به لحظه لحظة اين فصل خون و خاكستر
شاعر : بهجت فروغي مقدم
چه نخلها كه در اين خاك خشك بيسر شد
چه لالهها كه در اين دشت تشنه پرپر شد
به لحظه لحظة اين فصل خون و خاكستر
چه خاطرات غريبانهاي مكررشد
گلوله بودو گلو، ناله بود و نعرهي تير
تفنگ و سنگ و نيرو كه نابرابرشد
نگاه دختركان خيره خيره ميباريد
از ابرهاي سياهي كه سايه گستر شد
ستاره گم شد و ديگر سپيده دانه نريخت
درآسمان كبودي كه بيكبوتر شد
بپرس شرح پريشان عشق را از خاك
كه گوشه گوشه پر از لالههاي پرپر شد
هواي رقص پرو بال را سراغ بگير
از آسمان كبودي كه بي كبوتر شد.
منبع: http://www.farsnews.net
چه لالهها كه در اين دشت تشنه پرپر شد
به لحظه لحظة اين فصل خون و خاكستر
چه خاطرات غريبانهاي مكررشد
گلوله بودو گلو، ناله بود و نعرهي تير
تفنگ و سنگ و نيرو كه نابرابرشد
نگاه دختركان خيره خيره ميباريد
از ابرهاي سياهي كه سايه گستر شد
ستاره گم شد و ديگر سپيده دانه نريخت
درآسمان كبودي كه بيكبوتر شد
بپرس شرح پريشان عشق را از خاك
كه گوشه گوشه پر از لالههاي پرپر شد
هواي رقص پرو بال را سراغ بگير
از آسمان كبودي كه بي كبوتر شد.
/خ