عوامل درونی، مانند هوش، استعداد، انگیزه، اراده؛ و عوامل بیرونی یا محیطی، مانند برخوردار بودن از بستری مناسب برای درس خواندن. عوامل درونی باید در فرد به حد کافی وجود داشته باشد تا او بتواند درس بخواند و موفق شود.
عوامل بیرونی را هم خانواده باید برای فرزند خود فراهم سازد. به این معنی که خانه محیطی امن و دور از اختلاف و کشمکش باشد و اگر دانش آموز به کمک اضافی نیاز دارد، شرایط برایش فراهم باشد. بعضی از کودکان به صورت جمعی نمی توانند آموزش بگیرند و به همین دلیل به آموزش انفرادی نیاز دارند. گاهی لازم است کسی به آنها کمک کند، مثل مادر، پدر، خواهر یا یک معلم و به طور کلی کسی که بتواند آموزش بدهد و فرصت کافی برای این کار هم داشته باشد. این را باید در نظر داشته باشید که نتیجه یادگیری علاقه است و علاقه انگیزه ایجاد می کند. یعنی اول بچه باید یاد بگیرد و اگر یاد گرفت علاقه مند می شود. اگر یاد نگیرد به چه چیزی علاقه مند می گردد؟ چیزی که بلد نیست؟! پس باید در امر یادگیری به بچه ها اهمیت داده شود.
بهداشت روانی کودک در دوره دبستان چه نیازهایی را ایجاب می کند؟
زمانی که درباره بهداشت روانی کودک صحبت می کنیم، در واقع می خواهیم او از انطباق بهتری با محیطش برخوردار باشد. این انطباق می تواند در رفتار، عواطف یا هیجانات باشد. می خواهیم در تمام این زمینه ها کودک از وضعیت بهینه ای برخوردار باشد تا در زندگی آسیب نبیند. می توانیم به موضوع استرسها و هیجانها در این مقطع اشاره کنیم.یکی از هیجانهایی که در این دوره دیده می شود و گفتیم که بسیاری از کودکان را آزار می دهد، اضطراب ناشی از جدایی است. وظیفه ماست که نگذاریم اضطراب کودکان در این سن خیلی بالا برود و لازمه آن این است که نباید بگذاریم کودکان در این سن زیاد انتظار بکشند؛ انتظار یک اتفاق بد، انتظار دعوا، انتظار مشاجراتی که در خانواده رخ می دهد. چنین انتظارهایی اضطراب شدیدی را در کودکان ایجاد می کند. آنها در ذهنشان فرضیاتی می سازند که مثلا حتما اتفاقی خواهد افتاد و این اتفاقاتی که در ذهنشان به صورت فرضیه ساخته می شود، گاهی به تصور هم در می آید؛ یعنی واقعه یا اتفاق ناگواری را به صورت تصویر در ذهن خود مجسم می کند که بسیار آزاردهنده است و اضطراب او را خیلی خیلی زیاد می کند.
باید سعی کنیم که در این دوره بچه ها دوستان خوبی داشته باشند، جنبه های خوب زندگی را بیشتر ببینند و جنبه های خوب دوستان خود را بیشتر در نظر داشته باشند. بسیاری از امور و جنبه های زندگی را باید در این دوره به صورت عملی به بچه ها یاد بدهیم.
بعضی از مفاهیم را نمی توانیم به صورت نظری و در قالب کلمات به کودکان آموزش بدهیم، بلکه باید خودشان این مفاهیم را در محیط زندگیشان فرا بگیرند؛ مانند مفهوم مهربانی. نمی توانیم به کودکان بگوییم که چیزی به نام مهربانی وجود دارد و چنین ویژگیهایی دارد. مهربانی را کودکان باید در عمل ببینند. احترام گذاشتن، قدردانی و تشکر کردن، فداکاری یا شراکت مفاهیمی هستند که کودکان در این سن باید عملا در محیط - هم از طریق دوستانشان و ارتباطات و تعاملاتی که با همسالان خود دارند و هم از طریق خانواده و رفتارهایی که والدین در خانواده دارند - فرا بگیرند.
امروزه درس خواندن کودکان در خانواده ها به یک معضل تبدیل شده است و والدین اغلب نقش آموزگار را ایفا می کنند. آیا شما با این نقش موافق هستید، و اصولا والدین باید تا چه حد خود را درگیر آموزش فرزندشان کنند؟
مسلم است که کودک در دوره دبستان، به ویژه در سه سال اول، هنوز به ضرورت دانستن پی نبرده است و نسبت به یادگیری دروس و انجام تکالیف احساس مسئولیت نمی کند. در اینجا خانواده ها باید سعی کنند که به نوعی همراه فرزندشان باشند و در این راستا نظارت، رسیدگی ، کنترل و تشویقهای لازم را انجام دهند. ممکن است برای مدت کوتاهی در شروع سال تحصیلی کودک نسبت به انجام تکالیف درسی از خود شوق و ذوق و اشتیاق نشان بدهد، اما بعد از مدتی این علاقه کمرنگ می شود. در مورد دانش آموز کلاس اول چنین حالتی طبیعی است و والدین باید بر درس خواندن کودک نظارت داشته باشند و نباید نگران شوند که مبادا کودک به آنها وابسته شود، مبادا کودک بعدها نتواند خودش درس بخواند، مبادا همیشه انتظار داشته باشد تا کسی کنارش بنشیند تا مشقهایش را بنویسد، مبادا انتظار داشته باشد که کسی به او دیکته بگوید تا او بنویسد، و ...ما نباید از این بابت نگران باشیم. در دوره دبستان که پایه تحصیلی کودک شکل می گیرد، کمکهای والدین در جهت یادگیری اهمیت خیلی زیادی دارد. در مورد این کمکها به هیچ وجه گفته نمی شود که مثلا مادر مشق کودک را بنویسد. اما والدین می توانند فضایی را فراهم سازند که کودک بهتر بتواند در آن فضا درس بخواند.
همچنین نظارت مستقیم والدین روی تکالیف درسی کودک باعث می شود که آنها از ضعفهای فرزندشان آگاه شوند و آن ضعفها را به موقع برطرف کنند. بنابراین خانواده باید به نوعی نقش ناظر و هدایت کننده امور تحصیلی فرزندان را بر عهده داشته باشد. والدین باید با آموزگاران ارتباط صمیمانه و تنگاتنگی داشته باشند و وضعیت فرزندشان را به آموزگار او اطلاع دهند و برعکس، آموزگار هم باید والدین را از وضعیت فرزندشان مطلع سازد؛ چرا که هر دوی آنها یک هدف دارند و آن کمک به کودک و پیشرفت اوست.
تلاش والدین برای کسب نمره بهتر و کوشیدن برای باهوش تر ساختن فرزندان به تعبیر خودشان، آیا از جهت علمی قابل دفاع است؟
کسب نمره بهتر قابل دفاع نیست بلکه باید شیوه ای را اتخاذ کنیم که به یادگیری بهتر و عمیق تر فرزندان منجر شود. چه شیوه ای باید اتخاذ شود تا فرزندانمان واقع درسها را فرا بگیرند و ضعف آنها از این بابت برطرف شود؟ اگر بخواهیم فرزندان باهوش تری داشته باشیم که لازمه آن وجود زمینه ارثی است (و البته محیطی مناسب برای پرورش آن زمینه های ارثی مورد نیاز است.)، باید آنها را به لحاظ شرایط محیطی بسیار غنی بار بیاوریم. مثلا امکانات خوب، آموزگار خوب و وسایل و امکانات آموزشی مناسب در اختیارشان بگذاریم و تمام نیازهای روانی و جسمانی و عاطفی آنها را خوب و به موقع برآورده کنیم.همه اینها در یک مجموعه قابل تبیین است. بعضی از والدین همه تلاش خود را برای گرفتن نمره بیست فرزندشان به کار می برند. این کاملا اشتباه است. رقابتهای بی مورد و آزاردهنده، خشم، عصبانیت، افسردگی، پرخاشگری و اضطراب ایجاد می کند و کودک را از یادگیری باز می دارد. پس بهتر است والدین تلاش کنند تا فرزندشان نمره بهتری کسب کند، توجه خود را به این نکته معطوف کنند که چگونه فرزندشان بهتر یاد می گیرد. یعنی روشهای یادگیری را مطالعه کنند، چون یادگیری روشهای مختلفی دارد و بهتر است روی این مباحث مطالعه کنند.
آیا مقایسه کودک در این سن با همسالان و همشیران صحیح است؟
خیر، مقایسه به هیچ وجه درست نیست، حتی اگر با خواهر و برادرش باشد که در اینجا از کلمه همشیر استفاده می کنیم. هرکس باید با خودش مقایسه شود. ما می توانیم فرزندمان را با خودش و عملکرد سابقش مقایسه کنیم. مثلا ببینیم پارسال چطور بوده و امسال چگونه است. قبلا چگونه مطالب را یاد می گرفته و حالا چگونه یاد می گیرد. قبلا چه نمره ای گرفته و حالا چه نمره ای گرفته است. بنابراین در هیچ زمینه ای مقایسه کردن به یک رفتار بهتر نمی انجامد، بلکه مقایسه کردن، بچه ها را به سوی خشونت و عصبانیت و حسادت سوق می دهد.آیا در روانشناسی، درمانی برای اختلالهای یادگیری که در این مقطع سنی مشاهده می شود، وجود دارد یا خیر؟
بله، اختلالهای یادگیری هم ممکن است به شکل عام و کلی خود وجود داشته باشد، یعنی کودک در یادگیری با تمام مشکلات این اختلال روبه رو باشد، و هم ممکن است به اختلالات خاصی دچار باشد.اختلال خاص یادگیری در سه زمینه وجود دارد: اختلال خاص در زمینه خواندن، اختلال خاص یادگیری در زمینه نوشتن و اختلالات خاص یادگیری در رابطه با ریاضیات. پس می توان گفت که اختلال یادگیری یا عام است یا خاص. کودکی که مشکل یادگیری عام دارد، در همه زمینه های آموزش با مشکل روبه رو ست، اما کودکی که اختلال یادگیری خاص دارد، در یک یا دو زمینه از سه زمینه ای که ذکر شد مشکل دارد.
برای این کودکان آموزشهای انفرادی لازم است، یعنی او علاوه بر مهارتهایی که در جمع فرا می گیرد و در کلاس می آموزد، باید آموزش انفرادی هم ببیند، چرا که این دسته از کودکان از آموزشهای انفرادی بیشتر سود می برند تا آموزش های گروهی. این کودکان به آموزش ویژه نیاز دارند و این کار توسط آموزگاران خاص انجام می گیرد.
منبع: پاسخ به والدین، دکتر سیما فردوسی، تهران: انتشارات صابرین، چاپ سیزدهم، 1394.