خیلیها را میشناسم که سن شان بالاست، اما اصلاً بزرگ نشدهاند؛ مثل آقا معلم خودمان که تمام بچههای کلاس دوستش دارند و هیچوقت از حرفهایش خسته نمیشوند. او هم یک آدمبزرگ است؛ اما نه مثل آدمبزرگهای دیگر!!
موارد بیشتر برای شما
توی دستهای تابستان هدیهی بزرگی استبعضی وقتها از فکر کردن زیاد خسته میشوم؛ فکر کردن به این که کاش میتوانستم به تمام آدمهای اطرافم کمک کنم و برای حل شدن مشکلات شان کاری انجام دهم. بابا میگوید: «سن تو به این کارها نمیرسد، باید بزرگتر شوی.» همیشه از بزرگتر شدن فراریام. مگر همین سِنی که دارم چه عیبی دارد؟ اگر بزرگ شوم باید دوستهای جدیدی پیدا کنم و این یعنی این که دوستان قبلیام را از دست میدهم. باید همهی فکرم پول درآوردن باشد و دیگر نمیتوانم به چیزهایی که خودم دوست دارم فکر کنم؛ حتی ممکن است دیگر به آدمهای دوروبرم اهمیت ندهم و فقط خودم و خواستههایم برایم مهم شود؛ آخرش هم از دست خودم خسته شوم و دیگر هیچکس را دوست نداشته باشم؛ البته منظورم از بزرگ شدن، بالا رفتن سن است. خیلیها را میشناسم که سن شان بالاست، اما اصلاً بزرگ نشدهاند؛ مثل آقا معلم خودمان که تمام بچههای کلاس دوستش دارند و هیچوقت از حرفهایش خسته نمیشوند. او هم یک آدمبزرگ است؛ اما نه مثل آدمبزرگهای دیگر!! همیشه بهترین راهنما و مشاور ماست و به ما درست فکر کردن را یاد میدهد. میگوید: «تا میتوانید کارهایی انجام دهید که هم گره از مشکلات خودتان باز کند و هم اطرافیان تان. اینطور هیچوقت در زندگی احساس بیهودگی نمی کنید و از دقایق عمر و لحظههای تان لذت میبرید.» دیدید گفتم آقا معلم مان خوب است و با بقیهی بزرگترها فرق دارد؟!
نویسنده: عاطفه جوینی
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.