نگهدار اسرار نهضت (قسمت اول)

مرحوم حاج آقا مصطفی شوخ طبع بودند. مباحثه و بحث هایشان هم خالی از شوخی و شوخیها نبود. من چون آن زمان اکثرا در حجره بودم و مطالعه می کردم، درس های من زیاد بود و مجبور بودم بیشتر مطالعه کنم.
چهارشنبه، 29 آبان 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگهدار اسرار نهضت (قسمت اول)

گفتگو با آیت الله عمید زنجانی

سلام به روح مطهر مرحوم آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی که به حق همانطوری که حضرت امام فرمودند، امید آینده اسلام بودند. اولین آشنایی ام با مرحوم حاج آقا مصطفی به سالهای ۳۲-۱۳۳۱ برمی گردد. که مرحوم حاج آقا مصطفی به مدرسه حجتیه در حجره ای که مشترک بود بین آقا شیخ علی آقای النگهای و آقا سید محمد خامنه ای، می آمدند. ایشان با مشارکت آقا شیخ علی آقای النگهای و چند نفر دیگر مباحثه علمی داشتند. البته وقتی که ایشان می آمد، آقا سید محمد خامنه ای از حجره بیرون می رفتند، جای دیگری مشغول می شدند و حجره در اختیار سید مصطفی خمینی و دوستان هم بحث شان بود. من این صحنه را هر روز می دیدم به این دلیل که حجره ما درست روبروی این حجره قرار داشت. حجره ای که ایشان در آن مباحثه می کردند در پارک وسطی شرقی حجتیه و حجره ما در پارک مجاور خیابان ، یعنی جنوب شرقی مدرسه قرار داشت. لذا دقیقا دو حجره روبروی هم بودند. البته فاصله زیاد بود. حیات بزرگی که مدرسه حجتیه داشت فاصله بین دو پارک بود و طبعا دو حجره از هم دور بودند. اما وقتی آدم می نشست روبروی خود را براحتی میدید. مرحوم حاج آقا مصطفی شوخ طبع بودند. مباحثه و بحث هایشان هم خالی از شوخی و شوخیها نبود. من چون آن زمان اکثرا در حجره بودم و مطالعه می کردم، درس های من زیاد بود و مجبور بودم بیشتر مطالعه کنم. حوادثی که در آن حجره اتفاق می افتاد، برای من مکشوف بود و کاملا میدیدم. حتی گاه حرکات مزاح که داشتند را می دیدم. یک بار مرحوم حاج آقا مصطفی متوجه شد که من از حجره مقابل دارم نگاه می کنم. چون در سنین جوانی بودم متوجه نبودم که کارم نادرست است و لذا ایشان یک عملی انجام داد که گفتنی نیست (خنده مصاحبه شونده) که ما از نگاه کردن به آنجا منصرف شدیم و دیگر حواسمان به کار خودمان شد و ما دیگر روی مان را به سمت حجره مقابل برنگرداندیم.
 
من از این زمان به بعد ایشان را شناختم. پرس و جو کردم که این آقا کیه؛ گفتند که ایشان حاج آقا مصطفی، آقازاده حاج آقا روح الله خمینی است. از آن به بعد به ایشان ارادت پیدا کردم. حدود یکسال بعد یکی از دوستان صمیمی من، مرحوم آقا شیخ احمد مطهری، که بعد از انقلاب امام جمعه ساوه شدو بعضی از درسها را با هم مباحثه می کردیم به من گفت که من یک درس منظومه پیش حاج آقا مصطفی شروع کردم در حجره خودم هم هست؛ اگر تمایل دارید شما هم شرکت کنید. منظومه را خوانده بودم ولی در عین حال اظهار علاقه این دوست من باعث شد که من یکروزی به حجره ایشان رفتم و در درس شرکت کردم. حاج آقا مصطفی آنروز از اینکه شاگردش دو نفر شدند به نظر خوشحال می رسید. خیلی با اشتیاق درس را که الان یادم نیست حول محور چه بحثی از مباحث فلسفه بود، بیان فرمود. من هم فرمایشات ایشان را با آنچه که در ذهنم بود تطبیق می دادم و می دیدم که الحق و الانصاف ایشان مدرس خوبی در فلسفه است و قدرت خوبی در تفهیم فلسفه  (قدرت بیان و تفهیم خیلی مؤثر است) دارند. اما چون من درس را خوانده بودم دوباره خواندن را برای خودم عیب می دانستم. لذا همان یک جلسه شرکت کردم و دیگر بعدش شرکت نکردم؛ ولی به آقا شیخ احمد مطهری گفتم:

مدرس خوبی انتخاب کردی، و ایشان درسش ادامه پیدا کرد. حتی هم حجره دوست من که آقای بهرامی بود و از دوستان صمیمی آقای رفسنجانی بود، ایشان هم در اتاق نمی ماند و شرکت نمی کرد. ولی حاج آقا مصطفی روحیه ای داشت که برایش فرقی نمی کرد که کلاسش یک نفر باشد یا چند نفر. به هر حال این دو خاطره از آن سالهای دور برای آغاز آشنایی من با مرحوم حاج آقا مصطفی ذکر شد که نشان بدهد از چه زمانی و چگونه این آشنایی بوجود آمد. من همیشه در طول دهه سی و بعدها به درس امام رفتم و در آنجا ایشان را می دیدم که در درس فعال هستند همیشه نگاه توأم با اعجاب و تحسین به ایشان نگاه می کردم. البته شنیده بودم که ایشان شوخ هستند اما میدانستم که ایشان در درس بسیار جدی است و مسائل تفریح و شوخی سرجای خودش و درس و بحث و مسائل علمی هم کاملا جدی است. در درس امام گاهی ایشان خیلی جدی صحبت می کرد. گویی که آن حاج آقا مصطفی که در بیرون است، نیست. مباحثات ایشان با دوستانشان خیلی جدی و مرتب بود. من در سال 1341 به نجف رفتم آنجا می شنیدیم که مسئله حاج آقا مصطفی را که مدتی در اختفاء هستند. مثلا چند روزی در خانه مرحوم آیت الله نجفی مرعشی بودند و سرانجام ایشان دستگیر و خدمت امام فرستاده شدند. این حادثه برای ما و دوستان ایشان خوشحال کننده بود که امام دیگر تنها نیستند و این مسئله بسیار مهمی بود. از طرف دیگر ناراحت کننده بود که ایشان از خانواده شان جدا و به تبعید فرستاده شدند. در هر حال به سال 1344 برگردیم که از آن سال به بعد آشنایی ما از نزدیک ادامه پیدا کرد.
 
ایشان در هر دو درس اصول و فقه امام شرکت می کرد. هم مباحثه می کردند و هم می نوشتند. درس امام ابتدا در مسجد کوچکی در نزدیکی های حرم بود که به آن" مسجد حرم" می گفتند که آنجا من نبودم. ولی حاج آقا مصطفی شرکت می کرد. وقتی درس امام به مسجد سلماسی منتقل شد . من شرکت می کردم. و حاج آقا مصطفی را مرتب در درس می دیدم که در گوشه ای می نشستند بدون اینکه خودشان را به رخ بکشند و یا امتیازی برای خود قائل باشند. بالاخره در سال 1344 حضرت امام و حاج آقا مصطفی از تبعید ترکیه به عراق برگشتند.
 
و گویا از این زمان شما خاطره‌ای در نظر دارید؟ - بله؛ ساعت ۱۱ شب بود که خبر رسید. این خبر به مدرسه مرحوم آیت الله بروجردی که اخبار اول به آنجا می رسید و تقریبا مثل فیضیه قم بود، رسید. ما آنجا بودیم وقتی خبردار شدیم ، اول شگفت زده شدیم و باورمان نشد. چون شایعات زیاد در نجف پخش می شد و پس از یک هفته معلوم میشد که دروغ است. لذا آن خبر را هم از شایعات تلقی کردیم ولاکن مسئله آنقدر مهم بود که خودمان را راضی نکردیم به اینکه این شایعه است. در مدرسه تلفنی بود که بوسیله آن به منزل مرحوم آقا شیخ نصرالله خلخالی که از دوستان قدیمی دوران جوانی امام بود و علاقه زیادی به امام داشت، زنگ زدیم و ایشان هم مسئله را تأیید کرد. گفتند بله ایشان وارد کاظمین شدند. ما بیدرنگ، سر از پا نشناخته مینی بوسی اجاره کردیم. حدود ۱۵ نفر بودیم که متاسفانه من اشخاص آن الان یادم نیست، فقط می دانم به نظرم آقای رضوانی، آقای دعایی، آقای روحانی و... بودند. شبانه راه افتادیم با مینی بوس آمدیم به کاظمین. پرس و جو کردیم معلوم شد که امام و حاج آقا مصطفی به هتلی بنام "قندق الجوادین" وارد شدند. به آنجا رفتیم گفتند که بله آقایان به اینجا آمده بودند اما صاحب هتل آنها را شناخت و ایشان را به خانه اش برد و به امام گفت که اینجا مناسب شما نیست. ساعت از ۱۲ شب گذشته بود؛ رفتیم خانه صاحب هتل. در زدیم و رفتیم داخل. دیدم مرحوم حاج آقا مصطفی بیدار است. خیلی خوشحال شدیم وبا حاج آقا مصطفی مصافحه کردیم. سراغ امام را گرفتیم گفتند که ایشان خسته بودند، خوابیدند. گفتند فردا صبح بیائید امام را ببینید. وقتی حاج آقا مصطفی را سرحال و خوشحال دیدیم ما هم خیلی خوشحال شدیم.
ادامه دارد..

منبع: امید اسلام، معاونت پژوهشی موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ و نشر عروج، چاپ اول، تهران، 1390


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.