گرچه این فعالیتهای ساده، بنیادهای مسؤولیت پذیری هستند، نتیجه نمیگیریم که کودک به محض آن که شروع کرد به راه رفتن، شروع می کند به کار کردن. در اوایل زندگی کودک، معمولا قبول مسؤولیت، با بازی توأم است.
بازی کردن، عامل مهمی در ایجاد احساس مسوولیت در کودک است تعاریف زیر در مورد کار و بازی میتواند به والدین کمک کند تا برخی بلاتکلیفیهایی را که ممکن است هم آنان و هم کودکان با آن روبه رو شوند، پیشبینی کنند.
«بازی» به فعالیتهایی اطلاق میشود که کودکان به سبب نوع احساس خود، انجام میدهند. بازی را میتوان پاسخی به آرزوهای تمایلات و خواستهها دانست.
«کار» شامل فعالیتهایی است که کودکان علی رغم نوع احساس خود انجام میدهند. این فعالیتها مستلزم آن هستند که کودکان برای انجام تعهداتی که نسبت به دیگران دارند، از لذت شخصی چشم بپوشند، و از آنچه که دوست دارند در آن موقع انجام دهند، منصرف شوند.
والدین، و بعدها معلمان ناگزیرند که در طول رشد کودکان، تعادلی بین کار و بازی آنان برقرار نمایند. با وجود آن که بازی میتواند فرایندها و مهارتهایی را به کودکان بیاموزد، آنان باید به انجام تکالیفی غیر از بازی نیز ملزم شوند.
اگر فعالیتهای کودکان با مهربانی، گرمی و شوخی بزرگترها توأم شود، کارها برای آنان به صورت سرگرمی و تفریح درمیآید. مثلا زمانی که به کودک گفته میشود حالا که مامان دستش بند است، این چند تا اسباب بازی را جمع کن، احساس میکند که بدون کمک او کارها تمام نمیشود. وقتی پدر، ظرف زباله را بیرون میبرد و کودک چند تکه دور ریختنی را با او بیرون میبرد، حس میکند که کار بزرگسالان را انجام داده است. یا هنگامی که مادر، در حال جارو کردن، به کودک نوپایش اجازه میدهد که دکمه خاموش و روشن جارو را فشار دهد، اغلب قلب کودک از هیجان به تپش میافتد. مشابه همین وضعیت در کلاس نیز وجود دارد. غالبا دیده میشود که کار میتواند به صورت «بازی» در آید، و برعکس.
جمع کردن اسباب بازیها، فشردن دکمههای جارو برقی، کمک به پدر در بردن زبالهها و غیره، پس از مدتی از شکل سرگرمی و بازی خارج میشوند و به صورت کار درمیآیند. بنابراین، حالت «تفریحی» خود را از دست میدهند. مهارت مهم والدین یا معلمان در آن است که بدانند گذر از بازی به کار را به نحوی ترتیب دهند که کودکان براحتی حس مسؤولیت داشتن نسبت به خود، خویشان و اطرافیان را تکامل بخشند.
کودکان در مورد کار و بازی از نگرشهای بزرگسالانی که الگویشان هستند. معمولا والدین و معلمانشان - تقلید میکنند. اگر کار در نظر والدین امری دشوار باشد و به آن تن در ندهند، کودکان نیز چنین میکنند. تمام کودکان آرزو دارند که شبیه والدین خود باشند. هرگاه کودک دریابد که پدر، مادر و یا هر دو آنان از زیر بار مسؤولیت شانه خالی میکنند، معمولا او نیز نگرشی مشابه پیدا میکند. اگر پدر، هیچ وقت ظرفها را نمیشوید، ممکن است پسر احساس کند که شستن ظرفها کاری غیر مردانه است و او نیز مانند پدر رفتار میکند. اگر پدر یا سایر بزرگسالان خانواده عادت به دشنام و ناسزاگویی داشته باشند، کودک خردسال خانواده نیز همان کلمات را تکرار میکند. اگر مادر، هنگام نظافت خانه عصبانی میشود، کودک خردسال او نیز، احساس منفی مادر را با انجام این گونه وظایف، مرتبط میکند. والدین یا معلمان چنانچه با خوش خلقی، شکیبایی و احساس مسؤولیت به وظایف خویش رو کنند، جوی را ایجاد مینمایند که کوششهای کودک در آموختن انجام وظیفه، با احساسات مثبت نسبت به آن، توأم شود.
لازمه ترتیب دادن مرحله گذر از بازی به کار، روشن بودن معیارها و انتظارات است. کودک در ابتدا به عنوان سرگرمی، اسباب بازیهایش را جمع میکند، سپس برای کمک به مادر، آنها را مرتب میکند، کمی بعد به این علت که بزرگترها در آن موقع گرفتارند، این کار را انجام میدهد و سرانجام، چون خود را مسؤول جمع کردن اسباب بازیهایش میداند، دست به کار میشود.
برای کودک، هریک از این مراحل گذر، تاحدی متضمن فشار روانی و سردرگمی است. لیکن اگر بزرگترها در طول این تغییرات، بردباری خویش را از دست ندهند و پیوسته از او بخواهند که هر کاری را به نحوی انجام دهد که شایسته پاداش باشد، این مراحل گذر، بدون دردسر طی میشود و کودک با کمترین مقاومت، مسؤولیتهای خویش را بر عهده می گیرد.
کودکان، مسؤولیت پذیر خواهند شد، اگر:
* بدانند که چگونه تصمیم بگیرند، و تصمیمات درستشان، به آنان وی خاطر نشان و با پاداشهای مناسب، تقویت شود.
* والدین و معلمان از تصمیمگیریهای کودکان آگاه باشند، و مطمئن باشند که برای آنان فرصتهای لازم برای تصمیمگیری وجود دارد. بزرگترها باید جوی را ایجاد کنند که در آن بر مسؤولیت فردی تأکید شود و مقصر شمردن دیگران، بی تصمیمی و عدم مسؤولیت پذیری، کاهش یابد.
* والدین و مربیان در مواردی که کودکان قادر به تصمیمگیری هستند، باید از تصمیمگیری به جای آنان پرهیز کنند. تصمیمگیری برای کودکان، باعث تضعیف قدرت مسؤولیت پذیری ایشان می شود.
اگر کودکان بتوانند، مخصوصا در دوران کودکی، تصمیماتی بگیرند که بر رفتار والدینشان اثر بگذارد، برایشان سودمند است. به عنوان مثال، هنگامی که پدری تصمیم میگیرد مدتی با کودک خود بازی کند، میتواند بگوید: «بیا برویم به اتاق تو، و بدون سر و صدا کمی بازی کنیم. خوب، تو چه بازیای را دوست داری؟» در این جا کودک می تواند تصمیم بگیرد و نظر خود را بگوید. کودکان می توانند حتی در سالهای اول زندگی تصمیم بگیرند که مثلا:
* در حمام، چه بازیای کنند.
* کدام لباس را بپوشند؟
* چه چیزهایی را بین غذای اصلی بخورند؟
* چه کتابی برایشان خوانده شود؟
کودکان نیاز ندارند که دایم کنترل شوند (و نباید هم بشوند)، اما چنانچه بدانند که والدین به آنان اجازه میدهند که برخی از روابط و کنشهای متقابل خویش را تحت اختیار و کنترل داشته باشند، حس ارزشمندی و با کفایت بودنشان افزایش، و احساس مسؤولیتشان تکامل مییابد.
منبع: آموزش مسؤولیت به کودکان، دکتر هریس کلمز، رینولد بین، مترجم: پروین علی پور، صص 33-29، به نشر، 1392.