چگونه کودکان سایرین را به جای خود مقصر می شمرند
کودکان برای خودداری از انجام مسؤولیتها، تقصیرات خویش را بر گردن والدین و معلمان می اندازند. کودکانی که سایرین را برای عدم توانایی خویش در انجام وظایف، مقصر می شمرند، معتقدند که تقاضاهای ایشان نامعقول بوده است. مقصر شمردن دیگران، بر ضعف کودکان در انجام مسؤولیتهایشان دلالت می کند.کودک، با عذر ضعیف بودن می تواند از قبول مسؤولیت خودداری کند. قدرت از طریق تصمیم گیریها و انتخاب کردنها ابراز می شود. تا زمانی که سایرین مسؤول تصمیمات و انتخابهای کودکان هستند، آنان بی تقصیر باقی می مانند.
هنگامی که والدین مسؤولیت یادآوری کارهای کودک را تقبل می کنند، او دیگر خود را مسؤول به یاد آوردن آنها نمی داند. وقتی کودک وظیفه اش را انجام نمی دهد، ممکن است بگوید: «خوب، شما یادم نیاوردید. » یا «شما به من نگفتید.» اگر بزرگترها معتقدند که مسؤول یادآوری به کودک هستند، پس کودک مسؤول انجام کار نیست، بلکه خودشان مسؤول هستند.
کودک می تواند با یافتن راهی که بزرگسالان را مسؤول انجام نشدن کارها نشان دهد، خود را بی تقصیر قلمداد کند. مثلا کودکی که از وی خواسته اند ایوان را جارو کند، ولی به وظیفه اش عمل نکرده است، ممکن است بگوید: «به من نگفتید جارو کجاست و من هم نتوانستم آن را پیدا کنم.» در این جا چالش با کودک، بیهوده است. زیرا همیشه بهانه ای نظیر این پیدا می کند: «برای پیدا کردن جارو، تمام آشپزخانه و راهرو را گشتم.» برای والدین دشوار است که قبول کنند کودک پس از چندین سال زندگی در آن خانه، نداند که جارو چهار سال است که در گنجهای معین است. کودک می تواند بسادگی بگوید که هرگز به آن توجه نکرده است.
کودکان می توانند بزرگترها را متهم کنند که دستورالعملها را به وضوح ابلاغ نکرده اند. در این موارد، والدین اغلب مقصر هستند، زیرا همیشه بررسی نمی کنند که آیا پیامشان کاملا دریافت شده است، یا خیر. ساده ترین راه حل این مشکل آن است که از کودک بخواهند دستورالعملها را تکرار کند تا ابهامات احتمالی برطرف شود. مبهم ماندن دستورات به نفع کودکان است، زیرا در این صورت «دلیلی برای عدم انجام وظیفه دارند. در مثال مذکور، ممکن است کودک بگوید: «به من نگفتید که جارو در گنجه است. با توجه به اینکه گفته او حقیقت دارد، والدین بگونه ای مبهم دچار احساس درماندگی و دست انداخته شدن، می شوند.
کودکان با انتقاد از منش بزرگترها، آنان را به جای خویش مقصر می شمرند. کودکان با انتقاد از انصاف، صداقت یا حس مسوولیت والدین یا معلم، بی عیبی و کمال فرد بزرگسال را زیر سوال می برند. مثلا کودکی ممکن است بزرگسالان را متهم کند که به او بیش از سایر افراد خانواده یا کلاس دستور می دهند. یا ممکن است آنان را متهم کند که از قبل به وی نگفته اند که باید چه کار کند. امکان دارد که اتهام وارد شده، در موقعیتی خاص، درست باشد، لیکن بزرگسالان باید از چنان اقتداری برخوردار باشند که گاهی، مخصوصا در شرایط غیرمنتظره، بدون هشدار قبلی از آنان تقاضاهایی کنند. هنگامی که منشهای فرد بزرگسال، نظیر انصاف یا صداقت، زیر سؤال می رود، آنان احساس گناه، تنفر یا بیهودگی می کنند و در نتیجه، ارتباطشان با کودکان مشکلتر می شود.
کودکان با خاطرنشان کردن نقاط ضعیف والدین خویش، از قبول مسؤولیت سر باز می زنند. این موضوع، بویژه در خانه صدق می کند. مثلا کودکی که والدینش از او خواسته اند اتاقش را تمیز کند، ممکن است استدلال کند که اتاق آنان نیز چندان پاکیزه نیست. برای والدین نه امکان دارد و نه لازم است که آنچه را می خواهند کودکان انجام دهند، خود نیز دقیقا اجرا کنند. از آنجا که در هر نقطه ضعفی که کودک تذکر می دهد، معمولا تاحدی حقیقت نهفته است، فرد مورد اتهام به تأمل و ارزیابی مجدد تقاضای خویش می پردازد. سپس چنین اتهاماتی موجب برانگیختن بحث و جدل می شود. هنگامی که پدر، مادر و کودکان سرگرم مباحثه اند، موضوع انجام کار منتفی می شود.
کودکان در یافتن ضعفهای والدین، مهارتی بسیار دارند. کودکان معتقدند که اگر متقاعد شوند که والدینشان غیر مسؤول هستند، پس آنها نیز می توانند چنین باشند. به عبارت دیگر کودک با اشاره به ضعفهای بزرگترها، تلویحا می فهماند که او، پس از نه قبل از به تغییر و بهبود آنان، در رفتار خویش تجدید نظر خواهد کرد. با وجود تمام وقت و انرژی ای که والدین برای اداره و پرورش خانواده خود صرف می کنند، کودکانی که در پی یافتن بهانه ای برای خودداری از قبول مسؤولیت هستند، سرانجام ضعفهایی در خود پنداره آنان پیدا خواهند کرد.
منبع: آموزش مسؤولیت به کودکان، دکتر هریس کلمز، رینولد بین، مترجم: پروین علی پور، صص 65-62، به نشر، چاپ دهم، 1392.