آمد نوروز ماه با گل سوري به هم

باده‌ي سوري بگير، بر گل سوري بچم آمد نوروز ماه با گل سوري به هم دست چغانه بگير، پيش چمانه به خم زلف بنفشه ببوي، لعل خجسته ببوس وز دو کف سادگان ساتگني کش به دم از پسر نردباز داو گران بر به نرد
سه‌شنبه، 3 آذر 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آمد نوروز ماه با گل سوري به هم
آمد نوروز ماه با گل سوري به هم
آمد نوروز ماه با گل سوري به هم

شاعر : منوچهري

باده‌ي سوري بگير، بر گل سوري بچم آمد نوروز ماه با گل سوري به هم
دست چغانه بگير، پيش چمانه به خم زلف بنفشه ببوي، لعل خجسته ببوس
وز دو کف سادگان ساتگني کش به دم از پسر نردباز داو گران بر به نرد
زانکه شد از رنگ و بوي باغ بسان صنم اي صنم ماهروي! خيز به باغ اندر آي
باد فرو بيخت مشک، ابر فرو ريخت نم شاخ برانگيخت در، خاک برانگيخت نقش
غاشيه کش گشت باد، غاشيه‌ي او ديم مقرعه زن گشت رعد مقرعه‌ي او درخش
بلبل در شد به لحن، فاخته در شد به دم قمري در شد به حال، طوطي در شد به نطق
در حرکات آمده‌ست شاخک شاهسپرم در جلوات آمده‌ست بر سر گل عندليب
برق چنانچون ز زر يک دو طراز علم باد علمدار شد، ابر علم شد سياه
باغ به راغ اندرون، چون ارم اندر ارم راغ به باغ اندرون، چون علم اندر علم
بر رخ دراج گل، بر لب طوطي بقم بر دم طاووس ماه، بر سر هدهد کلاه
ديده‌ي هر کبککي مسکن ميمي ز دم گردن هر قمريي معدن جيمي ز مشک
شمع گل زرد را از مي و مشکست شم رنگ رخ لاله را ازند و عودست خال
آهو در مرغزار دارد سيمين شکم ماهي در آبگير دارد جزعين زره
ابر شده خيمه دوز ماغ مسلسل خيم باد زره گر شده‌ست، آب مسلسل زره
نارو راند همي مدح جرير و قثم صلصل خواند همي شعر لبيد و زهير
بر پر هر کککي نه رقم و ده رقم بر دم هر طاووسي صد قمر و سي قمر
بر تن و بر جان مير بارخداي عجم مرغان بر گل کنند جمله به نيکي دعا
بر همه روي زمين مي‌ننهد يک قدم بار خدايي که او جز به رضاي خدا
حافظ خلق خدا ناصر دين امم شاه جهان بوسعيد ابن يمين دول
هست چو شمس الضحي هست چو بدر الظلم از بر اهل زمين، وز بر تخت پدر
مال ندارد دريغ از حشم و جز حشم روي ندارد گران از سپه و جز سپه
طاعت او واجبست بر خدم و جز خدم دولت او غالبست، بر عدو و جز عدو
عاقبت کار او خير بود لاجرم عاقبت کار او در دو جهان خير کرد
نيست به بد بردبار، نيست به بد متهم نيست به بد رهنمون، نيست به بد مضطرب
شرم نکو خصلتيست در ملک محتشم شرم خدا آفرين بر دل او غالبست
وانکه بدي کرد هست عاقبتش بر ندم بد نسگالد به خلق، بد نبود هرگزش
ديو در امر خداي عاصي باشد، نعم ديوست آنکس که هست عاصي در امر او
لعنت اينند جاي بر تن ديو دژم ايزد هفت آسمان کرده‌ست اندر قران
وان سر شمشير او مهر سليمان جم خسرو ما پيش ديو جم سليمان شده‌ست
کز همه ديوان ملک، دود برآرد به هم بالله نزديک من حاجت سوگند نيست
يا بگذارد به تيغ، يا بگدازد به غم يا بکشدشان به پيل يا بکشدشان به تير
همچو پيمبر زده‌ست بر در بيت‌الحرم تيغ دو دستي زند بر عدوان خداي
نز پي تخت و حشم، نز پي گنج و درم نز پي ملکت زند شاه جهان تيغ کين
وز پي ربح سپاه، وز پي سود خدم بلکه ز بهر خداي وز پي خلق خداي
هم به گه بخت‌نصر هم به گه بوالحکم داني کاين فتنه بود هم به گه بيور اسب
هم به گه اردشير هم به گه رستهم هم گه بهرام گور هم گه نوشيروان
آخر بيگانه را دست نبد بر عجم آخر چيره نبود جز که خداوند حق
زانکه جهان‌آفرين دوست ندارد ستم آخر ديري نماند استم استمگران
نز پي ظلم و فساد، نز پي کين و نقم ايزد ما اين جهان نز پي جور آفريد
کيست عظيم الفعال، کيست کريم الشيم داد ببين تا کجاست، فضل ببين تا کراست
اوست محلي به حمد اوست مصفا ز ذم اوست خداوند ملک، اوست خداوند خلق
جود بر شاه شرق، بخشش مال و نعم داد بر خسروست، فضل بر شهريار
تا نکند کس پديد منبع جذر اصم تا نکند کس شمار جنبش چرخ فلک
گنجش هر روز بيش، رنجش هر روز کم شاد روان باد شاه شاد دل و شادکام
در کف او تيغ او خصم کشيده به دم بر سر او تاج او نور فزوده به ملک
چشم سوي روي خوب، گوش سوي زير وبم دست سوي جام مي، پاي سوي تخت زر


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط