جوی که در آن میتوان از کودکان انتظار تصمیمگیری داشت، باید در خانه و مدرسه ایجاد شود. لازم است که تصمیمگیری برای کودکان به صورت فرایندی هشیار در آید. باید آنان را آگاه ساخت که در حال تصمیمگیری هستند و از آنان انتظار میرود که چنین کنند.
تصمیمگیری، در اصل، همانند حل مشکل است. زمانی که ما با مسأله یا مشکلی مواجه میشویم، برای تصمیمگیری در مورد آن، ابتدا مشکل را تحلیل و ارزیابی میکنیم. از این رو کودکانی که یاد می گیرند به نحوی موثر تصمیم بگیرند، در حل مشکلات موفقتر از سایرین هستند. والدین و مربیان باید کودکان را یاری کنند که دریابند در بیشتر موقعیتها، راههای متعددی وجود دارد و تصمیم آنان، انتخاب یکی از آن راههاست.
کودکان هر روز تصمیمات بسیاری میگیرند. یکی از ملاکهای رشد، آگاه شدن آنان از این تصمیمات و طریقة تصمیمگیریهایشان است. اگر والدین و معلمان راههایی را که کودکان در تصمیمگیریهای خویش طی میکنند، و پیامدهای تصمیمات درست را به ایشان خاطر نشان سازند، در افزایش مهارتهای تصمیمگیریهای درست، به آنان کمک میکنند. تصمیمات درست، تصمیماتی هستند که در آنها به نیازهای کودک، همانند نیازهای سایرین توجه شود.
قادر بودن به اخذ تصمیمات درست، عامل عمدۀ تکامل حس قدرت یا کنترل نمودن شرایط زندگی خویش است. برخورداری از چنین حس کنترل یا تأثیر نهادنی، لازمه داشتن عزت نفس زیاد و احساس استواری از ارزشمندی است.
بی تصمیمی = بی مسؤولیتی
به سبب رابطهای که بین تصمیمگیری و مسوولیت وجود دارد، شک نیست که مردد و بی تصمیم بودن، یک راه بی مسوولیت بودن است. زیرا هنگامی که لازم است انتخابی صورت گیرد و شخص در این کار تردید میکند، تردید او سایرین را ناگزیر میسازد که مسوولیت انتخاب کردن را بر عهده گیرند. زمانی که کودکان مردد هستند، اغلب با مهارت، والدین خویش را وادار میسازند که برای ایشان تصمیم بگیرند. این امر در کودکان خردسال که هنوز فاقد اطلاعات و تجربه لازم هستند، نه غیر عادی است و نه ناشایست. آنان میترسند که مبادا تصمیم نادرستی بگیرند و پیامدهای آن دامنگیرشان شود. وجود الگوی بی تصمیمی مبین آن است که کودک در حال تکامل حس مسؤولیت خویش نیست.
گاهی کودکان در خانه حوصله شان سر میرود و ظاهرا نمیتوانند برای سرگرم کردن خویش کاری پیدا کنند. از این رو نزد والدین یا معلم می آیند و میپرسند: «من چه کار کنم؟» این دسته از کودکان ممکن است نسبت به پیشنهادات ارائه شده، واکنشهایی منفی نشان دهند. مثلا بگویند: «این که سرگرمی نیست!» یا ممکن است مدتی خود را با آن پیشنهاد مشغول کنند، دوباره حوصلهشان سر برود، برگردند و سرگرمی تازهای بخواهند. در این گونه موارد بیشتر والدین پس از مدتی از کوره در میروند و عصبانی میشوند. کودکی که به چنین الگویی رسیده است، با وجود آن که ممکن است دقیقه بداند که در خانه چه چیزهایی برای سرگرم کردنش وجود دارد، باز هم تمایل دارد که سایرین برایش تصمیم بگیرند، و در تقصیرش که احساس بی حوصلگی است، سهیم شوند. والدین هیچ میل ندارند کودکی را به جرم آن که کاری ندارد انجام دهد، تنبیه نمایند، اما اگر چنین الگویی بارها تکرار شود، به سختی میتوان از تنبیه، خودداری نمود. ما و معلمان، همین الگو را در کار خویش مشاهده میکنند. اگر کودکی تصمیم نگیرد که تکالیف مدرسهاش را انجام دهد، معلمان ناگزیرند کوشش فوق العادهای به خرج دهند تا او را وادار سازند که وظیفهاش را در حدى رضایتبخش انجام دهد. هنگامی که کودکی به این کوششها ترتیب اثر نمیدهد، معمولا معلم به سبب فراهم نکردن منابع و روشهای مناسب، مورد سؤال قرار میگیرد. حال آن که، در واقع غالبا ریشه اصلی مشکل، در بی تصمیمی (عدم مسؤولیت) کودک نهفته است.
یکی از مشکلاتی که معلمان با آن مواجه هستند وجود شاگردانی است که مکررا نزد آنان میآیند و سؤالاتی را مطرح میکنند که پاسخ آنها را هماکنون دریافت داشتهاند. چنین شاگردانی آن قدر سؤال میکنند (آموزگاری در مورد یکی از این شاگردان حساب کرد و دریافت که او به طور متوسط در هر دقیقه، یک سوال میپرسد.) که با ترفند موثر خویش، معلم را به انجام تکلیف خود وادار میکنند. اگر معلمی، سرانجام از این رفتار به تنگ آید و اعتراض نماید، بعید نیست که کودک از انجام هر کاری دست بکشد.
این قاطع و مصمم بودن، همیشه مستلزم خطرجویی است. کودکان زمانی که فاقد اطلاعات کافی هستند، اغلب ناگزیر میشوند که تصمیماتی بگیرند. تصمیمگیری، بیشتر اوقات بدین معنی است که شخص تعهد میکند در مسیر عملی قرار گیرد که پیامدهایش روشن نیست. همان گونه که پیش از این بیان شد، رابطه واضحی بین توانایی تصمیمگیری کودک، و زیاد بودن عزت نفسش وجود دارد. کودکانی که از عزت نفس زیاد برخوردارند، با اطمینان بیشتر میتوانند خود را به مخاطره اندازند. هنگامی که عزت نفس کودکان کم است، والدین و معلمان باید میزان مخاطره را کم کنند تا آنان با اطمینان بیشتری تصمیم بگیرند. مثالهای ذیل، تصمیماتی را که مخاطره کمتر، و مخاطره بیشتری را در بر دارند، نشان میدهد.
کاهش مخاطره به معنی کاستن از ابهام مسأله یا وظیفه است. اگر بتوانیم درباره مسائل و وظایف، با کودکانمان تا حد امکان واضح و مشخص گفتگو نماییم، به آنان کمک میکنیم که با اطمینان تصمیمگیری نمایند.
برای آن که کودک بتواند قاطعانه و بدون تردید عمل کند، والدین باید منابعی را در اختیارش قرار دهند که بتواند با اطمینان بسیار، تصمیم بگیرد. والدینی که کودکان را ترغیب میکنند تا صرفنظر از تردید یا تشویشی که دارند، تصمیم بگیرند، به آنان کمک میکنند تا نسبت به خویشتن و دیگران بیشتر احساس مسئولیت کنند.
داشتن حس در محدودیتها
کودکانی که فاقد حس در محدودیتها هستند، اغلب به انتخابهایی دست میزنند که مشکلاتی برای خود، و ناراحتیهایی برای سایرین ایجاد میکنند. هنگامی که کودکان دارای حس درک محدودیتها هستند، درمییابند که برخی از انتخابها ممکن است موجب شوند که رفتار آنان نامناسب یا غیر موثر محسوب شود، و در نتیجه احتمالا ناراحتی یا تنبیه شدیدی را در پی داشته باشند. چنین کودکانی قبل از آن که خویشتن را به مخاطره اندازند یا تصمیمات مهمی بگیرند، تمام راههای موجود را بررسی می کنند.کودک با زندگی کردن در محدودیتها میتواند «حس در محدودیتها» را رشد دهد و دریابد که در هر صورت، همیشه محدودیتهایی وجود دارد. دارا بودن حس در محدودیتها همانند داشتن یک دستگاه هشداردهنده درونی است؛ کودک قبل از آن که تصمیمی بگیرد، تشخیص میدهد که ممکن است تصمیم او پیامدهای غیر قابل قبولی را به همراه داشته باشد.
اگر والدین و معلمان، نظامی برقرار کنند که بر طبق آن، محدودیتها آشکار و روشن، و پیامدهای ناشی از نادیده گرفتن آنها، قابل پیشبینی و مطابق با آنها باشد، میتوانند کودکان را در استقرار حس در محدودیتها یاری کنند. این امر به کودکان کمک میکند تا کیفیت تصمیمات خویش را بالا ببرند. در بیشتر مواقع راههای موجود، برای کودکان چنان متنوع هستند که او بدون برخورداری از چنین حسی به سختی میتواند تصمیمات درستی اتخاذ کند.
حس در محدودیتها، چنانچه در اوایل زندگی کودک تکامل یابد، ممکن است که احساس ترس و تشویش را در کودک به وجود آورد. لیکن اشکالی ندارد که کودک در مورد محدودیتها، کمی ترس داشته باشد. چنین ترسی، با گذشت زمان، هنگامی که او درک می کند محدودیتها و پیامدهای ناشی از تخطی آنها، مطابق هم هستند، از بین می رود. وقتی کودک بفهمد که در هر موقعیتی راههای مختلفی برای انتخاب و تصمیمگیری وجود دارد، و بتواند پیامد انتخاب هر یک از راهها را بخوبی پیشبینی نماید، ترسش کاملا از بین میرود.
والدین و معلمان با به کار بستن نکاتی عملی، میتوانند در ایجاد حس در محدودیتها، کودکان را یاری کنند:
* آنان باید برای خویش مشخص کنند که از کودکان انتظار دارند چه کاری را انجام دهند، و چه کاری را انجام ندهند.
* انتظارات، از جمله مسؤولیت کودکان در انجام کارهای عادی روزانه و وظایف، باید به نحوی بیان شود که کودکان بخوبی درک نمایند.
* آنان باید دریابند که کودک انتظاراتی را که از وی دارند، از چه طریق بهتر درک میکند؛ از راه تکرار آن کارها، یا از طریق راهنمایی شدن در حین انجام آنها.
* محدودیتهای زمانی در مورد انجام کارهای عادی روزانه، یا تکالیف ساده مدرسه، باید روشن، واضح و معقول باشد.
* پیامدهای ناشی از عدم رعایت محدودیتها باید بیان شود. آن پیامدها باید پیوسته اعمال شود؛ بی آن که تنبیه کودک بیش از تقصیر وی، با بیرحمانه باشد، و یا ناراحتی مفرطی برای وی فراهم نماید. در این مورد، پیوسته بودن توبیخ و تنبیه، مهمتر از شدت آن است.
* تمام قواعدو وظایف باید نوشته و اعلان شود تا «فراموشی»، دستاویزی برای عدم اجرای آنها نشود.
* والدین، هر دو (اگر وجود داشته باشند) باید در توضیح قواعد شرکت کنند، تا کودکان بدانند که آنان، هر دو با این قواعد موافق هستند.
* بهتر است که مسؤولیتهای تمام افراد در خانواده یا کلاس، با در نظر گرفتن تفاوت سن و قابلیتها، نظیر هم باشد.1
پی نوشت:
1. برای توضیح بیشتر در مورد این فرایند، به کتاب ذیل رجوع کنید:
How to Discipline Children Without Feeling Guilty, Clemes and Bean, Enrich, 1980.
منبع: آموزش مسؤولیت به کودکان، دکتر هریس کلمز، رینولد بین، مترجم: پروین علی پور، صص 28-21، به نشر، 1392.