نقد فلسفه شرقی در تعلیم و تربیت

باورهای غربی با باورهای شرقی از جهت تأکید بر تحرک اجتماعی بدون نظم و مقررات نیز متفاوت است.
يکشنبه، 15 دی 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد فلسفه شرقی در تعلیم و تربیت
یکی از دلایل متقن مطالعه فلسفه تعلیم و تربیت شرق این است که فلسفه یاد شده نکات برجسته ای را بیان می کند که تفکر غربی را بدان وسیله می توان ارزیابی کرد. این فلسفه غربیها را ترغیب می کند که تعهد اساسی خود نسبت به دانش، ماده گرایی، طبیعت، ستتهای مذهبی، تعلیم و تربیت و نظرات مربوط به معنای پیشرفت و زندگی خوب را به طور جدی زیر سؤال ببرند. این بدان معنا نیست که فلاسفه شرق به این امور نمی پردازند، بلکه سخن این است که آنها به طور کلی این امور را به خودی خود، هدف تلقی نمی کنند.
 
همچنین باورهای غربی با باورهای شرقی از جهت تأکید بر تحرک اجتماعی بدون نظم و مقررات نیز متفاوت است. راهیابی به طبقه بالای اجتماعی مهم ترین هدف بسیاری از غربیهاست. آنها این نگرش را تبلیغ می کنند که هر کسی بر این کار قادر است. آنان فکر می کنند که باید به طبقه بالای اجتماعی بپیوندند، حتی اگر این کار آنها را با خانواده، دوستان یا زندگی اجتماعی بیگانه کرده یا از آن جدا کند. معمولا اگر اولویتها و قوانین مربوط به نظم و ادب از رسیدن آنها به اهداف مادی مورد نظر جلوگیری کند، آن را نادیده گرفته یا مسخره میکنند. اما در فلسفه شرق نظم، انضباط و شکیبایی به طور کلی مورد تحسین بوده و چون متناسب و با قوانین طبیعت سازگار است، خود نشانه نظم است.
 
در فلسفه شرق امور فراوانی وجود دارد که باید مورد نقد قرار گیرد. اصرار زیاد بر ماورای طبیعت که مثلا در فلسفه هندو به چشم می خورد، از این قبیل است. برخی فلاسفه غرب ارتباط نزدیک میان مذهب و فلسفه در شرق را علت ایجاد خطر تفکر جزمی می پندارند. برخلاف فلاسفه غرب، مشخصۂ غالب در دیدگاههای شرقی، احساس ابهام، تضاد میان دسته های متفاوت و نگرش فردگرایانه به رستگاری است. در بسیاری موارد به نظر می رسد از خلال ابزاری مثل نظام طبقاتی، بی توجهی شدید به زندگی انسانها ترویج می شود. فلاسفه غربی به طور روزافزون آزادی و نگرش دموکراتیک نسبت به حکومت را تحسین می کنند، در حالی که بسیاری از فلاسفه شرقی هنوز به اطاعت برده وار از حاکم و سرنوشت محتوم و جایگاه از پیش تعیین شده اعتقاد دارند.
 
بعد دیگر فلسفه شرق که فلاسفه غربی، مخصوصا فلاسفه معاصر را آزار می دهد، اتکای زیاد آنها به رموز، مقررات و شیوه‌های تجویز شده زندگی است. اتکای بوداییسم به «روشهای هشتگانه»، جینی به «تعهدات پنج گانه»، «اصول صحیح کنفوسیوسی» و توصیه های یهودیت و مسیحیت، از این دسته شیوه‌هاست. شاید این نکته صحیح باشد که مردم به کمک و جهت دهی در زندگی نیاز دارند، اما ارائه فهرستی از مقررات، غالبا مانع می شود که اندیشمندان طرح‌هایی را ارائه کنند که در زندگی جدید کاربرد واقعی داشته باشد. فلسفه‌های قدیمی تر نیاز به تشکیلاتی را ابراز می کند که ممکن است در پدید آوردن تمدن، مهم باشد، اما این فلسفه ها با جهان امروز و وضع دشوار و پیچیده اجتماعی و اخلاقی آن سازگاری ندارد. علاوه بر این، آدمی در تفسیر مقرراتی از این قبیل که آیا میکرب را از بین ببرد یا نه، که در آیین جینه مطرح شده و مهاجم را نابود کند یا نه که در آیین مسیحیت مطرح شده است، با مشکل مواجه می شود.
 
قوانینی که ظاهر ساده می نماید، غالبأ کاربرد آن در شرایط واقعی دشوار است. از این رو، تعجب ندارد که بسیاری از فلسفه‌های جدید به جای اتکا بر قوانین ظاهرا دشوار و محدودی از این قبیل، نگرش موضعی و زمینه ای را ترویج می کند.
 
در مورد تعلیم و تربیت باید گفت که ارج و اهمیت فراوان آن را در تمام فرهنگهای شرقی می توان ملاحظه کرد. معلمان در رشد فکری، نقش مهم و محوری ایفا می کنند و تمام رهبران بزرگ فلسفی و مذهبی قبل از هر چیز، معلم بوده اند. فلسفه شرقی نه تنها بر دانستن، بلکه بر آموختن دانسته ها به دیگران تأکید دارد. بودا، کنفوسیوس، حضرت عیسی(علیه السلام) و حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) همه معلم بودند. در حالی که غربیها نسبت به نگرش‌های اساسأ نظری آموزش، دیدگاهی بسیار منتقدانه دارند، اندیشه شرقی ها با این دیدگاه که تعلیم و تربیت باید بدوأ به مهارتهای اجتماعی و شغلی بپردازد، مخالف است. به نظر می آید بسیاری از مربیان غربی بر نقش معلم در فرایند یادگیری - در برابر خود آموزی شاگردان - به صورت غیر ضروری تأکید می کنند. ظاهرأ بسیاری از اندیشمندان غربی که معتقدند کسب کمال مهم نیست، بلکه مهم این است که وضعیت فرد را از جهت اعاشه، درآمد مادی یا خوشبختی بهبود بخشیم، معنای کمال را بدرستی درنیافته‌اند.
 
هر چند هنوز میلیونها نفر به باورهای شرقی وفادارند، اما احتمال اندکی وجود دارد که آن باورها توانسته باشد در سیر توسعه فلسفه غرب چندان تغییری ایجاد کند. در واقع، احتمال دارد عکس این مطلب درست باشد، زیرا غرب منطقه نفوذ، سلطه و ارتباطات خود را گسترش می دهد. شواهد روشنی وجود دارد که چنین اتفاقی رخ داده است؛ به عنوان مثال می توان تعارض دیدگاه‌های سنتی فلسفه مارکسیستی و غرب را نام برد. ژاپن به طور اخص و چین و هند به سرعت، به مراکز مهم صنعتی و سرمایه گذاری تبدیل می شود و این امر همانگونه که کیفیت مؤسسات اقتصادی - اجتماعی را متحول کرده، کیفیت باورهای آنها را نیز تغییر می دهد. به نظر بسیاری از غربیان، پناهنده شدن به فلسفه شرق بیشتر جنبه خیالی دارد تا واقعیت.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص19-188، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.