حاج حميد « ماست فروش »

يكي از رزمندگان دفاع مقدس برگي در دفترخاطرات خود را به امانت در اختيار ما گذاشت كه دلمان نمايد مخاطبان خود را از دانستنش محروم كنيم: بسيارند مردان بزرگي كه قدر آنها ناشناخته است. آناني كه بدون نام و نشان آمدند، نقش آفريني كردند و سبكبال بسوي معبودشان پركشيدند و رفتند. شهيد «حميدحاج ملاحسين» يكي از اين نام‌‌آوران بي‌نام و نشان بود.
چهارشنبه، 15 مهر 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حاج حميد « ماست فروش »
حاج حميد « ماست فروش »
حاج حميد « ماست فروش »






راوي: حاج حسن محقق
يكي از رزمندگان دفاع مقدس برگي در دفترخاطرات خود را به امانت در اختيار ما گذاشت كه دلمان نمايد مخاطبان خود را از دانستنش محروم كنيم:
بسيارند مردان بزرگي كه قدر آنها ناشناخته است. آناني كه بدون نام و نشان آمدند، نقش آفريني كردند و سبكبال بسوي معبودشان پركشيدند و رفتند. شهيد «حميدحاج ملاحسين» يكي از اين نام‌‌آوران بي‌نام و نشان بود.
او از اهالي كن بود، با همان صفاي روستايي. خالص و بي‌غل و غش، ولي دلير و دلاور و با صلابت همچون كوه بسيار ساده بود اما با بصيرت. سطح سوادش پايين بود ولي اهل شناخت و تدبر. يكي از چشم‌هايش را در كودكي در حادثه‌اي از دست داده بود ولي چشم باطنش بينا.
مدت زيادي را در جبهه بود، از زماني كه سنش اجازه مي‌داد تا زماني كه به شهادت رسيد. او را از اواخر سال 64 مي‌شناختم، درست قبل از عمليات والفجر 8.
در ظاهر هر يك رزمنده عادي بود ولي توان و مديريتش بسيار بالا. در كوران جنگ و حوادث برخودش مسلط بود و ترس به خود راه نمي‌داد. آن موقع معاون گروهان بود. گروهان «عابس بن شبيب شاكري» از گردان حبيب بن مظاهر، جمعي لشكر 27 محمد رسول‌الله (ص). قديمي‌هاي لشكر او را به خوبي مي‌شناسند چون شجاعت مديريت و بصيرت او را در عمليات والفجر 8 ديدند. او را به سمت فرماندهي اين گروهان برگزيدم.
هيچگاه از دشمن نمي‌هراسيد و به دشمن پشت نمي‌كرد. در سخت‌ترين نقاط، او بود كه به سمت دشمن مي‌رفت و دشمن را به عقب مي‌راند و نيروهايش چون او را چنان شجاع و دلاور مي‌ديدند او را همراهي مي‌كردند، خلوص عجيبي داشت. تكيه كلامش «ماست فروش» بود. اگر به كسي مي‌خواست تندي كند از اين كلام استفاده مي‌كرد و به كسي هم اگر مي‌خواست اظهار ارادت كند با همين لفظ.
هيچگاه كلام نا زيبا از او شنيده نشد حتي به صدام هم كلام زشت نمي‌گفت. در اوج درگيري و فشار دشمن كه مي‌خواست از آنها بدگويي كند از همين كلام استفاده مي‌كرد. بين او و نيروهايش محبت حاكم بود و صفا. در چند عمليات مجروح شد ولي بلافاصله بعد از درمان جزئي باز مي‌گشت.
به شهدا علاقه‌ي عجيبي داشت. عكس شهداي گروهانش را هميشه همراه داشت. خصوصا شب هاي جمعه آنها را از جيبش در مي‌آورد و جلوي خودش مي‌چيد و براي هر كدام بصورت مجزا فاتحه مي‌خواند. مي‌گفت: من هميشه «بهشت زهرا» (س) را به همراه دارم. در عمليات ها هم هر وقت فرصت پيدا مي‌كرد همين كار را مي‌كرد. بارها او را در سنگر و روي خاكريز به اين حالت ديدم. مي‌گفت از شهدا مدد مي گيرم. كمتر به مرخصي مي‌آمد. عمده عمرش را در جبهه بود. بچه بسيجي‌هاي ‌اعزامي از تهران معمولا سطح سوادشان بالا بود. در هر گروهان معمولا مهندس، دكتر، دانشجو، مديركل و معاون وزير بود. در گروهان عابس هم همينطور ولي او در عين اينكه سطح سوادش پائين بود ولي به واسطه خلوص و نحوه تعاملش با همه ارتباط برقرار مي‌كرد و به تعبيري از عهده همه برمي‌آمد. از لحاظ نظامي هم اهل تاكتيك بود.
نحوه ورودش به عمليات، نحوه مانور‌ها قبل از عمليات، در خطوط پدافندي و... همه و همه بيانگر نبوغ خدادادي‌اش بود.
در عمليات كربلاي 5 (تكميلي) برادر كوچكش در گردان جبيب به شهادت رسيد. رفت و بلافاصله بعد از مراسم هفتم او بازگشت. دنبال نام و نشان نبود. ولي هر كجا كه كار بود آنهم از نوع سختش او حاضر و پيش قراول بود.
زمستان سال 66 بود كه لشكر 27 محمد رسول‌الله (ص) به شمال غرب كشور منتقل شد. در يكي از عمليات هاي محدود چون گردان حبيب در آن عمليات شركت نداشت به همراه گردان مالك در آن عمليات شركت كرد. در ارتفاعات« گرده رش»، داخل خاك عراق و در همانجا به شهادت رسيد. و اينك پيكر مطهرش در قبرستان شهداي روستاي كن مدفون و روح بلندش در «سدره المنتهي» و در جوار انبياء و اوليا و شهدا قرار دارد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
عاشقان را در نورديده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است
منبع: http://www.farsnews.net




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.