برعکس دعوا مي کنند،و به يکديگر چنگ و دندان نشان مي دهند؟به دو دليل: اوّل آن که آنها مي خواهند تا احساسات خود را آن گونه که خود تشخيص مي دهند،ابراز نمايند،و دوم آن که آنها نياز دارند تا براي حلّ مسائل و مشکلات بين خود،راه ها و روش هاي مختلفي را امتحان کنند.در عين حال ،ما مي توانيم با استفاده از روش الگودهي تا حدود زيادي به آنها کمک نماييم:«شايد من هم هروقت احساس پوچي و بيهودگي مي کنم،دلم بخواهد رئيس خودم آقاي جکسون را کتک بزنم،امّا مطمئنم،اگر بتوانم مشکلم را با او از راه ديگري حلّ و فصل کنم،به مراتب احساس بهتري خواهم داشت.»نکته ي مهمّ اين جاست،که ما بايد در درجه ي اوّل،احساس کودک و موقعيت او را تشخيص دهيم،سپس به او کمک کنيم تا در مسير و راهي جديد قرار بگيرد.با وجود اين،شايد لازم باشد تا براي کودکاني که به اذيّت و آزار همسالان خود عادت دارند،و به اين وحشي گري افتخار مي کنند،فرصت هاي آموزشي ويژه و مهمّي فراهم سازيم.
يک بار من (فاستر)با پسر بچّه ي کوچکي به نام کرت مشاوره کردم.او تخصّص ويژه اي در آزار و اذيّت بچّه هاي کوچک تر از خود داشت.البتّه شيوه ي کار او بسيار ساده،ولي در عين حال فوق العاده مؤثر بود.شگرد کار وي اين بود که ابتدا بچّه اي را در زمين بازي انتخاب مي کرد،و سپس آن بچّه ي بيچاره را آماج حملات خود قرار مي داد.بعد از آشنايي،من او را در يکي از بهترين پرورشگاه هايي که زير نظرخودم بود،گذاشتم.بعد از رفتن کرت به پرورشگاه،خانواده اي او را به فرزندي پذيرفتند.دو هفته بعد،کرت به همراه مادر خوانده اش به ملاقات من آمد.آن شير کوچولو،حال تبديل به برّه اي آرام شده،و به آرامي و بدون هيچ گونه شيطنتي دست مادر خوانده اش را گرفته بود.عشق و محبّت ميان آنها موج مي زد. پرسيدم: «کرت،اوضاع چه طور پيش مي رود،اين روزها باز هم جنگ و دعوا مي کني؟»
او گفت:«اوه،من ديگر هيچ وقت دعوا نمي کنم.»
پرسيدم:«بسيار خب.حالا چرا ديگر دعوا نمي کني.اين کار عادت و هنر تو بود.»
کرت نيم نگاهي به مادرش کرد و گفت:«اوه،من ديگر از انجام همه ي عادت هايي که در گذشته داشتم،متنفرم.»
با تعجّب به کرت نگاه کردم.نمي توانستم در ذهن خودم آن رفتارهاي خشن و عادت هاي زشتي را که کرت در گذشته داشت،با اين رفتار آرامي که حالا از خود نشان مي داد،بهم ربط دهم و در واقع رابطه اي بين آنها پيدا کنم.کرت متوجّه نگاه مبهوت و پرسش گر من شد و توضيح داد:«دکتر کلاين،مي دانيد هروقت من دعوا مي کردم،مادرم به من مي گفت اين کار تو بخشي از انرژي مثبت خانواده را از ميان مي برد.سپس به توصيه ي مادرم عمل کردم،به طوري که هرگاه مي خواستم دعوا کنم،خودم را سرگرم کار ديگري مي کردم.و معمولاً کارم اين بود که با برس دستي،پشت يخچال خانه را تميز مي کردم.با اين کار انرژي مثبت به اعضاي خانواده باز مي گشت،ضمن آن که انرژي خودم هم در جهتي مثبت مصرف مي شد.»توضيح کرت همين بود.درضمن بايد اين نکته را نيز اضافه کنم که در گذشته،وقتي که کرت با خانواده ي ديگري که سرپرستي او را به عهده گرفته بودند زندگي مي کرد،آنها هم به او گفته بودند که جلوي رفتارش را بگيرد.امّا به شکل و گونه اي ديگر.آنها گفته بودند:«کرت، تو حق نداري،بچّه ها را بزني.اگر اين کار را بکني، مطمئن باش که از کرده ي خودت پشيمان مي شوي.»امّا قبل از آن که جمله ي آنها تمام شود، کرت با زانويش به بچّه اي که در نزديکي اش بود، ضربه ي سختي زده بود.امّا اکنون مادرخوانده ي کرت،رفتار او را با پيامدي مرتبط کرده است،به طوري که هرگاه رفتار کرت بد مي شود،مادرش تنها نگاهي به او مي کند و مي گويد:«کرت عزيزم، احساس مي کنم اتلاف انرژي دارد صورت مي گيرد.»و کرت پاسخ مي گويد:«اوه نه، هرگز نمي گذارم اين طور شود.»و بدين صورت هيچ گاه ديگر جنگ و دعوايي نخواهد بود که مسبب آن کرت باشد.
منبع: کتاب تربيت با عشق و منطق
/س
والدين معمولي و بهنجار،فرزنداني بهنجار نيز دارند،امّا معمولاً اين فرزندان بهنجار نيز با يکديگر دعوا و رقابت مي کنند.رقابت و دعوا يکي از کارهاي عادي و طبيعي است که بچّه ها انجام مي دهند.اين رقابت ميان فرزندان،درواقع مرحله اي از رشد و تکامل آنها محسوب مي شود.امّا متأسفانه،اغلب ما والدين به خود مي گوييم،اگر بچّه هاي ما با هم دعوا مي کنند،به اين علّت است که ما پدر و مادر خوبي نيستيم.حال اگر ميزان و محک تربيت خوب و صحيح،عدم دعوا و رقابت ميان فرزندان باشد،پس بايد گفت،که هيچ پدر و مادرخوبي روي کره ي زمين وجود ندارد.
نکته اي که بايد همواره در مورد مقوله ي دعواي ميان فرزندان به ياد داشته باشيم،اين است که به هيچ وجه در دعواي آنها دخالت نکنيم.به علاوه هميشه از آنها بخواهيم که خود مشکل شان را حلّ و فصل کنند.البتّه اين امر مستلزم يک مديريت تربيتي درست و کارآمد است،که خودکاري بسيار دشوار مي باشد.زيرا بچّه ها هنگامي که مستأصل مي شوند،دخالت و مداخله ي ما را طلب مي کنند.درحقيقت فکر مي کنند دخالت و مداخله ي ما، جوّ و موقعيت را براي هريک از طرفين دعوا بي خطر و ايمن مي سازد.آنها مي دانند قبل از آن که کسي صدمه و آسيبي ببيند،ما وارد معرکه مي شويم و دخالت مي کنيم،و آن وقت ديگر هيچ ترديدي براي عقب نشيني و کنار گذاشتن سلاح مشت و لگد خود ندارند.
ما تنها در مورد محلّ دعوا دخالت مي کنيم و بس-محلّي دور از چشم و گوش ما.به محض اين که پرخاشگري و دعوا شروع مي شود،و داد و فريادشان گوش ما را آزار مي دهد،بايد فوراً از جلوي چشم ما دور شوند.ذکر:«آهاي بچّه ها،برويد بيرون!»به همان اندازه کارايي دارد،و روش مؤثر در برخورد با داد و بيداد آنهاست،که گويي ما به طور مستقيم هيچ دخالتي نمي کنيم.البتّه اگر دراين دعواها زندگي و سلامتي بچّه ها در خطر باشد، دخالت ما واجب و حتمي است.به طور مثال اگر فرزند بزرگ تر ما همواره فرزند کوچک تر را تهديد کند،يا باعث ترس و وحشت او شود،ما بايد با نشان دادن عصبانيّت و ناراحتي خود،او را متوجّه عمل زشت اش کنيم،و بدين ترتيب،جلوي رفتار بد او را بگيريم.
هميشه بايد بدانيم که هر دعوايي دو طرف دارد.حتّي کوچک ترين و ضعيف ترين بچّه ها نيز،براي خود راه ها و روش هايي دارند،تا خواهر وبرادر بزرگ تر شان را مورد آزار و اذيّت قرار دهند.آنها حتّي براي آن که،شاهد دو دقيقه تنبيه خواهر يا برادر بزرگ تر خود،از جانب پدر و مادرشان باشند،حاضرند به راحتي ساعت ها تنبيه را تحمّل کنند.بنابراين بايد بگذاريم تا آنها خود اختلاف نظرات شان را حلّ کنند و باز هم ما مداخله نکنيم،حتّي اگر دخالت ما در اين نزاع و درگيري تنها اندکي از وقت مان را بگيرد.
هنگامي که زبان ها هنوز در کامند و مشت ها نيز هنوز گره نشده اند،فقط و تنها فقط در چنين زماني،بايد با فرزندان مان در مورد مقوله ي دعوا و رقابت گفتگو و آنها را راهنمايي کنيم.تلاش براي بحث و استدلال با کودکاني که از نظر احساسي و هيجاني دچار آشفتگي هستند،درحقيقت به نوعي اتلاف وقت است.
اگر بخواهيم به فرزندان خود،براي حلّ اختلافات مابين شان کمک کنيم،اين کمک مستلزم شناخت و تشخيص احساسات آنها مي باشد.بايد بدانيم،آيا آنها عصباني و ناراحت اند،و يا احساس بيهودگي مي کنند،و يا حتّي با خود فکرمي کنند که والدين شان هيچ توجهي به آنها ندارند؟آيا تا به حال با خود فکر کرده ايد،چرا آنها به جاي آن که با هم به خوبي بازي کنند،برعکس دعوا مي کنند،و به يکديگر چنگ و دندان نشان مي دهند؟به دو دليل: اوّل آن که آنها مي خواهند تا احساسات خود را آن گونه که خود تشخيص مي دهند،ابراز نمايند،و دوم آن که آنها نياز دارند تا براي حلّ مسائل و مشکلات بين خود،راه ها و روش هاي مختلفي را امتحان کنند.در عين حال ،ما مي توانيم با استفاده از روش الگودهي تا حدود زيادي به آنها کمک نماييم:«شايد من هم هروقت احساس پوچي و بيهودگي مي کنم،دلم بخواهد رئيس خودم آقاي جکسون را کتک بزنم،امّا مطمئنم،اگر بتوانم مشکلم را با او از راه ديگري حلّ و فصل کنم،به مراتب احساس بهتري خواهم داشت.»نکته ي مهمّ اين جاست،که ما بايد در درجه ي اوّل،احساس کودک و موقعيت او را تشخيص دهيم،سپس به او کمک کنيم تا در مسير و راهي جديد قرار بگيرد.با وجود اين،شايد لازم باشد تا براي کودکاني که به اذيّت و آزار همسالان خود عادت دارند،و به اين وحشي گري افتخار مي کنند،فرصت هاي آموزشي ويژه و مهمّي فراهم سازيم.
يک بار من (فاستر)با پسر بچّه ي کوچکي به نام کرت مشاوره کردم.او تخصّص ويژه اي در آزار و اذيّت بچّه هاي کوچک تر از خود داشت.البتّه شيوه ي کار او بسيار ساده،ولي در عين حال فوق العاده مؤثر بود.شگرد کار وي اين بود که ابتدا بچّه اي را در زمين بازي انتخاب مي کرد،و سپس آن بچّه ي بيچاره را آماج حملات خود قرار مي داد.بعد از آشنايي،من او را در يکي از بهترين پرورشگاه هايي که زير نظرخودم بود،گذاشتم.بعد از رفتن کرت به پرورشگاه،خانواده اي او را به فرزندي پذيرفتند.دو هفته بعد،کرت به همراه مادر خوانده اش به ملاقات من آمد.آن شير کوچولو،حال تبديل به برّه اي آرام شده،و به آرامي و بدون هيچ گونه شيطنتي دست مادر خوانده اش را گرفته بود.عشق و محبّت ميان آنها موج مي زد. پرسيدم: «کرت،اوضاع چه طور پيش مي رود،اين روزها باز هم جنگ و دعوا مي کني؟»
او گفت:«اوه،من ديگر هيچ وقت دعوا نمي کنم.»
پرسيدم:«بسيار خب.حالا چرا ديگر دعوا نمي کني.اين کار عادت و هنر تو بود.»
کرت نيم نگاهي به مادرش کرد و گفت:«اوه،من ديگر از انجام همه ي عادت هايي که در گذشته داشتم،متنفرم.»
با تعجّب به کرت نگاه کردم.نمي توانستم در ذهن خودم آن رفتارهاي خشن و عادت هاي زشتي را که کرت در گذشته داشت،با اين رفتار آرامي که حالا از خود نشان مي داد،بهم ربط دهم و در واقع رابطه اي بين آنها پيدا کنم.کرت متوجّه نگاه مبهوت و پرسش گر من شد و توضيح داد:«دکتر کلاين،مي دانيد هروقت من دعوا مي کردم،مادرم به من مي گفت اين کار تو بخشي از انرژي مثبت خانواده را از ميان مي برد.سپس به توصيه ي مادرم عمل کردم،به طوري که هرگاه مي خواستم دعوا کنم،خودم را سرگرم کار ديگري مي کردم.و معمولاً کارم اين بود که با برس دستي،پشت يخچال خانه را تميز مي کردم.با اين کار انرژي مثبت به اعضاي خانواده باز مي گشت،ضمن آن که انرژي خودم هم در جهتي مثبت مصرف مي شد.»توضيح کرت همين بود.درضمن بايد اين نکته را نيز اضافه کنم که در گذشته،وقتي که کرت با خانواده ي ديگري که سرپرستي او را به عهده گرفته بودند زندگي مي کرد،آنها هم به او گفته بودند که جلوي رفتارش را بگيرد.امّا به شکل و گونه اي ديگر.آنها گفته بودند:«کرت، تو حق نداري،بچّه ها را بزني.اگر اين کار را بکني، مطمئن باش که از کرده ي خودت پشيمان مي شوي.»امّا قبل از آن که جمله ي آنها تمام شود، کرت با زانويش به بچّه اي که در نزديکي اش بود، ضربه ي سختي زده بود.امّا اکنون مادرخوانده ي کرت،رفتار او را با پيامدي مرتبط کرده است،به طوري که هرگاه رفتار کرت بد مي شود،مادرش تنها نگاهي به او مي کند و مي گويد:«کرت عزيزم، احساس مي کنم اتلاف انرژي دارد صورت مي گيرد.»و کرت پاسخ مي گويد:«اوه نه، هرگز نمي گذارم اين طور شود.»و بدين صورت هيچ گاه ديگر جنگ و دعوايي نخواهد بود که مسبب آن کرت باشد.
منبع: کتاب تربيت با عشق و منطق
/س