اسامی فارسی
ابتینآبتین، روح کامل، انسان نیکو کار، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر فریدون پادشاه پیشدادی
اپرنگ
نام پسر سام
اترک
نام رود مرزی ایران در شرق که به دریای خزر میریزد.
اخشاد
نام پادشاه فرغانه
ادیان
کنایه از مرد درشت هیکل و قوی، مرکب تندرو و فربه
ارباد
نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی
ارتا آریا
مرکب از آرتا (راستی و درستی) + آریا، آریایی درستکار، نام پسر خشایار پادشاه هخامنشی
ارتا آریا، مرکب از آرتا (راستی و درستی) + آریا، آریایی درستکار، نام پسر خشایار پادشاه هخامنشی
ارتافرین
نام برادر داریوش پادشاه هخامنشی
ارتان
نام پسر ویشتاسب و برادر داریوش اول پادشاه هخامنشی
اَرجاسب
دارندهی اسب پر بها و با ارزش؛ در شاهنامه پادشاه اساطیری توران از نوادگان افراسیاب، قاتل پدر و پسران گشتاسب که به دست اسفندیار کشته شد.
اَرجمند
گرامی و عزیز؛ دارای قدر و منزلت، محترم، بزرگوار، شریف؛ قیمتی، گرانبها؛ مهم، بااهمیت، عالی
اُرُد
نام دو تن از شاهان اشکانی
اَردوان
نگهبان درستکاران؛ نام پنج تن از شاهان ایرانی از سلسلهی اشکانی ارژنگ
نقش و نگار، نام پهلوانی تورانی پسر زره؛ نام چاهی در توران.
اردیان
به معنی مقدس
اردین
به معنی راستین
ارزین
ارزشمند، ارجمند، دارای جاه و مقام، دارای حرمت و عزت و احترام، نگه دارنده راستی و درستی، نام فرماندار پارس هنگام یورش اسکندر به ایران
ارژن
از شخصیتهای شاهنامه، نام سالار مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
اَرَس
نام رودخانهای بزرگ که از کوههای هزار ترکیه سرچشمه میگیرد و مرز میان ایران و قفقاز را طی کرده و به دریای خزر میریزد.
به معنای آرشام
اَرسَن
انجمن، مجمع، مجلس بزم
اَرشاک
(در بعضی از منابع) دلیر مرد و مبارز؛ نام مؤسس سلسلهی اشکانی که به اشک اول مشهور است.
اَرشام
پسر آرتاشس دوم و برادر تیگران اول، نخستین شاه از شاخهی دوم سلسلهی اشکانیان.
ارشاسب
دارنده اسبهای نر، از نامهای ایران باستان
ارشانوش
مقدسِ جاوید، از نامهای باستانی
اَرَشک
پسر و جانشین اردشیر سوم
ارشکان
لقب چند تن از پادشاهان اشکانی
نام مؤسس سلسلهی اشکانی که به اشک اول مشهور است.
اَرشیا
تخت و اورنگ شاهان، گاه، تخت.
ارشیز
ارشز، نام سردار اشکانی
ارمانک
از شخصیتهای شاهنامه، یکی از دو شاهزاده پارسایی که تصمیم گرفتند آشپز دربار ضحاک شوند تا بتوانند یکی از دو جوانی را که هر روز برای غذای ماران ضحاک کشته میشدند، برهانند.
ارمایل
هم معنی با ارمانک به ترکی به معنی سوغات، رهآورد.
ارمین
به معنی آرمین
نعره و صدای ببر
اروند
تند، تیز، چالاک، دلیر، فر، شکوه، شأن و شوکت، نام رودِ دجله، نام پدر سهراب شاه که نسب وی به کی قباد میرسد، نام رودی در ایران
اَروین
هم معنی آروین
اسپیتمن
یکی از سرداران ایران در زمان داریوش هخامنشی
استاسیس
از مخالفین سلطه عرب در ایران در زمان خلیفه عباسی
اشو
به معنی مقدس
اَشکان
منسوب به اشک که بانی و مؤسس خاندان اشکانیان بود.
اَشکبوس
در شاهنامه پهلوان افسانهای سپاه توران، که در جنگ با رستم کشته شد.
فرود، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر سیاوش و جریره و برادر کیخسرو پادشاه کیانی
افشین
نام سردار ایرانی که بابک خرم دین را دستگیر کرد، نام سردار معروف معتصم خلیفه عباسی
الوا
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دلاوران ایرانی و نیزه دار رستم پهلوان شاهنامه
الوند
در اوستا تندمند و دارای تندی و تیزی؛ نام کوهی است در همدان؛ رودی در قصر شیرین.
اندریمان
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی از سپاهیان افراسیاب تورانی
اندمان
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر طوس سردار ایرانی و از سپاهیان کیخسرو پادشاه کیانی
اندیان
از شخصیتهای شاهنامه، و بنا به بعضی از نسخههای شاهنامه نام یکی از سرداران فریدون پادشاه پیشدادی
باظرافت، بی مرگ، جاودان
انوشیروان
انوشروان، دارای روان جاوید، نام یکی از پادشاهان نامدار ساسانی ملقب به دادگر، پیامبر (ص) در زمان این پادشاه متولد شد.
اورنگ
تخت و سریر (پادشاهی)؛ فر، شأن، شکوه.
اوژن
اوژندن، افکندن؛ اوژننده، افکننده، اندازنده.
اوشهنگ
هوشنگ، پسر سیامک پادشاه پیشدادی ایران
اولاد
از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی در مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
ایرانیار
یار ایران
ایرج
یاری دهندهی آریاییها؛ در شاهنامه شاهزادهی ایرانی، پسر کوچک فریدون که پدرش پادشاهی ایران را به او داد.
ایزدپناه
آن که خداوند پناه و حامی اوست، نام یکی از سرداران هخامنشی
نام یکی از سرداران زمان هخامنشی
ایزدداد
عطا و بخشش ایزد، داده خداوند، آفریده خداوند، نام دانشمندی در زمان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
امید
آرزو، انتظار، رجا، توقع، چشمداشت؛ اشتیاق یا تمایل به روی دادن یا انجام امری همراه با آرزوی تحقق آن.
اوین
آوین، آوردن؛ نام منطقهای در شمال غرب تهران، که پیشتر از روستاهای شمیران بود.
اَیاز
هوای خنک متحرک، نسیم.
امیدرضا
(فارسی - عربی) آن که امیدش به رضا (رضای خدا) باشد؛ امید داشتن به لطف رضا (منظور امام رضا(ع)).
امیراردلان
(عربی - فارسی)، به تعبیری امیر سرزمین مقدس و پاک.
امیرارشیا
(عربی - فارسی) حاکم و پادشاه درست کردار، امیر درستکار.
امیراَشکان
(عربی - فارسی)، نام مرکب از امیر و اَشکان.
امیربابک
(عربی - فارسی)، نام مرکب از امیر و بابک.
(عربی - فارسی)، نام مرکب از امیر و بهرام.
امیربهزاد
(عربی - فارسی) امیر نیکوتبار، پادشاه نیک نژاد، حاکم و سردار نیکوزاده.
امیربهمن
(عربی - فارسی)، نام مرکب از امیر و بهمن.
امیرپارسا
(عربی - فارسی) امیر پرهیزگار، پادشاه زاهد و متقی، حاکم دانشمند.
امیرپوریا
(عربی - فارسی) نام مرکب از امیر و پوریا.
امیرپویا
(عربی - فارسی) امیر و پادشاه پوینده.
امیرپویان
(عربی - فارسی)، نام مرکب از امیر و پویان.
امیرخسرو
(عربی – فارسی) امیر و پادشاه عظیم الشأن
امیدعلی
(فارسی - عربی) امید داشتن به لطف علی (منظور امام علی (ع)).
امیرسینا
(عربی - فارسی) امیر و پادشاه دانشمند، حاکم عالم و دانشمند.
(عربی - فارسی) پادشاه و امیر لایق و شایسته، حاکم و سردار در خور و سزاوار.
امیرساسان
(عربی - فارسی) نام مرکب از امیر و ساسان
امیرسالار
(عربی - فارسی) امیر و پادشاه سپهسالار، حاکم سپهبد، فرماندهی صاحب اختیار.
امیرهمایون
(عربی - فارسی) امیر فرخنده و خجسته، پادشاه و حاکمی که دارای تاثیر خوب و نیکوست.
امیرهوشنگ
(عربی - فارسی) نام مرکب از امیر و هوشنگ.
امیرسامان
(عربی - فارسی) حاکم و امیری که امور او به سامان باشد، پادشاهی که متصف به قوّت و توانایی باشد.
امیرسپهر
(عربی - فارسی) نام مرکب از امیر و سپهر
اسامی اوستایی - پهلوی
ائیریاایرج، خوش چهره و زیبا مانند آفتاب
اترین
آترینا، آذرین، نام پسر اوپَدرَم که به نوشته سنگ نوشته بیستون در زمان داریوش پادشاه هخامنشی در خوزستان یاغی شد و خود را پادشاه خوزستان خواند.
ارسن
به فتح الف و سین، مجلس، بزم، انجمن، مجمع
ارناک
به معنی رزمجو
اسپندیار
اسفندیار، آفریده مقدس، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی، فرزند گشتاسپ شاه ایران و کتایون دختر قیصر روم
اسفندیار
مقدس آفریده یا آفریدهی پاک؛ در شاهنامه پسر گشتاسب
اشتاد
راستی و درستی، (در قدیم) نام روز بیست و ششم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دلاوران ایرانی در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
اردشیر
شهریاری و پادشاهی مقدس، کسی که دارای چنین شهریاری است، نام چند تن از پادشاهان هخامنشی، نام مؤسس سلسله ساسانی، فرزند ساسان
در شاهنامه نام پادشاه ؛ شخص هراسناک، به هراس اندازنده
اَلبرز
کوه بلند، کوه بزرگ؛ رشته کوهی در شمال ایران به طول حدود 1000 کیلومتر که از ساحل باختری دریای خزر تا شمال خراسان امتداد دارد و بلندترین قلهاش دماوند است؛ نام پهلوانی افسانهای.
الیان
نام یکی از پهلوانان خورشید شاه در داستان سمک عیار
اهورا
وجود مطلق و هستی بخش اهورا مزدا هستی بخش بی همتا و خالق عالم را گویند.
اهورامزدا
اهورامزد، هرمزد، اورمزد، هرمز، معنی اصلی این کلمه سرور دانا است و در متون زردشتیان به معنی خدای بزرگ استعمال شده است.
اَوستا
اساس، بنیاد، پناه، یاوری؛ کتاب مقدس ایرانیان باستان و زرتشتیان، قدیمیترین متنهای موجود به یکی از زبانهای ایرانی.
ایزد
خداوند در فرهنگ ایران باستان
امیرسام
(عربی - اوستایی) نام مرکب از امیر و سام
اسامی عبری
اِبراهیمپدر عالی، یکی از پیامبران اولوالعزم و نام فرزند حضرت محمد (ص) که در کودکی وفات یافت.
اِرمیا
بزرگ داشته شده، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل، همچنین لقب حضرت خضر نبی و لقب حضرت علی (ع)
اِسحاق
نام پسر حضرت ابراهیم(ع) از ساره از زمره پیامبران بنی اسرائیل.
اشیر
خوشحال، نام پسر یعقوب (ع)
اِسرافیل
درخشیدن مانند آتش؛ به باور مسلمانان و پیروان دیگر ادیان سامی، یکی از فرشتگان مقرب خداوند است که در روز قیامت با دمیدن در شیپور خود مردگان را زنده میکند.
اسماعیل
پیامبر بنی اسرائیل و پسر ابراهیم نبی(ع) و هاجر
الیاس، خدای من یهوه است، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل و در اسلام یکی از چهار پیامبر جاویدان
الیاس
به معنی ایلیا، نام پیغمبری از یهود و بنی اسرائیل در زمان آخاب و ایزابل که نام وی در قرآن کریم به صورتهای الیاس و الیاسین آمده است؛ وی یکی از چهار نبی جاویدان به شمار رفته است.
اوریا
شعله خداوند، نام مردی یهودی در زمان داوود (ع) که از فرماندهان سپاه بود.
ایشا
نام پدر داوود (ع)
ایلا
ایلا و ایله در قاموس کتاب مقدس به معنی درختان آمده؛
ایلیا
خداوند خدای من است؛ در تورات از انبیای بنی اسرائیل که در عهد عتیق، عهد جدید و قرآن (= الیاس) از او یاد شده است؛ (در سُریانی) نام امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب(ع)
ایّوب
برگشت به سوی خدا؛ از پیامبران بنی اسرائیل که گفته شده است دچار بلاهای زیاد شد، ولی تحّمل کرد تا نجات یافت.
امیر ابراهیم
امیریوسف
(عربی - عبری) نام مرکب از امیر و یوسف.
امیراسماعیل
(عربی - عبری)، نام مرکب از امیر و اسماعیل.
اسامی عربی
ابتهاشبه معنی ابتهاج
اَباذر
ابوذر؛ نام یکی از صحابه پیامبر (ص)
اِبتهاج
شادن شدن، خوش و خرم؛ شادمانی
ابوالحسن
پدر حسن؛ ابوالحسن علی ابن ابیطالب (ع)
ابوالفتح
پدرِ فتح؛ (اَعلام) ابوالفتح خان زند: شاه ایران
پدر حسین
ابوالعباس
پدر عباس، کنیه شیر (حیوان درنده)
ابوالعلا
پدر علا، کنیه پرستو
ابوالفضل
پدر فضل؛ ابوالفضل عباس(ع) بن علی
ابوالقاسم
پدر قاسم، کنیهی حضرت رسول اکرم (ص)
ابوبکر
پدر بَکر؛ ابوبکرنخستین خلیفه از خلفای راشدین
ابوتراب
پدرِ خاک؛ از کنیههای حضرت علی(ع)، امام اول شیعیان
ابوذر
یکی از مشهورترین صحابه پیامبر اسلام (ص) که میگویند او پس از چهار کس ایمان آورده است و در زمان عثمان خلیفه به خاطر مخالفت با تجمل و ثروت اندوزی مسلمانان به روستای رَبَذه در بیرون شهر مدینه تبعید شد و در آنجا درگذشت.
ابوریحان
نام ریاضیدان و فیلسوف ایرانی در قرن چهارم و پنجم، ابوریحان بیرونی
ابوطالب
پدرِ طالب؛ عمو، مرّبی و حامی پیامبر اسلام(ص) و پدر حضرت علی(ع).
پدر عزیز
ابومسلم
نام رهبر سیاه جامگان که دولت بنی امیه را سرنگون کرد و بنی عباس را به قدرت رساند.
اثیر
شریف، کریم
اثیرالدین
شریف و کریم در دین، نام قصیده سرایی معروف در قرن ششم
اِحتشام
جلال، بزرگی، شکوه، عظمت؛ بزرگداشت، تکریم؛ غرور.
اَحد
یگانه، یکتا، بیمانند؛ از نامهای خداوند؛ یکی
اِحسان
خوبی، نیکی، نیکویی؛ (به مجاز) بخشش، انعام، نیکویی کردن؛ (در تصوف) نیکی کردن در مقابل بدی دیگران.
اِحسانالله
بخشش خدا، آن که خداوند به او نیکوئی مرحمت کرده است.
اِحسانه
منسوب به احسان
ستودهترین؛ یکی از نامهای حضرت محمّد(ص) پیامبر اسلام
احمدحسین
از نامهای مرکب، از احمد و حسین.
احمدرضا
از نامهای مرکب؛ کسی که به اوصاف خشنودی و ستوده متصف است.
احمدعلی
نامی مرکب از احمد و علی.
اَحیا
زندگان، زندگی، زندگی از نو، خاندانها، قبیلهها،نامی برای شبهای نوزدهم، بیست و یکم، و بیست وسوم ماه رمضان
اِخلاص
دوستی خالص داشتن، خلوص نیت داشتن، عقیده داشتن، عقیده پاک داشتن، ارادت صادق داشتن، رها کردن، نجات دادن.
اختیارالدین
آن که دین او را انتخاب کرده است.
ارباب
پادشاه کارفرما رئیس
اریس
زیرک، هوشیار، کشاورز، برزگر، امیر رئیس
نام یکی از پیامبران که در قرآن کریم نیز دو بار ذکرش آمده است.
اَدهم
سیاه، تیرگون؛ آثار نو؛ بند و قید؛ نام پدرِ ابراهیم (ابواسحاق ابراهیم ابن ادهم ابن منصور ابن زید بلخی) معروف به ابراهیم ادهم از بزرگان صوفیه و عرفان.
ادیب
زیرک، نگاهدارندهی حد همه چیز؛ بافرهنگ، دانشمند؛ خداوند ادب؛ آن که در علوم ادبی تخصص دارد.
اِرشاد
رهبری، هدایت کردن، راه نمودن؛ راهنمایی، نشان دادن راه درست.
ارشد
رشیدتر، بزرگتر؛ دارای درجه و مقامی بالاتر از دیگران، مافوق.
اَرکان
رکنها، مبناها، پایهها؛ (به مجاز) بزرگان، اعیان، کارگزاران و کارگردانان حکومت.
اُسامه
اَعلام نام چند تن از صحابیان پیامبر اسلام(ص) از جمله اسامه ابن زید، به تعبیری این واژه به معنی شیر بیشه، اسد (به مجاز) دلیر و شجاع می باشد.
اَسد
شیر، شیر درنده؛ کنایه از شجاعت و بیباکی
شیرخدا؛ از القاب حضرت علی(ع)؛ لقب حمزه سیدالشهدا عموی پیامبر اسلام(ص).
اَسعد
سعید، نیک بخت؛ خوشترین، مبارکترین؛ 3- نیک بختتر، خوشبختتر، بهروزتر؛ نام چند تن از اشخاص معروف از جمله صحابه
اسلام
نام آئین مسلمانان که آورندهی آن حضرت محمّد(ص) است، دین حق؛ مسلمان شدن؛ تسلیم شدن، گردن نهادن.
اَسلَم
سالمتر، تندرستتر، بیخطرتر؛ نام ساربان پیامبر اسلام(ص)
اشرس
مرد دلاور، دلیر، نام یکی از صحابه پیامبر (ص)
اَشرف
گرانمایهتر، شریفتر؛ شریفترین، والاترین؛ بالاتر؛ نام پیشین شهر بهشهر در استان مازندران.
اشرف الدین
شریفتر در دین
اشعیا
نجات یهوه، نام یکی از پیامبران بزرگ بنی اسرائیل
شوقها، آرزومندیها
اصغر
کوچکتر، خردتر، کِهتر
اصیل الدین
دارای اصالت در دین، نام پسر خواجه نصیرالدین طوسی
اَطهر
پاکیزهتر، پاکتر، طاهرتر
اِعتماد
باور داشتن و صحیح دانستنِ چیزی یا کسی؛ پشتگرمی
اَعلا
برتر، بالاتر، بلندتر، برگزیده از هر چیز؛ نامی از نامهای خدای تعالی یعنی برتر مطلق؛ سورهی هشتاد و هفتم از قرآن کریم.
افتخارالدین
موجب افتخار دین
افضل الدین
برترین در دین
اکبر
بزرگتر، مِهتر؛ سالمندتر، بزرگسالتر
بزرگداشت، گرامی داشتن، احترام کردن، حرمت، احسان؛ از واژههای قرآنی.
اللهیار
دوست خدا
الله داد
الله (عربی) + داد (فارسی) داده خداوند
الله نظر
کسی که نظرکرده خداست.
اَمان
بی بیم شدن، بی ترس؛ ایمن؛ حفاظت، عنایت؛ زنهار، پناه؛ ایمنی، آرامش.
امان الله
آن که در پناه و لطف وعنایت خداوند است.
اَمجد
بزرگتر، بزرگوارتر، بزرگوار.
امرالله
فرمان خدا، دستور خدا؛ از واژههای قرآنی.
پادشاه، حاکم، درجهای پایینتر از پادشاه، فرماندهی سپاه، سردار، سپهسالار.
امیدوار
آرزومند، متوقع، منتظر؛ ویژگی آن که احساس دلگرم کننده نسبت به برآورده شدنِ خواستههایش دارد، یا آن که به طور کلی به آینده خوش بین است.
امیر ابوالفضل
نام مرکب از امیر و ابوالفضل
امیراحسان
امیر بخشنده، امیر نیکوکار.
امیراحمد
امیر بسیار ستوده، پادشاه و حاکم ستوده شده، فرمانده و امیر ستودنی.
امیرجواد
امیر جوانمرد، پادشاه راد و بخشنده، حاکم سخی.
امیرحِسام
پادشاه و امیری که دارای شمشیری تیز و برنده است.
امیرحسن
پادشاه خوب و نیکو، فرماندهی خوب
نام مرکب از امیر و حمزه
امیررضا
پادشاه راضی و خشنود، فرمانده و سردار خشنود و خوشدل.
امیرسبحان
امیر و پادشاه پاک و منزه.
امیرسجّاد
پادشاه و امیر نمازگزار و بسیار سجده کننده.
امیرسعید
امیر سعادتمند، حاکم باسعادت، پادشاه نیک بخت.
امیرسهیل
نام مرکب از امیر و سهیل.
نام مرکب از امیر و شهاب.
امیرصادق
امیر و پادشاه راستگو، حاکم درستکار، حاکم و سردار راست کردار.
امیرصالح
پادشاه و امیر نیکو رفتار، حاکم شایسته، امیر لایق.
امیرصدرا
پادشاه و امیری که بزرگ و مهتر است، امیر والامقام.
امیرطاها
نام مرکب از امیر و طاها
امیرعباس
امیر شجاع و دلاور، پادشاه و حاکم چون شیر.
امیرعبدالله
امیر و پادشاهی که بندهی خداست.
امیرعرشیا
نام مرکب از امیر و عرشیا.
فرمانروای آگاه، امیر و پادشاه عارف، حاکمی که اهل شناختن حق تعالی است.
امیرعطا
امیر و پادشاه بخشنده، پادشاه و حاکم انعام دهنده.
امیرعلی
امیر و حاکم بزرگ و بلند قدر، پادشاه شریف و توانا.
امیرفاضل
نام مرکب از امیر و فاضل.
امیرفرهنگ
(عربی - فارسی) امیر دانشمند و فرهیخته، پادشاه دارای علم و معرفت.
امیرقاسم
نام مرکب از امیر و قاسم.
امیرکسرا
(عربی - فارسی) نام مرکب از امیر و کسرا.
(عربی - فارسی) نام مرکب از امیر و کیوان.
امیرکیا
(عربی - فارسی) امیر و پادشاه بزرگ و سرور.
امیرکیان
(عربی - فارسی) امیر پادشاهان، پادشاه پادشاهان، امیر و پادشاه بزرگان و سروران.
امیرماهان
(عربی - فارسی) نام مرکب از امیر و ماهان.
امیرمتین
امیر و پادشاه محکم و استوار و با وقار.
امیرمجتبی
نام مرکب از امیر و مجتبی؛ امیر و پادشاه برگزیده و انتخاب شده.
پادشاه و امیر احسان کننده و امیر نیکوکار و نیکو کردار.
امیرمحمّد
امیر بسیار تحسین شده وپادشاه ستایش شده.
امیرمحمود
امیر و پادشاه ستوده شده، امیر و پادشاه مورد پسند.
امیرمختار
نام مرکب از امیر و مختار.
امیرمرتضی
نام مرکب از امیر و مرتضی.
امیرمسعود
امیر و پادشاه نیکبخت و سعادتمند، پادشاه خوشبخت و خوش اقبال.
امیر و پادشاه برگزیده شده، حاکم انتخاب شده.
امیرمنصور
امیر و پادشاه مظفر و پیروز، فرماندهی فاتح و کامکار.
امیرمهدی
امیر هدایت شده، فرمانروای ارشاد گردیده.
امیرناصر
نام مرکب از امیر و ناصر.
امیرهادی
نام مرکب از امیر و هادی.
امیرهاشم
امیر و پادشاه شکننده و خرد کننده، حاکم و فرمانده شکننده و خرد کننده.
امیریاسین
نام مرکب از امیر و یاسین.
امانتدار، زنهاردار؛ طرف اعتماد، معتمد؛ از القاب پیامبر اسلام(ص) پیش از بعثت؛ لقب جبرئیل
امینالدین
آن که در دین امانت نگاه دارد؛ هر کسی که دین خدا را چنان که هست به مردم بیاموزد؛ ولی کامل و مرشد راهدان.
امینالله
مورد اعتماد خدا.
امین حسین
نام مرکب از امین و حسین؛ خوب و نیکو، درستکار و امانتدار، حسین درستکار و امانتدار.
امین رضا
راضی و خشنود، درستکار و امانتدار؛ رضای درستکار و امانتدار.
امین علی
بلند قدر و بزرگ و شریف، درستکار و امانتدار؛ علیِ درستکار و امانتدار.
امین محمّد
محمّد درستکار و مورد اطمینان؛ امین ستودنی و تحسین شده؛ شخص ستوده و مورد اطمینان.
شخصی که درستکار و هدایت شده است.
اِنتصار
یاری دادن، کمک کردن؛ یاری یافتن، نصرت یافتن، پیروزی یافتن، داد ستدن.
اَنصار
یاری دهندگان، یاران؛ یاران پیامبر اسلام (ص).
اویس
نام یکی از عارفان و پارسایان و تابعین صدر اسلام، مشهور به اویس قرنی، گرگ کوچک، شخصی پارسا که از تابعین بوده است.
ایمن
آسوده خاطر، در امان، محفوظ؛ با آسودگی خاطر.
ایمان
اعتقاد به وجود خداوند و حقیقت رسولان و دین، در مقابل کفر.
اسامی ترکی
ائلمانسنبل کشور و ملت، مانند مردم
اتابک
پدربزرگ؛ در دورهی قاجار, لقبی که به وزیران داده میشد؛ لقب هر یک از پادشاهان مستقل که حکومتهای محلی داشتند؛ کسی که پرورش فرزندان پادشاه و بزرگان را بر عهده داشت.
اختای
همانند نیزه، تیز
اَرحام
خویشان، کسان، بستگان، منسوبان به ویژه منسوبان نَسَبی، مهربانی کردن، مهر ورزیدن، بخشایش آوردن است.
ارسمان
نام پهلوانی در کتاب سیرت جلال الدین
اَرسلان
شیر، شیر درنده، اسد؛ از نامهای خاص ترکی؛ مرد شجاع و دلیر.
اَصلان
برابر با اسلان به معنی شیر، شیر بیشه.
اُکتای
نام پسر چنگیز؛ در ترکمنی به معنی نامدار، مشهور، بزرگ زاده، بزرگ منش.
الچین
ال (ترکی) + چین (فارسی)، ایلچین، برگزیده ایل
الدنیز
اقیانوس
اولدوز
اِلشن
شادی ایل، حاکم، رهبر، حکمران یک منطقه.
الیار
یار و یاور ایل، دوست و رفیق ایل، یار شهر و ولایت، یاور خویشان.
امیرارسلان
(عربی - ترکی) امیر و پادشاه شجاع و دلیر؛ 2امیر ارسلان رومی پسر پادشاه روم و قهرمان داستان مشهور فارسی از نقیب الممالک، داستان سرای دربار ناصرالدین شاه.
امیراصلان
(عربی - ترکی) پادشاه چون شیر، حاکم دلاور، فرمانده و سردار چون شیر.
امیربهادر
(عربی - ترکی) پادشاه شجاع و دلاور، امیر دلیر، سردار شجاع؛ لقب حسین پاشاخان قراباغی.
امیرپاشا
(عربی - ترکی) از نامهای مرکب
ایلشَن
هم معنب با اِلشن
ایلقار
عهد و پیمان
ایلمان
سمبل ایل
ایلیاد
(ترکی - فارسی) یاد ایل، به یاد ایل؛ در یونانی منظومهی منسوب به هومر در شرح جنگ تروا
ایلیار
(ترکی ـ فارسی) دوست و رفیق ایل، یار و یاور ایل، کسی که همدم و مونس ایل و طایفه است، کمک کننده به ایل، محافظ خانواده
اسامی کردی
اربیلبسیار خوب
اَردلان
جای و مکان مقدس؛ نام طایفهای از ایلات کرد ایران.
افشار
معاون و شریک، (در موسیقی ایرانی گوشهای در دستگاه شور (آوازِ افشاری)، نام ناحیهای در کردستان
اسامی یونانی
اَرسطوحکیم و فیلسوف مشهور یونانی، شاگرد افلاطون و مقلب به معلم اوّل
ارمیس
به معنی هرمس
اسکندر
(معرب از یونانی) به معنی یاوری کننده مرد؛ اسکندر رومی پادشاهی که به ایران حمله کرد و تخت جمشید را تسخیر کرد و آتش زد.
افلاطون
شاگرد سقراط و معلم ارسطو
ایساتیس
مقدس و فرخنده، نام شهر یزد در متون یونانی
اسامی ارمنی
اردشامپسر ارتاسس دوم و برادر تیگران اول از سلسله اشکانیان ارمنستان
منبع: سایت ستاره