بررسی کتاب تاریخ صدر اسلام

در مقاله زیر توضیحاتی درباره کتاب تاریخ صدر اسلام (عصر نبوت) داده شده است که به بررسی و نقد این کتاب میپردازیم.
دوشنبه، 15 مهر 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بررسی کتاب تاریخ صدر اسلام

ملاحظاتى درباره کتاب‏ تاریخ صدر اسلام (عصر نبوت)


یکى از آثارى که در سال‏هاى اخیر درباره تاریخ اسلام به زیور طبع آراسته شده، کتاب تاریخ صدر اسلام (عصر نبوت)، تألیف ارزش‏مند دکتر غلامحسین زرگری‏نژاد است که تاکنون نقدهاى متعددى درباره آن منتشر شده که البته اغلب به صورت شکلى و جزئى‏نگرانه بوده است.

نگارنده در این یادداشت تلاش مى‏کند تا روش و ویژگى‏هاى تاریخ‏نگارى مؤلف را در این اثر از نزدیک مورد توجه قرار دهد. از آن‏جا که هدف این نوشته، تبیین ویژگى‏ها و مؤلفه‏هاى تاریخ نگارى یک محقق تاریخ است بنابراین در ابتدا تعریفى از مفهوم تاریخ‏نگارى ارائه شده، سپس پرسش‏هایى که براى فهم ویژگى‏ها و مؤلفه‏هاى تاریخ‏نگارى لازم است، مطرح و در ادامه محتواى کتاب با توجه به بعضى معیارهاى پیش گفته ارزیابى شده است.

تاریخ‏نگارى به عنوان یک معرفت درجه اول در ذیل علم تاریخ، ناظر به تعریف و تبیین یک موضوع دو وجهى است که یک وجه آن «مورخ» و وجه دیگر آن «اثر تاریخى مکتوب» به مثابه محصول فکر تاریخى مورخ است.

بر این اساس، مى‏توان تاریخ‏نگارى را تلاشى براى فهم اندیشه‏ هاى تاریخى مورخ که در اثر تاریخى او به شکل مذکور و غیر مذکور تبلور یافته، دانست.

مراد از «شکل مذکور» فهم چیستى رویکرد مورخ به ثبت تاریخ از حیث شکلى و قالبى است. این بخش در اثر مورخ به شکل ملموس و محسوس وجود دارد و به راحتى مى‏توان به آن دست یافت اما چون رویکرد اندیشه‏اى و تفسیرى مورخ غالباً به صورت غیر محسوس در لایه‏هاى زیرین اثر مستور است، بنابراین با عبارت «غیر مذکور» از آن یاد شده است.

اما براى فهم تاریخ‏نگارى یک مورخ یا جریان تاریخ‏نگارى، باید پاسخ‏هاى مناسبى براى پرسش‏هاى زیر پیدا کرد:

1. تعریف مورخ از تاریخ چیست؟

2. رابطه تاریخ و فرا تاریخ، در نزد مورخ چیست؟

3. واحد تاریخ نزد تاریخ‏نگار کدام است؟ فرهنگ، سیاست، و...؟

4. آیا مورخ، امور منفرد، جزئى و پراکنده را به عنوان حیطه قلمرو تاریخ‏نگارى خود انتخاب کرده است یا امور عام را؟

5. آیا مورخ میان پدیده‏ها و حوادث تاریخى رابطه‏اى علمى و قانون‏مند مى‏بیند یا آنها را فاقد نظم و کاملاً تصادفى ارزیابى مى‏کند؟

6. رابطه شخصیت و تاریخ در نزد تاریخ‏نگار چیست؟

7. آیا مورخ در مرکز تاریخ، انسان را مى‏بیند یا خدا را؟

8. مبناى تحول در نزد او چیست؟ آیا او قائل به اندیشه مشیت الهى در تاریخ است یا خیر؟

9. پایگاه اجتماعى و گرایش‏هاى مذهبى و سیاسى مورخ چقدر در این امر تأثیر دارد؟

10. از نظر مورخ چه رابطه‏اى بین علم تاریخ با علوم هم‏پیوند دیگر وجود دارد؟

در این نوشتار سعى شده است در حد امکان پاسخى براى این پرسش‏ها با استناد به متن کتاب تاریخ صدر اسلام ارائه شود.

البته ناگفته نماند که فهم جامع ویژگى‏هاى تاریخ‏نگارى مؤلف محترم با مطالعه تمام آثار تاریخى چاپ شده ایشان حاصل مى‏شود و این نوشته که تنها به یکى از آثار ایشان توجه نموده است، نمى‏تواند به طور کامل خصایص علمى وى را در عرصه تاریخ‏نگارى تبیین نماید.

نویسنده محترم در پیش‏گفتار خویش، این اثر را «نتیجه بیش از دو دهه مطالعه جدى و گسترده در تاریخ صدر اسلام» دانسته و تألیف آن را «با اندیشه ارائه یک بررسى تفصیلى از سیره نبوى و حوادث عصر نبوت»، در سال 1368 پایه‏ریزى کرده که در نهایت، آن طرح تفصیلى «فعلاً به یک بررسى فشرده محدود گشته و تبدیل به کتاب حاضر گردیده است».2

از قرار معلوم، مؤلف «فصلى در نقد و بررسى منابع تحقیق و شیوه بررسى‏هاى علمى»3 تهیه کرده بودند که در آن «با توضیح روش پژوهش در این کتاب، روش و بینش ابن اسحاق در سیره‏نویسى»4 نقد شده بود. این فصل به دلیل نامشخصى حذف شده است.

به گفته مؤلف «آن منبع [سیره ابن اسحاق‏] و منابع دست اول دیگر، بیشتر شرح غزوات و سرایاست و از آن منابع نمى‏توان به شناخت ساخت و بافت زندگى فردى و اجتماعى مسلمانان در عصر مکى و خاصه در عصر مدنى که عصر تأسیس حکومت و دولت مدینه است، نایل شد».5

می‏توان گفت که حذف مبحث مهمى، مانند «نقد تاریخ‏نگارى ابن اسحاق» به هر دلیلى که باشد، نارواست. چرا که به نظر مى‏رسد یکى از دغدغه‏هاى اصلى مؤلف در این کتاب، تغلّب بر سبک و روش ابن اسحاق در سیره‏نویسى است و در یک تلاش موفق سعى نموده است با ابطال روش ابن اسحاق، طرحى نو در اندازد و به گونه‏اى دیگر و از منظرى متفاوت، منظره تاریخ اسلام را ببیند.

بدون تردید اگر خواننده کتاب، در ورود به بحث تاریخ اسلام، فصل مربوط به روش مؤلف را مطالعه مى‏نمود، آمادگى بیشترى براى همراهى و همدلى با نویسنده پیدا مى‏کرد.

بارى این کتاب، با نثرى سیّال و دلنشین و با اتخاذ شیوه «بررسى کلیات»6 به سراغ موضوع رفته و در قالب یک روش و شیوه منسجم و منظم، به تبیین و تحلیل حوادث و سوانح پرداخته است. نگارنده نیز در حد توان و فهم خود و با کمال تواضع سعى مى‏کند، روش و ویژگى‏هاى حاکم بر تاریخ‏نگارى ایشان را تبیین نماید:

1. محقق تاریخ در هر پژوهشى همواره با دو عزیمت رو به رو است؛ از عزیمت نخست با عنوان فاکتولوژى(factology) یاد مى‏شود که رسیدن به کنه امر واقع است و در پژوهش‏هاى تاریخى با تبدیل داده(data) به امر واقع(fact) صورت مى‏گیرد.

توضیح این‏که تمام گزارش‏هاى تاریخى که از طریق منابع در اختیار ما قرار مى‏گیرند، در ابتداى امر چیزى بیش از یک یا تعدادى dataنیستند؛ داده خبرى که صحت و سقم آن براى پژوهش‏گر تاریخ روشن نیست، اما آن خبر در منابع تاریخى ثبت شده است و به عنوان یک داده در اختیار ما قرار دارد.

پس اولین قدم در هر پژوهش تاریخى، تبدیل dataها به fact است. عزیمت دوم که محقق تاریخ بعد از factologyبا آن روبه‏روست، تجزیه و تحلیل )analysis( آن فاکت‏هاست که باید بر اساس یک چهارچوب نظرى مشخص و با بهره‏گیرى از یک نظریه، به آن رسید.

آن‏چه از مطالعه کتاب مورد نظر برمى‏آید، این است که نویسنده به هر دو عزیمت توجه جدى داشته؛ اما باید گفت که در فاکتولوژى، بیش از آنالیز موفق بوده است. این بدان معنا نیست که نویسنده در تحلیل ضعیف بوده، بلکه بدین معناست که در فاکتولوژى، خود را بسیار توان‏مند و مسلط نشان داده؛ و به همین دلیل است که در این اثر، برخى از حوادث و وقایع تاریخ اسلام که جزء بدیهیات به شمار مى‏رود، زیر سؤال رفته و باورهاى غالب درباره آنها ابطال شده است.

تحلیل با تکیه بر عقل تاریخى، به تکرار، درباره حوادث مختلف، در این کتاب رخ نموده است. بالطبع، اثرى که با نقد روش سیره‏نویسى ابن اسحاق شروع شده باشد و به دنبال «گشودن راهى به سوى یک بررسى متفاوت از تاریخ عصر نبوت (با تحلیل وقایع به جاى گزارش آنها)»7 باشد، ناگزیر از توجه به تحلیل براى «عدول از چهارچوب قالب سیره‏نویسان اولیه» است. اما توجه مؤلف به تحلیل، از جنس توجه اسلاف او در سنت تاریخ‏نویسى اسلامى است.

همان گونه که یعقوبى و مسعودى به تحلیل در تاریخ توجه نموده‏اند؛ یعنى تحلیلى که داراى خصلت «جزیره‏اى» و «گسست‏وار» بوده و ناظر به «اجزاء» تاریخ است، نه خود تاریخ. به عبارت دیگر، مؤلف در ارائه تحلیلى از تحولات موفق بوده است، اما یک نگرش تحلیلى کلى‏نگرانه بر تمام کتاب حاکم نیست. به همین دلیل، مى‏توان این کتاب را اثرى مبتنى بر تاریخ نقلى منقح دانست تا اثرى تحلیلى به معناى علمى آن.

با این حال یکى از تأکیدات مؤلف، براى رسیدن به یک فهم عمیق و دقیق از تحولات تاریخ اسلام، استفاده از عقل تاریخى و عدم توقف در تاریخ نقلى است:

متأسفانه منابع سیره و تاریخ در تبیین این امر [علل تبدیل روش مداراى اولیه قریش با دعوت پیامبر به روش تند و سبعانه ]صراحت ندارد و حدّ نهایى اطلاعاتى که به دست مى‏دهد این است که چون قریش با دعوت علنى پیامبر مواجه شدند به اتخاذ مواضع تند و خشن پرداختند.

این منابع به پاسخ این پرسش نمى‏پردازد که قریش با چه درک متفاوتى از آیین پیامبر، خصوصاً «توحید» به یکباره درک ساده‏انگارانه پیشین مبنى بر بى‏ضرر بودن تعالیم محمدصلى الله علیه وآله را وا نهادند و به روش مقابله جدى بعدى روى آوردند؟ بیگمان، اگر معرفت تاریخى را در هر زمینه‏اى، به اسناد صریح متکى سازیم و یگانه راه دستیابى به حقایق گذشته را همان اسناد قلمداد کنیم، باید در همین نقطه پرسش متوقف شویم و از هر کاوش و تفحص فزون‏ترى در گذریم، اما در صورتى که علاوه بر اسناد، یک راه دیگرى براى حصول به معارف تاریخى را تحلیل و تدقیق داده‏هاى غیرمستقیم بدانیم و در جهت افزایش معرفت نسبت به مسائل مبهم، تعقل تاریخى را در مسیر دانش‏افزایى به کار گیریم، آنگاه نه تنها در مبدأ بسیارى از پرسش‏هاى به ظاهر بی ‏پاسخ، به دلیل فقدان اسناد صریح متوقف نخواهیم شد، بلکه خواهیم توانست در پرتو تحلیل محتواى بسیارى از اخبار و اسنادى که رابطه مستقیم با موضوع ندارد و نیز در پرتو اسناد غیر مستقیم و اطلاعات مندرج در آنها، راه‏هاى جدیدى براى وصول به پاسخ‏هاى مطرح پیدا کنیم.8

فقره بالا طولانى بود، اما نقل آن براى فهم اندیشه مؤلف درباره جایگاه عقل تاریخى و چگونگى به کارگیرى آن ضرورى مینمود.

2. ویژگى دوم این کتاب، پای‏بندى نویسنده به لوازم و ملزومات «تحلیل تاریخى» است. به این معنى که همواره کوشیده است مرز بین علم تاریخ و علم کلام را در حوزه روش، حفظ کند.

به نظر می‏رسد یک تعریف مشخص و روشنى از رابطه تاریخ با فرا تاریخ در نزد مؤلف وجود دارد؛ چرا که به این مسئله، هم در متن کتاب اعتراف نموده و هم در تحلیل‏هاى ارائه شده پاى‏بند مانده است. او معتقد است: تاریخ اسلام در ابتدا «تاریخ» است و بعد «اسلام».

بنابراین وارد شدن در این حوزه یعنى قدم گذاشتن در قلمرو یک علم با شأنى مستقل. برخى از نویسندگان، تاریخ اسلام را اول «اسلام» و بعد «تاریخ» مى‏گیرند و با این پیش فرض غلط، بى هیچ تخصصّى، جرأت قلم‏زنى در عرصه تاریخ، پیدا مى‏کنند؛ چرا که آن را نه علمى با روش مشخص، بلکه برابر و هم‏سنگ با قصه و داستان مى‏گیرند و با آسان گرفتن مسئله، کار خود را تسهیل مى‏کنند.

در حالى که از نظر نویسنده کتاب، تاریخ به عنوان یک علم، داراى شأن مستقل و روش مشخصى است. بر این اساس، مؤلف سعى نموده است تمام رخدادهاى تاریخ اسلام را تنها با کمک «روش تاریخى» تعلیل و تحلیل نماید:

تحلیل شخصیت محمدصلى الله علیه وآله و دست یافتن به زوایاى روحى وى که در متن پلیدیها و جهالتها و رذایل جامعه جاهلى حجاز، به صورت نفسى مطمئنه و شایسته دیدار خدا و بعثت الهى در آمد، کارى دشوار و حتى با اطلاعات اندک عملاً محال است.

تحلیل بى دغدغه این است که مانند بسیارى از ارادتمندان او، تمام ضرورت نفسانى و الهى محمد و راز و رمز تعالى و عصمت او را با دخالت مستقیم خداوند تفسیر کنیم. این تفسیر، تفسیرى است گویا، اما آیا روا هم است؟ اگر آن را روا بدانیم شاید بوى نوعى جبر بدهد و دیگر براى اراده‏اى که در متن رذالتها، خود را تا «قاب قوسین او ادنى» بالا مى‏کشد و مبعوث خداى جهان مى‏گردد جایى باقى نماند.

در حالى که اعجاز شخصیّت یتیم عبداللَّه در این است که در متن جامعه‏اى که از آسمان و زمین‏اش فتنه و فرومایگى مى‏بارید و همه فطرت‏هاى سالم را به کژى، عدم تعادل و نابهنجارى مى‏کشاند، او معجزه‏آسا توانست خود را از قعر همه روابط انحراف‏زا و ویرانگر شخصیت بیرون کشیده به عالى‏ترین درجات انسانى و الهى صعود کند.9

شاید به واسطه اتخاذ همین رویکرد تاریخى است که برخى از حوادث فرا تاریخى، مانند معراج پیامبر، در این کتاب مسکوت مانده؛ روشى که مسعودى هم در پیش گرفته است. او نیز توضیح واقعه‏اى مانند معراج را فراتر از توانایى‏هاى مورخان دانسته و با اذعان به این ناتوانى از کنار آن گذشته است.

بر این اساس، مؤلف سعى نموده است حتى براى روحیات و خصایص اخلاقى محمدصلى الله علیه وآله هم علل و عوامل طبیعى پیدا کند و پیامبر را همانند یک انسان که موضوع تاریخ است، ببیند و هیچ تفاوتى بین او و دیگر انسان‏ها جز نزول وحى براى او قائل نشود. بر این مبنا مى‏نویسد:

محمد در خانه ابوطالب کرامت و فضیلتى را که بسیارى از اعراب گم کرده بودند، باز شناخت، اما چه کسى مى‏تواند انکار کند که اگر وى در نوجوانى به جاى شبانى با قافله‏هاى تجارى مکه نیز همراه مى‏شد و یا به جمع سوداگران حجاز مى‏پیوست، باز هم مى‏توانست نهال فضایل باطنى را آنگونه که در تنهایى شبانى پرورش داد، اعتلا بخشد.

آدمى تا حدى تحت تأثیر محیط و شرایط پرورشى و تربیتى خودش است. در کودکى، پدر و مادر، سنتها، ارزشها و داوریها، خوب و بدها و همه شایسته‏ها و ناشایسته‏ها را بر آئینه وجود کودک نقش مى‏کنند. در نوجوانى نیز تعاملات گوناگون اجتماعى، یافته‏هاى دوره کودکى را تعمیق مى‏بخشد، تصحیح مى‏کند و با آموخته‏هاى تازه‏اى در مى‏آمیزد. على‏القاعده، اگر محمدصلى الله علیه وآله با فرهنگ اشرافیت مکه، در جامعه سوداگران و یا شیوخ قبایل یا شاعران، دلالان و نظایر آنان مربوط مى‏شد از آنها اثر مى‏پذیرفت، اما او به شبانى پرداخت... .10

با همه این اوصاف و على‏رغم همه تلاشى که مؤلف در حفظ رویکرد علمى به سوژه از خود نشان مى‏دهد، گاهى به شدت تحت تأثیر موضوع قرار گرفته و مریدوارانه درباره آن به قلم فرسایى مى‏پردازد، البته این، مسئله‏اى نیست که حتى خود نویسنده بتواند آن را انکار کند:

در سراسر این نوشته سعى شده است تا به رغم عشق و احترام نویسنده به مقام والاى نبوى، روش بررسى علمى تحت‏الشعاع آن ارادات قرار نگیرد، ولى اذعان مى‏کنم که در لابه‏لاى برخى از صفحات به جاى یک مورخ بى‏طرف، یک ارادتمند مؤمن نیز بوده‏ام، اما سعى وافرى داشته‏ام تا این جایگاه اعتقادى موجب مصادره به مطلوب نگردد.11

اگر این کتاب نه در دهه شصت، بلکه مثلاً در دهه اخیر نوشته مى‏شد، رویکرد مریدوارانه مؤلف به موضوع، در مواردى که کاملاً عریان و رها شده مى‏نماید، رنگ و لعاب علمى به خود مى‏گرفت و از شدت صراحت آن کاسته مى‏شد.

البته، جاى ایراد نیست، چرا که به گفته خود مؤلف، این کتاب محصول تأملات فکرى زرگرى نژاد جوان و عقیده‏گراست. فراموش نکنیم که او این کتاب را به یکى از شهدا «که در آغاز شباب از جبهه‏هاى موسیان به معراج عشق و شهادت رفت و جسم خویش را در گلستان شهداى بجنورد به جاى گذاشت»12، تقدیم نموده است.

3. یکى دیگر از ویژگى‏هاى برجسته کتاب، رعایت اصل «عدم احراز واقعیت به اتکاى مرجعیت» است؛ خطایى که بسیارى از تاریخ‏نگاران دچار آن مى‏شوند. غالب پژوهش‏گران تصور مى‏کنند که با استناد به منابع و مآخذ پیشین، از هر گزارشى مى‏توانند دفاع کنند. به عبارت دیگر، استدلال آنها براى اثبات صحت و سقم گزارش‏ها، ارجاع آن گزارش به منابع مورخان متقدم، مانند طبرى، یعقوبى، مسعودى و... است. این روش، مسبوق به یک تصور است و آن این‏که هر گزارش مستندى برابر با حقیقت تاریخى است.

در حالى که در اثر مورد بحث، روش به کار رفته بر عکس این است. به نظر مى‏رسد، تصور ایشان بر این است که هر استنادى، نه تنها ما را به حقیقت نزدیک نمى‏کند، بلکه به اندازه یک واسطه از آن دور مى‏نماید.

با این پیش‏فرض، مؤلف سعى نموده است به تمام گزارش‏هاى موجود در منابع، به دیده انتقادى بنگرد و در قدم اول تمام آنها را نادرست انگارد، مگر آن‏که خلاف آن ثابت شود. اتخاذ همین رویکرد انتقادى، باعث شده است که نویسنده محترم، درباره بسیارى از بدیهیات و مسلمات تاریخ اسلام تردید کند و نظریات و باورهاى رایج درباره آنها را نقد و ابطال نماید که در زیر به چند نمونه اشاره مى‏شود:

الف) ص 188؛ با طرح یازده دلیل عقلى و نقلى، داستان سفر اول پیامبر به شام و قصه ملاقات با بحیرى مردود دانسته شده است.

ب) ص 224 و 225؛ نقد روایات مجعول درباره دلدارى دادن ورقة بن نوفل به پیامبر، بعد از نازل شدن جبرئیل و اعلان رسالت پیامبر.

پ) ص 262 و 263؛ در پرتو تحلیل عقلانى و به یارى مطالعه تطبیقى، با ارائه سیزده دلیل عقلى و نقلى، گزارش ابن اسحاق و دیگر سیره نویسان درباره مأموریت نضربن حارث و عقبة بن ابى معیط براى اعزام به مدینه و گفت‏وگو با علماى یهود، رد شده است.

ت) ص 273؛ مؤلف با ارائه هفت دلیل عقلى و نقلى درباره هجرت اول مسلمانان به حبشه، به نتایج متفاوت زیر رسیده است:

1. مطالعه دقیق حبشه به منظور انتخاب آن‏جا به عنوان پایگاهى جهت تمرکز و استقرار جمعى از مسلمانان انجام گرفته است.

2. به منظور بررسى تمام جنبه‏هاى سیاسى، نظامى و فرهنگى، مسیر مکه - حبشه، صورت پذیرفت تا با مجموعه این بررسى‏ها، امکان عمل به تکالیف اسلامى و استمرار تبلیغ، در شرایط بن‏بست کامل دعوت در مکه، فراهم گردد. به همین سبب، مهاجرین تنها دو ماه در حبشه ماندند و بازگشتند.

همین روش در بررسى مهاجرت دوم نیز صورت گرفته است.13

ث) ص 280-282؛ نفى فرضیه اخراج بنى‏هاشم از مکه در قضیه شعب ابى‏طالب و اثبات فرضیه اقدام پیامبر بر حضور یک‏پارچه بنى‏هاشم در شعب با وقوف کامل بر نتایج و کارکردهاى مثبت آن.

ج) ص 284-286؛ با طرح هفت دلیل عقلى و نقلى، داستان مشهور جویده شدن پیمان‏نامه محاصره اقتصادى بنى‏هاشم در شعب ابى‏طالب به وسیله موریانه، رد شده است.

ح) ص 295-296؛ مؤلف با طرح هشت پرسش، در صحت گزارش ابن اسحاق درباره علل و چگونگى سفر پیامبر به طائف، تردید کرده است.

4. بسیارى از تاریخ‏نگاران، در گزارش‏ها و احیاناً تحلیل‏هاى تاریخى، دچار خطایى مى‏شوند که اصطلاحاً از آن به «مغالطه کنه و وجه» یاد مى‏شود؛ به این معنا که تمام علل و عوامل تأثیرگذار در یک رخداد تاریخى را مورد توجه قرار نمى‏دهند، بلکه با رویکرد «تک سببى» به موضوع، یک عامل را برجسته نموده، به وجود و حضور دیگر عوامل احتمالى، بى‏اعتنایى نشان مى‏دهند.

یکى از محاسن کار مؤلف در این کتاب، «عدم مغالطه کنه و وجه» است. این مسئله به خوبى در مثال‏هایى که براى بند 3، آورده شده، دیده مى‏شود؛ بدین شکل که مؤلف در اثبات یا ردّ گزارش‏ها از دلایل مختلف سخن به میان آورده و هم‏چنین از رویکرد تک سببى به وقایع پرهیز نموده و سعى کرده است تا تمام عوامل تأثیرگذار درباره آن رخداد را کشف و تبیین نماید.

5. یکى دیگر از ویژگى‏هاى کتاب حاضر، تأثیرپذیرى شدید مؤلف از قرآن به عنوان یک «متن تاریخى» است. آن‏گونه که خود مؤلف در جاهایى از کتاب یاد آورى کرده، او اصرار زیادى بر تطبیق رخدادهاى تاریخ اسلام و حتى تاریخ جزیرةالعرب قبل از بعثت، با محتواى آیات قرآنى داشته است.14

تلاش و قصد اولیه آن بود که همه جا گزارشهاى موجود در منابع اصلى را با آیات قرآنى مقایسه کنیم، اما متأسفانه... آن قصد در همه جا تحقق نیافت.15

می‏توان گفت که در شیوه توجه به تاریخ نیز مؤلف، بیش از آن‏که متأثر از سنت تاریخ‏نگارى مسلمانان در تمدن اسلامى باشد، از سبک تاریخى قرآن تأثیر پذیرفته است. توضیح آن‏که رویکرد قرآن به تاریخ، عقلانى و همراه با تفکر است و به همین علت بعد از هر گزارش تاریخى با عباراتى، مانند «افلایعقلون»، «افلایتفکرون»، روبه‏رو مى‏شویم؛ به عبارت دیگر، ما در قرآن با حداقل توجه به توصیف روبه‏رو هستیم و بلافاصله به نتیجه‏گیرى و تحلیل و تفکر درباره رخدادها مى‏رسیم که با تأکید همراه است.

براى نمونه مى‏توان به داستان اصحاب کهف در قرآن اشاره نمود که خداوند بدون این‏که تعداد اصحاب کهف را روشن نماید، عبور مى‏کند و خواننده را به نتیجه‏گیرى و تأمل وا مى‏دارد. به نظر مى‏رسد رویکرد اندیشه‏اى و عقلانى مؤلف، بى‏تأثیر از سبک تاریخى قرآن نباشد.

6. از مطالعه کتاب برمى‏آید که واحد تاریخ در نزد مؤلف تنها «سیاست» نیست. بلکه تحولات اقتصادى و اجتماعى نیز مورد توجه او بوده است. اگر چه منابع، از این لحاظ، اطلاعات زیادى در اختیار قرار نمى‏دهند و اتفاقاً یکى از دلخورى‏هاى مؤلف از ابن اسحاق به همین نگاه مثله‏اى او به تاریخ که تنها تحولات سیاسى را در آن دیده است، برمى‏گردد؛ با این حال، وى سعى نموده است که تا حد ممکن، تحولات اقتصادى و اجتماعى دوره پیامبر را مورد عنایت قرار دهد.

بر همین اساس، در تحلیل ساختار اقتصادى جامعه مدینه، قشرها و گروه‏هاى اجتماعى، مانند: ثروت‏مندان و توانگران مسلمان، اصناف و فروشندگان، زمین‏داران و کشاورزان، فقرا و مساکین، و یتیمان و بردگان‏16 مورد توجه و بررسى قرار گرفته‏اند.

7. استفاده از علوم هم‏پیوند با علم تاریخ در تحلیل سوانح تاریخى، به ویژه بعد از جنگ جهانى دوم، قوت زیادى گرفت. در این خصوص، علم روان‏شناسى به واسطه ظهور شخصیت‏هاى بزرگ و تأثیرگذارى، مانند هیتلر و موسولینى در اروپا به طور ویژه مورد توجه تاریخ‏نگاران قرار گرفت. در فرانسه، مکتب روان‏شناسى تاریخى به وجود آمد که بعدها به وسیله کسانى مانند ژ. میرسون و ژ.پ. ورنال رهبرى مى‏شد که البته تا حد زیادى تحت تأثیر مارکسیسم قرار داشت.

در این میان محققان تاریخى برجسته‏اى نیز مانند ر. ماندرو در فرانسه ظهور کردند که با رویکرد روان‏شناسى اجتماعى، تاریخ فرانسه در قرن شانزدهم و آغاز قرن هفدهم را بررسى کردند و روحیات روانى مردم فرانسه را در آن دوره با وضعیت روانى آنها در قرن بیستم مقایسه نمودند و به نتایج درخور توجهى دست یافتند.

بعدها در اروپا و آمریکا، آثار تاریخى زیادى با رویکرد روان‏شناختى، درباره شخصیت‏هاى بزرگ تاریخ، مانند ناپلئون، هیتلر، روبسپیر، دانتون و... نوشته شد که البته نتایج درخشانى نیز به همراه داشت و زوایاى پنهانى که به وسیله مورخان روشن نشده بود، آشکار ساخت.

در کشور ما، هنوز توجه و استفاده از علوم هم‏پیوند، در تحلیل‏هاى تاریخى چندان جا نیفتاده و مى‏توان گفت که در آغاز راه است. استفاده از روان‏شناسى، مى‏تواند کمک زیادى براى ارائه تحلیل‏هاى درست و دقیق از شخصیت‏هایى، مانند نادر، آغامحمدخان قاجار، فتحعلى شاه و حتى کسانى مانند آصف الحکماء، پزشک احمدى و... بنماید.

نویسنده محترم از آن دسته مورخانى است که به علم روان‏شناسى به عنوان یک علم کمکى براى شناخت تاریخ، توجه زیادى از خود نشان داده‏اند. مؤلف، در کتاب تاریخ صدر اسلام نیز این گرایش خود را به گونه‏اى نشان داده و با استفاده از اطلاعات روان‏شناختى، تفسیر پاتولوژیک از شخصیت پیامبر را که «گلدزیهر» در کتاب درسهایى درباره اسلام مطرح کرده، نقد و رد نموده است.17

به نظر مى‏رسد، برخى از مباحث و موضوعات مطرح شده در آن کتاب قبل از این‏که به نتیجه و جمع‏بندى نهایى برسد، نیمه تمام رها شده است که در پایان این نوشتار به آنها اشاره مى‏شود:

1. ص 145؛ مؤلف در بحث حنفاء و ارائه تعریفى از آنها، آورده است:

بهترین تعریف از حنفاء این است که آنان کسانى بودند که اعتقاد داشتند بت‏پرستى، دینى شایسته پیروى نیست، ولى چون آیینى معقول و شایسته پیروى نیز نمى‏یافتند، لاجرم از بت‏پرستى به بقایاى موجود آیین ابراهیمى گرویدند و بر خود نام حنفاء گذاشتند.

در ادامه آمده است:

پس از ظهور اسلام، همان افراد معدودى نیز که خود را حنیف مى‏شمردند و بعثت پیامبر را درک کردند، به اسلام ایمان نیاودند.18

با آن تعریفى که از حنفاء ارائه شده است، قاعدتاً باید نخستین گروندگان به اسلام حنفاء مى‏بودند؛ در حالى که به اذعان مؤلف هیچ اقبالى از سوى آنها به دعوت پیامبر نشان داده نشده است. پس مشکل کجاست؟ یا آن تعریف از حنفاء صحیح نیست یا این عدم استقبال. تصور نگارنده بر این است که مؤلف محترم تعریف نهایى خود را از حنفاء و وجود تاریخى آنها ارائه نکرده و به همین علت، صدر و ذیل کلامشان دچار تناقض شده است.

2. ص 180؛ نویسنده محترم در این صفحه ماجراى شق صدر را بى‏اساس و افسانه‏آمیز دانسته؛ اما ادله خود را در این‏باره نیاورده است.

3. ص 521؛ در این صفحه عنوان شده است: «در باب محتواى برخى از پاسخ‏هاى ثبت شده به حضرت رسول [از سوى پادشاهان بزرگ آن روزگار] جاى نقادى جدى وجود دارد که براى رعایت اختصار از آن در مى‏گذریم.» چرا از موضوع به این مهمى به بهانه «رعایت اختصار» عبور شده است؟

در پایان، مطالعه اثر حاضر را براى پژوهش‏گران تاریخ اسلام توصیه مى‏کنیم.

پی‏نوشت‏ها:

1.استادیار گروه تاریخ دانشگاه تهران.

2. غلامحسین زرگرى نژاد، تاریخ صدر اسلام (عصر نبوت)، (تهران، سمت، 1378ش)، ص 2 (پیش‏گفتار).

3. همان.

4. همان.

5. همان.

6. مؤلف، امور منفرد، جزئى و پراکنده را به عنوان حیطه قلمرو تاریخ‏نگارى خود انتخاب نکرده است.

7. زرگرى نژاد، پیشین، ص 3 (پیش‏گفتار).

8. همان، ص 244.

9. همان، ص 182.

10. همان، ص 183.

11. همان، ص 3.

12. همان، ص 11.

13. همان، ص 273، 278.

14. براى نمونه ر.ک: همان، ص 40 - 41 که جنگ احد با تأکید بر آیات قرآنى گزارش و تحلیل شده است.

15. همان، ص 3.

16. همان، ص 3.

17. همان، ص 211.

18. همان، ص 145، 205.صفحه 310


منبع: مرکز مطالعات شیعه


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.