انتقال ارزشها به فرزندان
نويسنده : فاستر دبليو کلاين و جیم فی
مترجم: میترا خطیبی
مترجم: میترا خطیبی
به نظر مي رسد که هر روز که مي گذرد، شاهد کاهش و زوال ارزش هاي اخلاقي در جوانان خود در آمریکا و اروپا هستيم. اعتياد جوانان به مواد مخدّر بي داد مي کند و مواد مخدر در دورافتاده ترين مدارس روستايي، به وفور يافت مي شود. آمار آبستني دختران نوجوان سر به آسمان مي زند.(در آمريکا) در بسياري از مدارس، معلّمان بيشتر افسر پليس اند تا آموزش دهنده. گرايش به فلسفه و بينش مادّي، به عنوان مشکلي حادّ براي اجتماع و فرزندان ما محسوب مي شود. به نظر مي آيد در جامعه ي کنوني ما، ارزش هاي شايسته ي اخلاقي رو به افول و نابودي است.
روند کسب ارزش ها توسط فرزندان ما،و کاهش چشم گير ارزش هاي اخلاقي در جوامع کنوني جهان،بر پيشاني ما به عنوان والديني مسئول،عرق سردي را مي نشاند.ما به خود مي گوييم:«مي خواهم فرزندانم در قبال ارش هاي اخلاقي مسئول باشند.امّا اين ارزش ها را چگونه بايد به آنها بياموزيم؟»
موج گسترده اي از تغيير و تحوّل،سرتاسرجامعه ي کنوني بشري را در طي چهل سال گذشته فرا گرفته است،و اين تحوّل،انقلابي به نام«حقوق بشر»در سرتاسر پهنه ي گيتي بوده است.با تصويب قوانين مربوط به حقوق بشر در بسياري از کشورها،کودکان نيز از آن بي بهره نماندند.به طور مثال در کشوري مانند ايالات متحده ي آمريکا،والدين نمي توانند،فرزندان خود را وادار کنند تا مانند آنها فکر و سپس عمل کنند.و عملاً درباره ي مقوله ي ارزش هاي اخلاقي،والدين تا حدودي با فرزندان خود در تقابل هستند.درخواست ها و تهديدات ما والدين شايد در کوتاه مدّت نتيجه بخش باشد،امّا اين خواسته ها و تهديدات، در قالب ذهني و فکري فرزندان ما نمي گنجد.به نحوي که فرزندان ما متقاعد نمي شوند که حق با ما والدين است.
درحقيقت تربيت،درمعنا و مفهوم واقعي خود، انتقال ارزش ها از والدين به فرزندان است.
ما مي خواهيم فرزندان مان امين و درست کار باشند،به ديگران احترام بگذارند،ارزش کار سخت و زحمت زياد را بدانند،و به همان اندازه که ارزش هاي اخلاقي و معنوي زندگي براي ما مهمّ بوده و هست،براي آنها نيز مهمّ و ارزشمند باشد.
با وجود اين،خبرهاي خوب و بدي،در مورد مقوله ي انتقال ارزش ها از والدين به کودکان وجود دارد.ابتدا خبر بد:ما نمي توانيم با راحتي و با فراغ بال مانند گردش در جاده اي وسيع و هموار، درباره ي موضوع خاصي براي فرزندان خود سخنراني کنيم.شايد اين روش براي والدين خود ما، کارايي داشت.امّا امروزه برتري براي کسب موفقيت،اساساً روش هاي ديگري را مي طلبد.حال خبر خوب:هنوز امکان انتقال ارزش ها از جانب ما به فرزندان مان ميسّر است.امّا اين امر مستلزم کمي تلاش و انديشه از جانب ماست.
ارزش ها به دو روش از ما به کودکان انتقال مي يابد:با آن چه که مي بينند،و با آن چه که در ارتباط و برخورد با ما تجربه مي کنند.هنگامي که آنها مي بينند،ما افرادي امين و درست کار هستيم،آنها نيز امانت و درستي را ياد مي گيرند.زماني که با آنها با عشق و احترام حرف مي زنيم،آنها نيز ياد مي گيرند که به همين شيوه با ديگران صحبت کنند.
ما مي توانيم با به کارگيري«روش ارزش استراق سمع»به روند تأثيرگذاري و الگودهي مثبت خود،سرعت بخشيم.به اين صورت که، مادر و پدر در مورد ارزش هاي اخلاقي مدّنظر خود با يکديگر گفتگو مي کنند،امّا به نحوي که بچه ها بشنوند.به طور مثال،اگر مي خواهيم فرزندان ما امانت و درستي را يادبگيرند،به آنها اجازه مي دهيم،صحبت هاي ما را در مورد اعمال و کارهاي درستي که انجام داده ايم،به طور اتفاقي بشنوند:«مي داني عزيزم»،بايد همسرمان را با چنين الفاظي مخاطب قرار دهيم،مسئله ي جالبي براي من اتفاق افتاد.امروز در فروشگاه بابت يک قوطي کنسرو ذرت يک 5 دلاري به فروشنده دادم،و او در عوض 14 دلار و 5 سنت به من برگرداند.امّا من 10 دلار اضافي را به او پس دادم.مي توانستم هيچ حرفي نزنم،و آن 10 دلار را براي خودم بردارم،امّا احساس مي کنم درستي و امانت به مراتب از هر چيزي بهتر است.»
مثال ديگر اين که،اگر دوستان و همکاران ما،در محلّ کار حرف هاي زشت و غير اخلاقي مي زنند،وقتي که فرزندان ما قادر به شنيدن حرف هاي ما باشند،به همسرخود مي گوييم:«بچّه هاي اداره،امروز در ناهارخوري،داستان هاي زشت و غيراخلاقي براي هم تعريف مي کردند،امّا من عذرخواهي کردم و غذايم را سر ميز ديگري خوردم.هميشه شنيدن چنين حرف هايي آزارم مي دهد،از اين که در کنار چنين افرادي باشم،ناراحتم.وقتي سرم به کار خودم است و راه خودم را مي روم، به مراتب احساس بهتري دارم.»هنگامي که با ديگران صحبت مي کنيم،بچه ها جذب حرف هايي مي شوند،که مي شنوند.و چه خوب است حرف هايي که آنها جذبش مي شوند،صحبت هاي نيک و پسنديده باشد.امّا اين نکته را نيز مدّنظر داشته باشيد، آنها جذب سخنان بد و ناپسند ما هم مي شوند.
اعمال و سخنان غيراخلاقي ما نيز،به آنها صدمه و آسيب وارد مي کند.اگر ما بي هيچ دليلي،رؤسا و همکاران خود را مورد تمسّخر و استهزاء قرار دهيم،فرزندان ما ياد مي گيرند،که تمسّخر و گوشه و کنايه زدن،روشي پسنديده و مقبول براي حرف زدن و برقراري ارتباط است.اگر زماني که با بچّه هاي خود مشغول بازي و ورزش هستيم،در مورد نحوه ي امتيازات،آنها را گول بزنيم،و امتياز بيشتري به خود بدهيم،بنابراين وقتي که آنها به علّت تقلّب،در مدرسه تنبيه مي شوند،نبايد ناراحت شويم و فرياد بزنيم:«چرا؟» و يا اگر طرز تلقي شخصي ما،مانند افراد تنبل داشتن اوقاتي خوش همراه با لميدن و خوردن تنقلات و تماشاي مسابقات ليگ فوتبال است،بچّه ها از اين نحوه ي عملکرد ما،اين پيام را مي گيرند که زندگي باري به هر جهت است و بزرگسالان هيچ دغدغه اي جز خوشي و تفريح ندارند.با چنين روش و عملکردي ،تمامي نصايح و سخنان پندآميز ما به بچّه ها ،هيچ گونه تأثير مثبت و به سزايي در آنها نخواهد داشت.
روش ديگري که براي تأثيرگذاري بر ارزش هاي فرزندان مان مورد استفاده قرار مي گيرد،نحوه ي برخورد ما با آنهاست.يک قانون طلايي در اين جا کاربرد دارد:کودکان همان گونه با ديگران رفتار مي کنند،که والدين شان با آنها.رفتار توأم با احترام ما،با فرزندان مان به آنها مي آموزد که اين گونه با ديگران برخورد نمايند.مؤدب و خوش برخورد بودن با بچّه ها،آنها را وامي دارد،تا خود نيز با دوستان و معلّمان خود مؤدب و خوش برخورد باشند.
کودکان ذهنيّاتي خاص خود را دارند.آنها مي خواهند استقلال خود را اعمال کنند،و به طرز تفکّر خود جامه ي عمل بپوشانند.آنها مسائلي را که به ايشان تحميل مي شود،رد مي کنند،و پس مي زنند.در عوض مسائلي را مي پذيرند،که خود شخصاً آن را باور دارند.حال اگر ما والدين بخواهيم ارزش هاي خود را به آنها منتقل کنيم،بايد اين ارزش ها را به گونه اي ارائه دهيم،که کودکان توانايي پذيرش آن را داشته باشند،و اين کار ميسّر نيست جز با کارها و سخنان ما.
کودکان از آن چه که مي بينند و مي شنوند کسب ارزش مي کنند-و هم چنين از شنيدني هاي تصادفي(استراق سمع).آنها هرگز آن چه را که ما سعي داريم تا به زور و با ايراد سخنراني به آنها بقبولانيم،نمي پذيرند.
منبع: کتاب تربيت با عشق و منطق
/خ
روند کسب ارزش ها توسط فرزندان ما،و کاهش چشم گير ارزش هاي اخلاقي در جوامع کنوني جهان،بر پيشاني ما به عنوان والديني مسئول،عرق سردي را مي نشاند.ما به خود مي گوييم:«مي خواهم فرزندانم در قبال ارش هاي اخلاقي مسئول باشند.امّا اين ارزش ها را چگونه بايد به آنها بياموزيم؟»
موج گسترده اي از تغيير و تحوّل،سرتاسرجامعه ي کنوني بشري را در طي چهل سال گذشته فرا گرفته است،و اين تحوّل،انقلابي به نام«حقوق بشر»در سرتاسر پهنه ي گيتي بوده است.با تصويب قوانين مربوط به حقوق بشر در بسياري از کشورها،کودکان نيز از آن بي بهره نماندند.به طور مثال در کشوري مانند ايالات متحده ي آمريکا،والدين نمي توانند،فرزندان خود را وادار کنند تا مانند آنها فکر و سپس عمل کنند.و عملاً درباره ي مقوله ي ارزش هاي اخلاقي،والدين تا حدودي با فرزندان خود در تقابل هستند.درخواست ها و تهديدات ما والدين شايد در کوتاه مدّت نتيجه بخش باشد،امّا اين خواسته ها و تهديدات، در قالب ذهني و فکري فرزندان ما نمي گنجد.به نحوي که فرزندان ما متقاعد نمي شوند که حق با ما والدين است.
درحقيقت تربيت،درمعنا و مفهوم واقعي خود، انتقال ارزش ها از والدين به فرزندان است.
ما مي خواهيم فرزندان مان امين و درست کار باشند،به ديگران احترام بگذارند،ارزش کار سخت و زحمت زياد را بدانند،و به همان اندازه که ارزش هاي اخلاقي و معنوي زندگي براي ما مهمّ بوده و هست،براي آنها نيز مهمّ و ارزشمند باشد.
با وجود اين،خبرهاي خوب و بدي،در مورد مقوله ي انتقال ارزش ها از والدين به کودکان وجود دارد.ابتدا خبر بد:ما نمي توانيم با راحتي و با فراغ بال مانند گردش در جاده اي وسيع و هموار، درباره ي موضوع خاصي براي فرزندان خود سخنراني کنيم.شايد اين روش براي والدين خود ما، کارايي داشت.امّا امروزه برتري براي کسب موفقيت،اساساً روش هاي ديگري را مي طلبد.حال خبر خوب:هنوز امکان انتقال ارزش ها از جانب ما به فرزندان مان ميسّر است.امّا اين امر مستلزم کمي تلاش و انديشه از جانب ماست.
ارزش ها به دو روش از ما به کودکان انتقال مي يابد:با آن چه که مي بينند،و با آن چه که در ارتباط و برخورد با ما تجربه مي کنند.هنگامي که آنها مي بينند،ما افرادي امين و درست کار هستيم،آنها نيز امانت و درستي را ياد مي گيرند.زماني که با آنها با عشق و احترام حرف مي زنيم،آنها نيز ياد مي گيرند که به همين شيوه با ديگران صحبت کنند.
ما مي توانيم با به کارگيري«روش ارزش استراق سمع»به روند تأثيرگذاري و الگودهي مثبت خود،سرعت بخشيم.به اين صورت که، مادر و پدر در مورد ارزش هاي اخلاقي مدّنظر خود با يکديگر گفتگو مي کنند،امّا به نحوي که بچه ها بشنوند.به طور مثال،اگر مي خواهيم فرزندان ما امانت و درستي را يادبگيرند،به آنها اجازه مي دهيم،صحبت هاي ما را در مورد اعمال و کارهاي درستي که انجام داده ايم،به طور اتفاقي بشنوند:«مي داني عزيزم»،بايد همسرمان را با چنين الفاظي مخاطب قرار دهيم،مسئله ي جالبي براي من اتفاق افتاد.امروز در فروشگاه بابت يک قوطي کنسرو ذرت يک 5 دلاري به فروشنده دادم،و او در عوض 14 دلار و 5 سنت به من برگرداند.امّا من 10 دلار اضافي را به او پس دادم.مي توانستم هيچ حرفي نزنم،و آن 10 دلار را براي خودم بردارم،امّا احساس مي کنم درستي و امانت به مراتب از هر چيزي بهتر است.»
مثال ديگر اين که،اگر دوستان و همکاران ما،در محلّ کار حرف هاي زشت و غير اخلاقي مي زنند،وقتي که فرزندان ما قادر به شنيدن حرف هاي ما باشند،به همسرخود مي گوييم:«بچّه هاي اداره،امروز در ناهارخوري،داستان هاي زشت و غيراخلاقي براي هم تعريف مي کردند،امّا من عذرخواهي کردم و غذايم را سر ميز ديگري خوردم.هميشه شنيدن چنين حرف هايي آزارم مي دهد،از اين که در کنار چنين افرادي باشم،ناراحتم.وقتي سرم به کار خودم است و راه خودم را مي روم، به مراتب احساس بهتري دارم.»هنگامي که با ديگران صحبت مي کنيم،بچه ها جذب حرف هايي مي شوند،که مي شنوند.و چه خوب است حرف هايي که آنها جذبش مي شوند،صحبت هاي نيک و پسنديده باشد.امّا اين نکته را نيز مدّنظر داشته باشيد، آنها جذب سخنان بد و ناپسند ما هم مي شوند.
اعمال و سخنان غيراخلاقي ما نيز،به آنها صدمه و آسيب وارد مي کند.اگر ما بي هيچ دليلي،رؤسا و همکاران خود را مورد تمسّخر و استهزاء قرار دهيم،فرزندان ما ياد مي گيرند،که تمسّخر و گوشه و کنايه زدن،روشي پسنديده و مقبول براي حرف زدن و برقراري ارتباط است.اگر زماني که با بچّه هاي خود مشغول بازي و ورزش هستيم،در مورد نحوه ي امتيازات،آنها را گول بزنيم،و امتياز بيشتري به خود بدهيم،بنابراين وقتي که آنها به علّت تقلّب،در مدرسه تنبيه مي شوند،نبايد ناراحت شويم و فرياد بزنيم:«چرا؟» و يا اگر طرز تلقي شخصي ما،مانند افراد تنبل داشتن اوقاتي خوش همراه با لميدن و خوردن تنقلات و تماشاي مسابقات ليگ فوتبال است،بچّه ها از اين نحوه ي عملکرد ما،اين پيام را مي گيرند که زندگي باري به هر جهت است و بزرگسالان هيچ دغدغه اي جز خوشي و تفريح ندارند.با چنين روش و عملکردي ،تمامي نصايح و سخنان پندآميز ما به بچّه ها ،هيچ گونه تأثير مثبت و به سزايي در آنها نخواهد داشت.
روش ديگري که براي تأثيرگذاري بر ارزش هاي فرزندان مان مورد استفاده قرار مي گيرد،نحوه ي برخورد ما با آنهاست.يک قانون طلايي در اين جا کاربرد دارد:کودکان همان گونه با ديگران رفتار مي کنند،که والدين شان با آنها.رفتار توأم با احترام ما،با فرزندان مان به آنها مي آموزد که اين گونه با ديگران برخورد نمايند.مؤدب و خوش برخورد بودن با بچّه ها،آنها را وامي دارد،تا خود نيز با دوستان و معلّمان خود مؤدب و خوش برخورد باشند.
کودکان ذهنيّاتي خاص خود را دارند.آنها مي خواهند استقلال خود را اعمال کنند،و به طرز تفکّر خود جامه ي عمل بپوشانند.آنها مسائلي را که به ايشان تحميل مي شود،رد مي کنند،و پس مي زنند.در عوض مسائلي را مي پذيرند،که خود شخصاً آن را باور دارند.حال اگر ما والدين بخواهيم ارزش هاي خود را به آنها منتقل کنيم،بايد اين ارزش ها را به گونه اي ارائه دهيم،که کودکان توانايي پذيرش آن را داشته باشند،و اين کار ميسّر نيست جز با کارها و سخنان ما.
کودکان از آن چه که مي بينند و مي شنوند کسب ارزش مي کنند-و هم چنين از شنيدني هاي تصادفي(استراق سمع).آنها هرگز آن چه را که ما سعي داريم تا به زور و با ايراد سخنراني به آنها بقبولانيم،نمي پذيرند.
منبع: کتاب تربيت با عشق و منطق
/خ