جشن فريدون آبتين به بر آمد |
|
باز دگر باره مهر ماه در آمد |
کشتنيان را سياستي دگر آمد |
|
عمر خوش دختران رز به سر آمد |
تا ببرد جانشان به ناخن و چنگال |
|
دهقان در بوستان همي سحر آمد |
پيش وضيع و شريف روي گشاده |
|
دخترکان سياه زنگيزاده |
وز در گهوارهشان به در ننهاده |
|
مادرشان هيچگون به دايه نداده |
مروحهي سبز در دو دست همهي سال |
|
بر سر گهوارهشان به روي فتاده |
پهلو بنهاده بيست بيست به پهلو |
|
دخترکان بيست بيست خفته به هر سو |
گيسوشان سبز و گيسو از سر زانو |
|
گيسو در بسته بيست بيست به گيسو |
خويشتن آويخته به اکحل و قيفال |
|
هر يکي از ساعدين مادر و بازو |
کودک ديدي کجا به پاي خورد شير؟ |
|
شير دهدشان به پاي، مادر آژير |
و ايشان پستان او گرفته به زنجير |
|
مادرشان سرسپيد و جمله شده پير |
گويد: کان دختران گربز محتال |
|
دهقان روزي ز در درآيد شبگير |
موي سر او سپيد گشت و رخش زرد |
|
مادرتان پير گشت و پشت به خم کرد |
سرد بود لامحاله هر چه بود سرد |
|
تا کي ازين گندهپير، شير توان خورد |
گر سرتان نگسلم زدوش به کوپال |
|
من نه مسلمانم و نه مرد جوانمرد |
دو پسر خويش را، دو پسر رزبان |
|
آنگه رزبانش را بخواند دهقان |
برده به آتش درون و کرده به سوهان |
|
هر يک داسي بياورند يتيمان |
نادره باشد گلو بريدن اطفال! |
|
حنجره و حلقشان ببرند ايشان |
خون ز گلو بر نياورند و نجوشند |
|
نادرهتر آنکه طفلکان نخروشند |
پس به کواره فرو نهند و بپوشند |
|
وان کشندگان سختکوش بکوشند |
اينت عجايب حديث و اينت عجب حال |
|
در طمع آنکه کشته را بفروشند |
بر سر بازارکان نهند به زاره |
|
آنگه آرند کشته را به کواره |
پره کشند و بايستند کناره |
|
آيد بر کشتگان هزار نظاره |
نه به ديت پادشاه خواهد ازو مال |
|
نه به قصاصش کنند خلق اشاره |
گه به درشتي و گه به خواهش و خنده |
|
بلکه بخرند کشته را ز کشنده |
نايدشان مشتري تمام و بسنده |
|
اي عجبي تا بوند ايشان زنده |
آيدشان مشتري و آيد دلال |
|
راست چو کشته شوند و زار فکنده |
هرگز که خريده بود دختر کشته! |
|
زود بخرندشان ز حال نگشته |
در کفني هيچ کشته را ننبشته |
|
کشته و برکشته چند روز گذشته |
در بن چرخشتشان بمالد حمال |
|
روز دگر آنگهي به ناوه و پشته |
پوست کنند از تن يکايک بيرون |
|
باز لگد کوبشان کنند هميدون |
سخت گران سنگي از هزار من افزون |
|
به سرشان برنهند و پشت و ستيخون |
پس فکند خونشان به خم در قتال |
|
تا برود قطره قطره از تنشان خون |
تير زند بيکمان و سخت بکوشد |
|
چون به خم اندر ز خشم او بخروشد |
تا بچگان از ميان خم بنجوشد |
|
مرد سر خمش استوار بپوشد |
تا شنود هيچ قيل و تا شنود قال |
|
آيد هر ساعتي و پس بنيوشد |
گويد کايدون نماند جاي به نوشه |
|
چون بنشيند زمي معنبر جوشه |
روشن گردد چهار گوشهي گوشه |
|
در فکند سرخ مل به رطل دو گوشه |
تا نخورم ياد شهريار عدومال |
|
گويد کاين مي مرا نگردد نوشه |
نيکو مولود و نيک طالع مولود |
|
بار خداي جهان خليفهي معبود |
نيني مسعود هست بيش ز محمود |
|
گويي محمود بود بيش ز مسعود؟ |
بيشتر از زال بود رستم بن زال |
|
همچو سليمان که بيش بود ز داوود |
نيمرسيده يکي هزبر دمانست |
|
باش! که آن پادشه هنوز جوانست |
يک تنه تنها بدين حظيره شبانست |
|
اين رمهي گوسفند سخت کلانست |
گرگ بود بر لب حظيره علي حال |
|
گرگ بر اطراف اين حظيره روانست |
صبر هميبايد اين فلان و فلان را |
|
گرگ يکايک توان گرفت، شبان را |
دل بنهد کارهاي صعب و گران را |
|
هر که هميخواهد از نخست جهان را |
از بر او مرغکان زنند پر و بال |
|
هر که بجنباند اين درخت کلان را |
عاقبت کار، نيک باشد حقا |
|
عاقبت کار نيک بايد فردا |
ديدهي ما روشنست و کار هويدا |
|
روي نهادهست کار شاه به بالا |
کش برساند به هر مراد دل امسال |
|
ايزد کردهست وعده با ملک ما |
بر در ما چين خليفتي بنشاند |
|
مملکت خانيان همه بستاند |
لشگر شرق ار عراق در گذراند |
|
مرز خراسان به مرز روم رساند |
تا نزند در يمن سناجق اقبال |
|
باز ندارد عنان و باز نماند |
بگذرد اين روزگار سختي از ايران |
|
زود شود چون بهشت گيتي ويران |
شاد و بدو شاد اين خجسته وزيران |
|
روي به رامش نهد امير اميران |
ديده به روي نکو و گوش به قوال |
|
دست به مي شاه را و دل به هژيران |
ما همه را از پي هواي تو کردهست |
|
اي ملک! ايزد جهان براي تو کردهست |
نيکوکاري که او به جاي تو کردهست |
|
هر چه بکرد اي ملک سزاي تو کردهست |
عز و جل ايزد مهيمن متعال |
|
عالم خاک کف دو پاي تو کردهست |
آنهمه ايزد ترا بداد و از آن بيش |
|
هر چه تو انديشه کردي اي ملک از پيش |
کت برساند به کام و آرزوي خويش |
|
هر چه بخواهي کنون بخواه و مينديش |
ملک بگير و سر خوارج بفتال |
|
اي ملک اين ملک را تو داني معنيش |
خرگه برتر زن از سرادق کيوان |
|
بنشين در بزم بر سرير به ايوان |
درگذر اين تير دلشکاف ز سندان |
|
در کن ز آهنگ رزم خصم زميدان |
در سر مردم بکوب مغز، به کوپال |
|
از دل گردان برآر زهره به پيکان |
ياد همي دارمان و ياد هميباش |
|
سال هزاران هزار شاد هميباش |
مير هميباش و ميرزاد هميباش |
|
با دهش دست و دين و داد هميباش |
قدر تو هر روز و روزگار تو چون فال |
|
جمله برين رسم و اين نهاد هميباش |