پس از پیاده شدن، هیچ کس را پشت سر خود نمی بینند، هر کس به دنبال کار خود می رود و آنها در تنهایی مجبور می شوند فکری برای خود بکنند. حتی پول عراقی هم با خود نداشته اند. در فرودگاه پولهای خود را تبدیل می کنند و به کاظمین می روند. در آنجا، حاج آقا مصطفی (رضی الله عنه) در مسافرخانه ای تمیز، اتاقی می گیرد، ساکهایشان را در آنجا می گذارند، امام (رحمة الله علیه) به حرم مشرف می شوند و حاج آقا مصطفی (رضی الله عنه) هم به تلفنخانه می رود. از آنجا به یکی از دوستانش در نجفی به نام شیخ نصرالله خلخالی، که اهل رشت بوده، تلفن می زند و جریان را تعریف می کند. ایشان هم می گوید: «تا دو روز دیگر، ما منزلی مناسب ایشان با مقداری اثاثیه اولیه تهیه می کنیم تا ایشان به منزل خود وارد شوند.» اینکار آنها به این دلیل بود که می دانستند امام (رحمة الله علیه) نمی خواهند به منزل کسی وارد شوند. بعد تلفنی هم به کربلا می زند و جریان را برای یکی دیگر از دوستان خود تعریف می کند. قرار می شود که حضرت امام (رحمة الله علیه) برای زیارت به کربلا مشرف شوند و طی مراسم استقبالی که برای ایشان تدارک دیده می شود، به نجف مشرف شوند.
این برنامه ریزی و سرعت عمل ایشان حاکی از کفایت و درایت او و توجه به جوانب کارهاست و اعتمادی که حضرت امام (رحمة الله علیه) به ایشان داشتند امام (رحمة الله علیه) هم این برنامه را می پذیرند؛ پس از یک روز به کربلا مشرف می شوند و در میان استقبال ایرانیان مقیم آنجا، عراقیهای ارادتمند به ایشان و علماء به حرم حضرت سید الشهداء (علیه السلام) و حرم قمر بنی هاشم (علیه السلام) می روند و پس از استراحتی کوتاه، به سوی نجف حرکت می کنند. در آنجا، با استقبال بی نظیر علما و دوستداران، به منزل وارد می شوند. برای ایشان در منزل کوچک (یکی نود متری برای اندرونی و دیگری هفتاد متری برای بیرونی) که به همراه داشته باشند، در نظر گرفته شده بود. حاج آقا مصطفی (رضی الله عنه) نیز در نجف مستقر می شوند و از آنجا به ایران تلفن می زنند که حضرت امام (رحمة الله علیه) آزاد شدند و در عراق تشریف دارند.» خانواده حضرت امام (رحمة الله علیه) هم ظرف یکی دو ماه همگی به عراق عزیمت می کنند. تنها کسی را که دولت ایران از خروجش ممانعت کرده بود، مرحوم حاج احمد آقا بود که می گفتند مشمول است و باید به سربازی برود.
آقا مصطفی: اسلام به آقا احتیاج دارد
هر کدام از دوستان حاج آقا سید مصطفی خمینی (رضی الله عنه) که معمولا همسن و سال ایشان بودند، دچار گرفتاری می شدند، به ایشان مراجعه می کردند و او هم مضایقه نمی کرد. وظیفه شناس بود، نسبت به دیگران احساس وظیفه می کرد، گویا تعهدی داشت که باید به مردم کمک کند، بخصوص نسبت به حضرت امام (رحمة الله علیه) در این زمینه، وسواس به خرج می داد، به ایشان زیاد علاقه داشت و از ایشان مراقبت می کرد. معمولا از نجف بیرون نمی رفت و حضرت امام (رحمة الله علیه) را تنها نمی گذاشت. گاهی به ایشان می گفتند که شما می توانید به کشورهای دیگر بروید. اما می گفت: «اسلام به آقا احتیاج دارد و ما موظفیم که آقا را نگهداری و از ایشان پذیرایی کنیم». اگر خدای ناکرده) برای امام (رحمة الله علیه) کسالتی پیش می آمد، وحشت زده و سراسیمه می شد و تلاش می کرد بهترین دکترها را برای ایشان بیاورد. تابستان های سختی را تحمل کرد، برای این که در کنار امام (رحمة الله علیه) بماند. به جز ایام اعتکاف، هیچ گاه دو سه روز منزل را ترک نمی کرد. ایشان فرزند، دوست و حامی امام بوده و بسیار مراقب حال ایشان بودند، خصوصا موقعی که خانم به مسافرت می رفتند، ایشان خود را مقید می دانستند که در کنار امام باشند.شاگرد ممتاز برای ایشان، امام (رحمة الله علیه) هم رهبر و مرجع و هم پدر بودند، روابطشان با امام (رحمة الله علیه) خیلی صمیمی بود، برای امام (رحمة الله علیه) احترام بسیار قایل بودند و امام (رحمة الله علیه) هم متقابلا چنین حالتی داشتند و ما می دیدیم که وقتی ایشان وارد می شوند، حالت چهره امام (رحمة الله علیه) عوض می شد، و این خود ناشی از علاقه ای بود که امام به ایشان داشتند و یکی از دلایلش این بود که به مدت ۱۰ سال در یک شهر غریب، با یکدیگر مأنوس شده بودند، برای مادرمان هم احترام بسیاری قایل بودند.
ادامه دارد..
منبع: امید اسلام، معاونت پژوهشی موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ و نشر عروج، چاپ اول، تهران، 1390