غیبت امام زمان علیه السلام اتفاق تازه ای نیست؛ یعنی در طول تاریخ پیامبرانی بوده اند که به دلیل حفظ جان، آزمایش الهی و حکمت های دیگر، غیبت کرده و از دید مردم پنهان شده اند. یکی از حکمت های غیبت این پیامبران این است که مردم بدانند غیبت امام زمان علیه السلام اتفاق عجیبی نیست و اگر علت غیبت از بین برود، ظهور هم اتفاق می افتد.
یونس علیه السلام مأمور شده بود تا مردم نینوا را به راه راست هدایت کند. آن ها سال ها بود که بت ها را می پرستیدند و مردمی فاسد و بی اخلاق بودند. نینوا در آن دوران یکی از بزرگ ترین و ثروتمندترین شهرهای مشرق زمین بود و بیش از صد هزار نفر جمعیت داشت.
یونس علیه السلام کار خود را با دعوت به سوی خدا و مبارزه با بت پرستی شروع کرد. او نزدیک به چهل سال میان مردم نینوا دین خدا را تبلیغ کرد؛ اما فقط یک عابد و یک دانشمند به او ایمان آوردند. یونس علیه السلام از مردم نینوا ناامید شد. او در این چهل سال، تلاش کرده بود تا آن ها را به راه راست هدایت کند و آنان نیز در تمام این سال ها نهایت تلاش خود را برای آزار پیامبر خدا به کار بسته بودند.
بالاخره یونس علیه السلام تصمیم گرفت قومش را نفرین کند. خداوند زمان عذاب آن ها را مشخص کرد و یونس علیه السلام کمی پیش از شروع عذاب، از شهر بیرون رفت و سوار کشتی شد.
مردم شهر با دیدن نشانه های نزول عذاب ترسیدند. مرد دانایی که بین آن ها بود، از آن ها خواست توبه کنند و به خداوند ایمان بیاورند. مردم شهر به خاک افتادند و از خداوند خواستند از گناهان آنان بگذرد. کم کم نشانه های عذاب از بین رفت و خداوند آنان را بخشید.
یونس علیه السلام مأمور شده بود تا مردم نینوا را به راه راست هدایت کند. آن ها سال ها بود که بت ها را می پرستیدند و مردمی فاسد و بی اخلاق بودند. نینوا در آن دوران یکی از بزرگ ترین و ثروتمندترین شهرهای مشرق زمین بود و بیش از صد هزار نفر جمعیت داشت.
یونس علیه السلام کار خود را با دعوت به سوی خدا و مبارزه با بت پرستی شروع کرد. او نزدیک به چهل سال میان مردم نینوا دین خدا را تبلیغ کرد؛ اما فقط یک عابد و یک دانشمند به او ایمان آوردند. یونس علیه السلام از مردم نینوا ناامید شد. او در این چهل سال، تلاش کرده بود تا آن ها را به راه راست هدایت کند و آنان نیز در تمام این سال ها نهایت تلاش خود را برای آزار پیامبر خدا به کار بسته بودند.
بالاخره یونس علیه السلام تصمیم گرفت قومش را نفرین کند. خداوند زمان عذاب آن ها را مشخص کرد و یونس علیه السلام کمی پیش از شروع عذاب، از شهر بیرون رفت و سوار کشتی شد.
مردم شهر با دیدن نشانه های نزول عذاب ترسیدند. مرد دانایی که بین آن ها بود، از آن ها خواست توبه کنند و به خداوند ایمان بیاورند. مردم شهر به خاک افتادند و از خداوند خواستند از گناهان آنان بگذرد. کم کم نشانه های عذاب از بین رفت و خداوند آنان را بخشید.
یونس علیه السلام سوار کشتی بود. چیزی نگذشت که دریا توفانی شد و چون بار کشتی سنگین بود، تصمیم گرفتند بعضی از مسافران را به دریا بیندازند. قرعه به نام یونس علیه السلام افتاد؛ صاحبان کشتی او را می شناختند؛ برای همین قرعه را سه بار تکرار کردند، اما باز هم قرعه به نام یونس علیه السلام افتاد.
یونس به دریا افکنده شد؛ اما در همان لحظه نهنگ بزرگی از راه رسید و یونس علیه السلام را بلعید. از طرف خداوند به نهنگ امر شد یونس روزی تو نیست و تو فقط باید او را در شکم خودت نگه داری.
یونس علیه السلام در تنهایی و تاریکی، در آن زندان عجیب فکر کرد این کار چه حکمتی داشت؟ او به راز این اتفاق پی برد. یونس علیه السلام مرتکب گناهی نشده بود؛ اما خداوند بیش تر دوست داشت او تا لحظات آخر کنار قومش باشد.
او در تنهایی و تاریکی شروع به عبادت خداوند نمود و از او پوزش خواست. یک هفته در شکم نهنگ سپری شد. یونس علیه السلام بیمار و ضعیف شده بود. نهنگ او را به ساحل آورد و رها کرد. به خواست خداوند بوته ی کدویی کنار یونس علیه السلام رویید و بر سر او سایه افکند.
یونس علیه السلام از میوه ی کدو تغذیه کرد و از سایه ی آن بهره مند شد تا این که حالش خوب شد. به فرمان خداوند، کرمی ریشه ی کدو را خورد و آن را خشکاند. یونس علیه السلام از خشک شدن بوته بسیار ناراحت شد.
خداوند فرمود: «تو از خشک شدن بوته ای که نه آن را کاشتی و نه به آن آب دادی غمگین شدی، ولی از نزول عذاب بر مخلوقات من ناراحت نشدی. اکنون بدان که اهل نینوا ایمان آورده و راه تقوا پیش گرفته اند و عذاب از آنها برداشته شد. به سوی آنها برو!»
یونس علیه السلام از خداوند طلب بخشش کرد و به سوی نینوا به راه افتاد. نزدیک شهر که رسید، از چوپانی خواست که به شهر برود و خبر بازگشت او را بدهد.
چوپان گفت: «ای دروغگو، حیا کن! یونس علیه السلام در دریا غرق شد.»
به خواست خداوند، گوسفندی به زبان آمد و گواهی داد که او یونس علیه السلام است.
چوپان با دیدن این معجزه یقین کرد و با شتاب به نینوا رفت و خبر بازگشت یونس علیه السلام را به مردم داد. مردم حرف او را باور نکردند و خواستند او را برای این خبر دروغ، تنبیه کنند.
او گفت: «من برای درستی حرفم دلیل و برهان دارم.»
همان گوسفندی که پیش از این گواهی داده بود، باز هم به زبان آمد و حرف چوپان را تأیید کرد. مردم با خوش حالی به استقبال یونس علیه السلام رفتند، او را با احترام به شهر آوردند و سال ها در پناه هدایت و راهنمایی او زندگی کردند.
غیبت یونس علیه السلام پیامبر تنها چهار هفته طول کشید؛ اما در همین چهار هفته، مردم به اشتباه خود پی بردند و با توبه آن ها یونس علیه السلام به نینوا بازگشت.
پی نوشت:
* یونس: 98؛ انبیاء: 87- 88؛ صافات: 139- 147؛ قلم: 48؛ انعام: 86.
* یونس: 98؛ انبیاء: 87- 88؛ صافات: 139- 147؛ قلم: 48؛ انعام: 86.
* ارشاد القلوب، ج 1، ص 312.
* بحارالانوار، ج 14، ص 384.
* دائره المعارف، ج 10، ص 1055 (ماده یونس).
* قصص قرآن یا تاریخ انبیای سلف، ج 3، ص 397.
منبع:
مجله باران
* دائره المعارف، ج 10، ص 1055 (ماده یونس).
* قصص قرآن یا تاریخ انبیای سلف، ج 3، ص 397.
منبع:
مجله باران