![سه سال زندگي در کنار يکديگر سه سال زندگي در کنار يکديگر](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/3ab9bae7-6124-4218-a041-a4db3360461c.jpg)
![سه سال زندگي در کنار يکديگر سه سال زندگي در کنار يکديگر](/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/Aban/06/50149.jpg)
سه سال زندگي در کنار يکديگر
روايت بازيگران سريال يوسف پيامبر (ع)
- گاهي اوقات زندگي طوريه که آدم نون امروز رو واسه شکم فرداش نمي خواد . اون وقته که روياهاي آدم به تعويق مي افته .
- گاهي اوقات آدم از سرنوشت ، رودست خوبي مي خوره ، که فکر مي کنه داره تصميم مي گيره . اون وقته که آدم ادعاهايي مي کنه که تو رودربايستي انجامش گير مي افته .
- گاهي اوقات آدم از آرزوهايش جا مي مونه .
- گاهي اوقات آدم مي خواد بازي کنه ، بازيگر مي شه .
-گاهي اوقات داره مي خنده،وقتي تو دلش خونه،
- گاهي گريه مي کنه وقتي داره از زور خنده مي ميره .
-گاهي اوقات شوخي شوخي همه چيز جدي مي شه.
- گاهي اوقات آدم و قتي زياد مي خواد کم مي آره،گاهي وقتي کم مي آره زياد مي خواد .
-گاهي اوقات با ترس ولرز بر مي گرده به پشت سرش نگاه مي کنه ،مي بينه چه شجاعتي !
- گاهي اوقات با شجاعت مي تونه ترساشو نگاه کنه .
-گاهي اوقات آدم دنبال خوشبختي ، زندگي رو گم مي کنه ، گاهي هم با انتظار زندگي رو معنا مي کنه .
-گاهي اوقات آدم براي پيدا کردن يه گنج الکي ، گوهر خودشو گم مي کنه ، گاهي هم گوهرحقيقت رو پيدا مي کنه .
گويا زمان برآورده شدن آرزوي من و پسرم فرا رسيده ولازم است که زائر سفر به سرزمين قصه راهي شود . اينک که عازم سفرم ، سفري به ديگر سوي زندگي ، بر خود لازم مي دانم تا از دوستانم واستادانم که آن قدر به من نزديک بودند که در من بودند ؛ تشکر کنم . پروانه ماهان ، زهرا عروس خوب پدر سالار، خانم بس ، فاطمه ملاصدرا ، فخر الزمان ، ميهن مشرقي ، تارا ، ثريا اردلان ... وزليخاي عاشق . گر چه همه اين عزيزانم عاشق بودند ، ولي عشق زليخا خود يک معجزه بود .
اين زنان وتنها دوستان نازنينم گاهي تشويقکي شدند واگر تنبيه نشدند ،خدا را شکر که البته باور نمي کنم بازيگر زني در جهان باشد که شماتت ،تحقير وتنبيه نشود ، اما همواره بزرگ ترين مشوقم مردم بودند با مهر آريايي شان وايمان به خدا .
بسيار بسيار مفتخرم که در تمام طول زندگي بازيگري ام ، تنها و تنها يک حامي داشتم وبه قول جماعت سينمايي ، آنان که با کمال حلاجي پنبه ام را زدند ؛ خواسته يا ناخواسته به دنبال چيزي بودند که سهم من وراي آن بود .
در طول بيش از دهه هرگز نه افتتاحيه ونه اختتاميه جشنواره فجر را نديدم . کارت دعوتي به دستم نرسيد . و خلاصه به قول ولتر : « خدايا . مرا از شر دوستانم در امان بدار ، خود با دشمنانم مي دانم چه کنم » .
در مقطعي که سينما را جايگاهي شايسته براي خود نمي ديدم ، رسانه ملي ( تلويزيون ) پايگاهي شد تا مهرم را با مردم مهربان تقسيم کنم وباز به قول حافظ کيمياي سعادت رفيق بود رفيق ، رفقايي که همچنان هستند ومن قدردانشان و آنان که رفتند خدا به همراهشان و اما اين همه تنهايي ، برکتي بود براي خلوت انس واين که يدلله فوق ايديهم ، که ترجمه سينمايي آن مي شود : به راستي خدا بزرگ ترين کارگردان است . آن چه مي بايست از جادوي سينما وبازيگري بياموزم ، آموختم تا شايد ره توشه اي براي نوشتن باشد ودر پي تجلي معجزه عاشقانه زليخا در زندگي ام ، اينک بر آنم تا با اعجاز کلمات ، پيوندي ديگر با شما نه از جنس نقش آفريني ، بلکه با آفرينش نقش داشته باشم .
اراده امروز من براي نوشتن ، پنداري مجالي براي بازيگري نخواهد گذاشت ، اما بايد ديد اراده خدا چه تقديري برايم رقم خواهد زد . باشد که از اين آزمون سر بلند ودست پر بيرون آيم . به اميد خدا والتماس دعا.
داستان ، داستان حضرت يوسف است . در کنار اين ها عوامل ديگر وآدم هاي پيرامون او در کنارش بايد زندگي حضرت يوسف را پيش ببرند . در نتيجه تماشاگر هم درجاهايي ما را حس نمي کند و حضرت يوسف برايش اهميت دارد. اما باز هم حضور من حس مي شود وفراموش نمي شود. شما در هر حال بايد تاثير گذار باشيد . چون تماشاگر از بازي بازيگر ، بيشتر حس را مي گيرد تا حضور فيزيکي اش را .
يکي از اشکالات ما اين است که تصور مي کنيم اگر شخصيت خاصي در جامعه و تاريخ داشته باشيم ، غذا خوردن ، نشستن ، آب خوردن و.. او با بقيه فرق مي کند اما من معتقدم انسان ها يک لحظات انساني ويک روحاني دارند .پيامبر هم اگر زخم داشته باشد درد مي کشد ، چون او هم انسان است با اين تفاوت که مسئوليتي بزرگ تر هم روي دوشش است . شادي ، ناراحتي ... او مانند بقيه است . بنابراين خصلت ها را از شرايط انساني بايد تفکيک کنيم . من تلاش کردم علاوه بر نمايش وجوه پيامبري ، ابعاد انساني حضرت يعقوب (ع) را نيز انتقال دهم تا او به عنوان انساني مانند ما پذيرفته شود تا مشکلات و فراق او هم مانند باقي افراد احساس شود . نبايد فراموش کنيم که آن چه باعث جدا کردن او از انسان هاي معمولي مي شود ، تنها ايمان قوي اوست . من بازيگر اين زمان هستم ، داشته هايي دارم مانند نشستن خاص خودم - شايد حضرت يعقوب جور ديگري مي نشسته - که من براي پرداخت اين شخصيت از خودم اضافه کردم با توجه به تجربه واندوخته ام . در متن هم همين طور است ، به طوري که حتي مي بينيم سلحشور تلاش کرده مسأله صهينونيسم را نيز در اين جا روشن کند ، چون در اين زمان زندگي مي کند واين مسأله وجود دارد. زمان مهم است .
نکته اي که مي خواهم به آن اشاره کنم ، مخصوصا در پاسخ به آن هايي که گفتند ما توقع نداشتيم شما اين نقش را بازي کني ، اين است که وقتي به بانو تي نگاه مي کنم ، مي بينم زني ست که پاي ايده وعقيده خودش مي ماند ومن چنين آدمي را ستايش مي کنم . اين زن چنان در دوره خودش موثر بوده که بعد از حضرت يوسف (ع) به خاطر بانو تي مصر باز هم آمون پرست مي شود.
نکته اي که در مورد اين نقش وجود دارد اين است که بازيگران نقش منفي براي بيننده معمولا مقبول نبوده اند . هيچ وقت نشده از بازيگر منفي تقدير به عمل آيد ، اما انگار در اين سريال از طرف مسئولان به اين موضوع با نوع خاصي نگريسته شده . هر چند بازيگران نقش منفي کم تر مورد استقبال جامعه قرار مي گيرند ، اما بايد پذيرفت که پذيرش چنين نقش هاي سختي است که موجب انتقال درست پيام داستان مي شوند . به هر حال من خوشحالم که اين سريال با استقبال بي نظير مردم روبه رو شده است .
يکي از مهم ترين ويژگي هاي وي ، عشقي است که به زليخا دارد . اين شخصيت و ويژگي هاي او خيلي پيچيده بود ومن بايد تلاش مي کردم به اين ويژگي ها دست يابم . تحقيق زيادي درباره او نکردم ، زيرا درباره اين شخصيت چيز زيادي در کتاب ها نوشته نشده و فقط در قرآن کرديم خيلي جزئي به او اشاره شده است . نويسنده ، اين شخصيت را ساخته و پرداخته است .راهنمايي آقايان سلحشور و شورجه کمک کرد تا شخصيت اين گونه که هست ديده شود.
ابدا وظيفه من بازيگر نيست که بخواهم بيانيه بدهم . ممکن است که کارگردان اين دغدغه را داشته باشد وبه نظر من اگر چنين کارگرداني دغدغه هاي زمانه خودش را نداشته باشد ، فقط قصه گويي کرده . واقعيت اين است که آن آدم از فيلتر ذهن خودش ، باورهاي اعتقادي خودش را متناسب با زمان حال تنظيم و با بهره گيري از ابزارهايي مثل بازيگر ، تصوير ، رنگ ، نور ، دکور و زيبايي شناسي تصويري ، آن ها را تصوير مي کند . چون او فقط وقايع نگار تاريخي صرف که نيست ، بله ، او بيانيه صادر مي کند. بيانيه اي که در ناخود آگاه اعتقادي و خرد جمعي جامعه تأثيرگذار است ، چون مردم با اين باورهاي قرآني بزرگ شده اند ، حتي به قصه يوسف و زليخا که به عنوان يک قصه عاشقانه در خاطره جمعي مردم جا دارد .
نوع بازي من بازيگر در يک کار بستگي به اندازه قاب و ونوع نما دارد . به عنوان مثال استفاده از ميميک در يک نماي اکستريم لانگ شات به کار نمي آيد . من بايد بدانم چگونه تقسيم انرژي کنم که هر پلان چقدر ارزش دارد ومن چه اندازه بايد براي آن انرژي صرف کنم .هر سکانس چقدر اندازه و ظرف اين را دارد که من براي آن انرژي بگذارم يا نگذارم و هر سکانس يک فاعل دارد و موضوعيتش با يک نفر است که حتي فيلمبردار هم بايد اين را بداند . اين درام يک فاعل دارد به نام يوسف .
کسي که وضعيت حاضر را نمي پذيرد و وضعيت موجود را به مدد نيروهاي همسوي خودش از جمله آخناتون و با حمايت او بر هم مي زند . هميشه از تاريخ همين بوده است ... من وقتي مي فهمم در سکانسي موضوعيت با من نيست . نبايد بدوم جلو وانرژي مضاعف بگذارم که همه جا آن بازي درخشان را ارائه دهم وديده شوم . من يک روايت از آتيلا پسياني شنيدم که مي گويد : « همه جا ودر همه سکانس ها که قرار نيست آدم بازي درخشان بکند » بهره مندي وبه کارگيري يک ذره هوش ، يک ذره به کارگيري حافظه واين که امروز در کار چه کرده ام و قرار است شش ماه بعد در همان سکانس يا صحنه چه کنم ، کمک مي کند که يک نقش با وجود رج زدن ها تداوم داشته باشد . با توجه به اين که يوسف پيامبر (ع) به نوعي کاري کلاسيک محسوب مي شود ، در آن بايد از قواعد کلاسيک پيروي کنيم ، مگر اين که بخواهيم خرق عادت کنيم . بازي من هم بر اصول همين بازيگري کلاسيک شکل مي گيرد .در نتيجه بازي هاي نرم ، منحني ، رو وروزمره ندارد . بازيگري کلاسيک همه اش بايد زاويه دار باشد . گردن ، بدن همه وهمه به صورت تيز بر مي گردد. کلام هم به اين بازي کمک مي کند و رسمي حرف مي زنيم ، بخصوص که دربار اشراف تصوير مي شود . وقتي ما چنين پايه اي را مي پذيريم ، ديگر بقيه کار سخت نيست ؛ چون همه چيز جاري است ومن کار خاصي نکرده ام . البته چند عکس ديدم ؛ چند کتاب خواندم ؛ فيلم نگاه کردم و... اما الزاما اين ها به بازي خوب و درست ختم نمي شود . خيلي چيزهاي ديگر هم هست که در برخي صحنه ها به بازي من کمک مي کند ، از بازيگر مقابل گرفته تا رنگ و لباس و طراحي صحنه و .... به طور کلي به قاعده بازي و رفتار کردن است که اهميت دارد .
عموما شخصيت هايي که با چهره معصوم ومثبت و فداکار را در کارنامه من بيشتر از ساير نقش ها بازيابي کرده اند که بايد گفت بخشي به دليل ويژگي هاي فيزيکي من است وبخشي ديگر ، خواست کارگردانان از من ، با اين همه در ايفاي همين نقش ها نيز کوشيده ام آن ها را شبيه هم بازي نکنم .
آسنات ، زني با گذشت فراوان است که تاثيراتي رااز پيامبر گرفته و به طور کلي زني پاک وبي آلايش است . روند کار و تاثير گذاري آن نشان مي داد آن طور که بايد روان بوده وبيننده نيز از آن راضي است .
نقش را بر اساس فيلم هايي که ديدم و دقت در طرز راه رفتن ، نگاه کردن و نوع زندگي خانم هاي دربارپيدا کردم ، به طوري که شيوه آن ها را بررسي مي کردم تا گريم و لباسم نزديک به نفرتي تي واقعي باشد براي رسيدن به اين منظور ، فيلم هاي مختلفي را ديدم . مثل مستندي که درباره او ساخته شده بود ، يا فيلم هاي کلو پاترا ، سينوهه ومانند آن را ديدم و کتاب هاي مصر باستان را هم خواندم . البته تيپو گريم من نيز به آن زنان نزديک بود . در تاريخ مصر مجسمه هاي تفرتي تي و آخناتون وجود دارد واين که اطلاعاتي درباره زندگي شان و اين که آن ها ده فرزند داشته اند و.. البته از همه بيشتر هدايت دوستان به من کمک و مرا راضي کرد .
خصوصيت هاي فيزيکي افراد نظامي مشخص است . آن ها آدم هايي عصا قورت داده با نظم وبا ديسيپلين ومحکم هستند که پاي آدم هايي مانند آمن هوتب مي ايستند . نظاميان فعلي هم همين خصوصيت ها را دارند . به طور کلي با نقش ارتباط خوبي برقرار مي کردم به خاطراين که فرد مستقلي بود و در يکي دوسکانس خاص شد . يکي دو تنش با حضرت يوسف (ع) داشت و همه حتي حضرت يوسف (ع) از او به نيکي مي گفتند . کسي که پايبند اميرش باشد ، فرد درستکاري است واو اين ويژگي را داشت. من اين مشخصه ها را دوست داشتم.
داستان حضرت يوسف (ع) يک داستان بين الادياني است ومن نيز به دليل آشناييم با قرآن داستان آن را مي دانستم ، اما جايگاه نقش ايناروس در قرآن درحد يکي دو آيه آن هم به عنوان شرابدار و خان سالار آمده است ، در حالي که در فيلمنامه به ضرورت داستاني آن شاهد حضورهاي متفاوتي از وي هستيم ، از به زندان انداخته شدن براي توطئه در قتل فرمانروا گرفته تا زماني که اين شخص هوادار حضرت يوسف (ع) مي شود و حضرت يوسف(ع) را از زندان آزاد مي کند و جزو نزديکان او مي شود و... اين ها شخصيت او را جذاب مي کرد .
داستان ، داستان پربازيگري بود وآدم هاي مختلفي در آن نقش ايفا مي کردند و مي رفتند با اين همه من ناراضي نبودم . به هرحال وقتي کاري را مي کنيم و بعد از مدتي بر مي گرديم و آن را مي بينيم يا حتي چيزي مي نويسيم و با فاصله از آن را نظاره مي کنيم ، دلمان مي خواهد برخي چيزها را به آن اضافه يا از آن کم کنيم ، اما در مقطع خودش تجربه خوبي برايم بود .
ابزارهاي بازي هر بازيگر ، شامل دست ها ، آکسسوار ، لباس هايش و... است ، اما اين که مجبور بودم در بيشتر لحظات ، دست هايم را به حالت خاصي بسته نگه دارم ،کار را براي من خيلي سخت مي کرد چون عملا خيلي از اين ابزارها را نداشتم . مساله را با آقاي سلحشور مطرح و مشورت کردم. امااو گفت ما نمي خواهيم بازي تو و شخصيت کاري ماما باعث به سايه رفتن زليخا شود. من هم قبول کردم . به هر حال در نهايت ، خواست نويسنده وکارگردان مهم است . من به خودي خود خيلي مي توانستم در اين نقش بازي بيشتري داشته باشم و نقش هم مي طلبيد اما مساله اصلي زليخا بود که حتي در مورد حالت دست هاي من هم تعيين کننده بود وباعث محدوديت من در حرکت مي شد با اين وجود خيلي تمرين مي کردم و فکر کردم که چطور اين نقش را ايفا کنم . به تدريج سعي کردم با نگاه ها ، ميميک ، چهره و چشمانم به تماشاگر بفهمانم که کاري ماما چه شخصيتي دارد ودر برخورد با مردم متوجه شدم آن چه را که مد نظر داشتم ، مردم گرفته اند . کاري ماما نمي داند يوسف در آينده به کجا مي رسد ، اما چون حالت مادري را دارد که احساس مي کند فرزندش را از او دور مي کند ، اين رفتار را نسبت به او بروز مي دهد . من از عشق زيادم به زليخا نمي گذاشتم در گوشه قلب زليخا ذره اي عشق جز من ايجاد شود و اين همان عشقي است که به حسادت تعبير مي شود . کاري ماما مي داند که زليخا ، بوتيفاررا دوست دارد واو هم به عنوان مادر بخشي از عشق وعلاقه او را جذب کرده ، اما برايش ثقيل است که يک بچه چوپان بيايد در کاخ وتمام حواس زليخا را به خودش معطوف کند . بنابراين حالات ستيز و بد جنسي اش نسبت به يوسف از اين وضعيت به وجود آمده و برانگيخته مي شود .
من ومحمود پاک نيت طي اين سي سال زندگي مشترک ، هيچ وقت سر صحنه کارهاي يکديگر نرفته ايم . البته هميشه مشاور يکديگر بوده ايم وحتي در مورد قبول کار با بچه ها هم بحث و گفت وگو مي کنيم تا به نتيجه برسيم ، طوري که اگر هر کدام از ما برود وکاري را انجام دهد و بچه ها بفهمند دلخور مي شوند . زماني هم که کار پخش شد ، چون بيش از حد پاک نيت را دوست دارم و در هر کاري بازي کند حتي اگر ضعيف هم باشد خوشحال مي شوم وقتي ديدم او همه توانش را براي حضرت يعقوب (ع) گذاشته ويکي از بهترين نقش هاي پرونده اش را ايفا کرده ، خيلي خوشحال شدم . او براي حضرت يعقوب خيلي زحمت کشيد ودر سرما و گرما توان گذاشت حتي در مقطعي که يوسف داشت باعث مي شد يعقوب فراموش شود ، مي بينيم در سکانس آخر بازي پاک نيت او را دوباره احيا مي کند . واقعا برخورد مردم کوچه و بازار نشان داد که اين سريال چه تاثيري روي اذهان آنان گذاشته واين که بازي صادقانه است که در نهايت تاثير مي گذارد نه اين که براي پول و شهرت بازي کردن . جالب خواهد بود اگر بدانيد که زمان بيماري مادر همسرم در بيمارستان که بوديم ، مردم از پاک نيت مي خواستند بيايد و براي مريض هايشان دعا کند . به نظر من اين تاثير و باور پذيري بازي او را مي رساند و به خاطر همين مردم است که او تلويزيون را بيشتر از سينما دوست دارد .
منبع:نشريه صنعت سينما ،شماره 83
/خ
کتايون رياحي (زليخا )
- گاهي اوقات زندگي طوريه که آدم نون امروز رو واسه شکم فرداش نمي خواد . اون وقته که روياهاي آدم به تعويق مي افته .
- گاهي اوقات آدم از سرنوشت ، رودست خوبي مي خوره ، که فکر مي کنه داره تصميم مي گيره . اون وقته که آدم ادعاهايي مي کنه که تو رودربايستي انجامش گير مي افته .
- گاهي اوقات آدم از آرزوهايش جا مي مونه .
- گاهي اوقات آدم مي خواد بازي کنه ، بازيگر مي شه .
-گاهي اوقات داره مي خنده،وقتي تو دلش خونه،
- گاهي گريه مي کنه وقتي داره از زور خنده مي ميره .
-گاهي اوقات شوخي شوخي همه چيز جدي مي شه.
- گاهي اوقات آدم و قتي زياد مي خواد کم مي آره،گاهي وقتي کم مي آره زياد مي خواد .
-گاهي اوقات با ترس ولرز بر مي گرده به پشت سرش نگاه مي کنه ،مي بينه چه شجاعتي !
- گاهي اوقات با شجاعت مي تونه ترساشو نگاه کنه .
-گاهي اوقات آدم دنبال خوشبختي ، زندگي رو گم مي کنه ، گاهي هم با انتظار زندگي رو معنا مي کنه .
-گاهي اوقات آدم براي پيدا کردن يه گنج الکي ، گوهر خودشو گم مي کنه ، گاهي هم گوهرحقيقت رو پيدا مي کنه .
گويا زمان برآورده شدن آرزوي من و پسرم فرا رسيده ولازم است که زائر سفر به سرزمين قصه راهي شود . اينک که عازم سفرم ، سفري به ديگر سوي زندگي ، بر خود لازم مي دانم تا از دوستانم واستادانم که آن قدر به من نزديک بودند که در من بودند ؛ تشکر کنم . پروانه ماهان ، زهرا عروس خوب پدر سالار، خانم بس ، فاطمه ملاصدرا ، فخر الزمان ، ميهن مشرقي ، تارا ، ثريا اردلان ... وزليخاي عاشق . گر چه همه اين عزيزانم عاشق بودند ، ولي عشق زليخا خود يک معجزه بود .
اين زنان وتنها دوستان نازنينم گاهي تشويقکي شدند واگر تنبيه نشدند ،خدا را شکر که البته باور نمي کنم بازيگر زني در جهان باشد که شماتت ،تحقير وتنبيه نشود ، اما همواره بزرگ ترين مشوقم مردم بودند با مهر آريايي شان وايمان به خدا .
بسيار بسيار مفتخرم که در تمام طول زندگي بازيگري ام ، تنها و تنها يک حامي داشتم وبه قول جماعت سينمايي ، آنان که با کمال حلاجي پنبه ام را زدند ؛ خواسته يا ناخواسته به دنبال چيزي بودند که سهم من وراي آن بود .
در طول بيش از دهه هرگز نه افتتاحيه ونه اختتاميه جشنواره فجر را نديدم . کارت دعوتي به دستم نرسيد . و خلاصه به قول ولتر : « خدايا . مرا از شر دوستانم در امان بدار ، خود با دشمنانم مي دانم چه کنم » .
در مقطعي که سينما را جايگاهي شايسته براي خود نمي ديدم ، رسانه ملي ( تلويزيون ) پايگاهي شد تا مهرم را با مردم مهربان تقسيم کنم وباز به قول حافظ کيمياي سعادت رفيق بود رفيق ، رفقايي که همچنان هستند ومن قدردانشان و آنان که رفتند خدا به همراهشان و اما اين همه تنهايي ، برکتي بود براي خلوت انس واين که يدلله فوق ايديهم ، که ترجمه سينمايي آن مي شود : به راستي خدا بزرگ ترين کارگردان است . آن چه مي بايست از جادوي سينما وبازيگري بياموزم ، آموختم تا شايد ره توشه اي براي نوشتن باشد ودر پي تجلي معجزه عاشقانه زليخا در زندگي ام ، اينک بر آنم تا با اعجاز کلمات ، پيوندي ديگر با شما نه از جنس نقش آفريني ، بلکه با آفرينش نقش داشته باشم .
اراده امروز من براي نوشتن ، پنداري مجالي براي بازيگري نخواهد گذاشت ، اما بايد ديد اراده خدا چه تقديري برايم رقم خواهد زد . باشد که از اين آزمون سر بلند ودست پر بيرون آيم . به اميد خدا والتماس دعا.
محمود پاک نيت ( يعقوب پيامبر )
داستان ، داستان حضرت يوسف است . در کنار اين ها عوامل ديگر وآدم هاي پيرامون او در کنارش بايد زندگي حضرت يوسف را پيش ببرند . در نتيجه تماشاگر هم درجاهايي ما را حس نمي کند و حضرت يوسف برايش اهميت دارد. اما باز هم حضور من حس مي شود وفراموش نمي شود. شما در هر حال بايد تاثير گذار باشيد . چون تماشاگر از بازي بازيگر ، بيشتر حس را مي گيرد تا حضور فيزيکي اش را .
يکي از اشکالات ما اين است که تصور مي کنيم اگر شخصيت خاصي در جامعه و تاريخ داشته باشيم ، غذا خوردن ، نشستن ، آب خوردن و.. او با بقيه فرق مي کند اما من معتقدم انسان ها يک لحظات انساني ويک روحاني دارند .پيامبر هم اگر زخم داشته باشد درد مي کشد ، چون او هم انسان است با اين تفاوت که مسئوليتي بزرگ تر هم روي دوشش است . شادي ، ناراحتي ... او مانند بقيه است . بنابراين خصلت ها را از شرايط انساني بايد تفکيک کنيم . من تلاش کردم علاوه بر نمايش وجوه پيامبري ، ابعاد انساني حضرت يعقوب (ع) را نيز انتقال دهم تا او به عنوان انساني مانند ما پذيرفته شود تا مشکلات و فراق او هم مانند باقي افراد احساس شود . نبايد فراموش کنيم که آن چه باعث جدا کردن او از انسان هاي معمولي مي شود ، تنها ايمان قوي اوست . من بازيگر اين زمان هستم ، داشته هايي دارم مانند نشستن خاص خودم - شايد حضرت يعقوب جور ديگري مي نشسته - که من براي پرداخت اين شخصيت از خودم اضافه کردم با توجه به تجربه واندوخته ام . در متن هم همين طور است ، به طوري که حتي مي بينيم سلحشور تلاش کرده مسأله صهينونيسم را نيز در اين جا روشن کند ، چون در اين زمان زندگي مي کند واين مسأله وجود دارد. زمان مهم است .
جهانبخش سلطاني (آمن هوتب سوم )
پروانه معصومي (بانوتي )
نکته اي که مي خواهم به آن اشاره کنم ، مخصوصا در پاسخ به آن هايي که گفتند ما توقع نداشتيم شما اين نقش را بازي کني ، اين است که وقتي به بانو تي نگاه مي کنم ، مي بينم زني ست که پاي ايده وعقيده خودش مي ماند ومن چنين آدمي را ستايش مي کنم . اين زن چنان در دوره خودش موثر بوده که بعد از حضرت يوسف (ع) به خاطر بانو تي مصر باز هم آمون پرست مي شود.
عباس اميري ( آنخ ماهو )
نکته اي که در مورد اين نقش وجود دارد اين است که بازيگران نقش منفي براي بيننده معمولا مقبول نبوده اند . هيچ وقت نشده از بازيگر منفي تقدير به عمل آيد ، اما انگار در اين سريال از طرف مسئولان به اين موضوع با نوع خاصي نگريسته شده . هر چند بازيگران نقش منفي کم تر مورد استقبال جامعه قرار مي گيرند ، اما بايد پذيرفت که پذيرش چنين نقش هاي سختي است که موجب انتقال درست پيام داستان مي شوند . به هر حال من خوشحالم که اين سريال با استقبال بي نظير مردم روبه رو شده است .
جعفر دهقان ( بوتيفار )
يکي از مهم ترين ويژگي هاي وي ، عشقي است که به زليخا دارد . اين شخصيت و ويژگي هاي او خيلي پيچيده بود ومن بايد تلاش مي کردم به اين ويژگي ها دست يابم . تحقيق زيادي درباره او نکردم ، زيرا درباره اين شخصيت چيز زيادي در کتاب ها نوشته نشده و فقط در قرآن کرديم خيلي جزئي به او اشاره شده است . نويسنده ، اين شخصيت را ساخته و پرداخته است .راهنمايي آقايان سلحشور و شورجه کمک کرد تا شخصيت اين گونه که هست ديده شود.
رحيم نوروزي ( آخناتون )
ابدا وظيفه من بازيگر نيست که بخواهم بيانيه بدهم . ممکن است که کارگردان اين دغدغه را داشته باشد وبه نظر من اگر چنين کارگرداني دغدغه هاي زمانه خودش را نداشته باشد ، فقط قصه گويي کرده . واقعيت اين است که آن آدم از فيلتر ذهن خودش ، باورهاي اعتقادي خودش را متناسب با زمان حال تنظيم و با بهره گيري از ابزارهايي مثل بازيگر ، تصوير ، رنگ ، نور ، دکور و زيبايي شناسي تصويري ، آن ها را تصوير مي کند . چون او فقط وقايع نگار تاريخي صرف که نيست ، بله ، او بيانيه صادر مي کند. بيانيه اي که در ناخود آگاه اعتقادي و خرد جمعي جامعه تأثيرگذار است ، چون مردم با اين باورهاي قرآني بزرگ شده اند ، حتي به قصه يوسف و زليخا که به عنوان يک قصه عاشقانه در خاطره جمعي مردم جا دارد .
نوع بازي من بازيگر در يک کار بستگي به اندازه قاب و ونوع نما دارد . به عنوان مثال استفاده از ميميک در يک نماي اکستريم لانگ شات به کار نمي آيد . من بايد بدانم چگونه تقسيم انرژي کنم که هر پلان چقدر ارزش دارد ومن چه اندازه بايد براي آن انرژي صرف کنم .هر سکانس چقدر اندازه و ظرف اين را دارد که من براي آن انرژي بگذارم يا نگذارم و هر سکانس يک فاعل دارد و موضوعيتش با يک نفر است که حتي فيلمبردار هم بايد اين را بداند . اين درام يک فاعل دارد به نام يوسف .
کسي که وضعيت حاضر را نمي پذيرد و وضعيت موجود را به مدد نيروهاي همسوي خودش از جمله آخناتون و با حمايت او بر هم مي زند . هميشه از تاريخ همين بوده است ... من وقتي مي فهمم در سکانسي موضوعيت با من نيست . نبايد بدوم جلو وانرژي مضاعف بگذارم که همه جا آن بازي درخشان را ارائه دهم وديده شوم . من يک روايت از آتيلا پسياني شنيدم که مي گويد : « همه جا ودر همه سکانس ها که قرار نيست آدم بازي درخشان بکند » بهره مندي وبه کارگيري يک ذره هوش ، يک ذره به کارگيري حافظه واين که امروز در کار چه کرده ام و قرار است شش ماه بعد در همان سکانس يا صحنه چه کنم ، کمک مي کند که يک نقش با وجود رج زدن ها تداوم داشته باشد . با توجه به اين که يوسف پيامبر (ع) به نوعي کاري کلاسيک محسوب مي شود ، در آن بايد از قواعد کلاسيک پيروي کنيم ، مگر اين که بخواهيم خرق عادت کنيم . بازي من هم بر اصول همين بازيگري کلاسيک شکل مي گيرد .در نتيجه بازي هاي نرم ، منحني ، رو وروزمره ندارد . بازيگري کلاسيک همه اش بايد زاويه دار باشد . گردن ، بدن همه وهمه به صورت تيز بر مي گردد. کلام هم به اين بازي کمک مي کند و رسمي حرف مي زنيم ، بخصوص که دربار اشراف تصوير مي شود . وقتي ما چنين پايه اي را مي پذيريم ، ديگر بقيه کار سخت نيست ؛ چون همه چيز جاري است ومن کار خاصي نکرده ام . البته چند عکس ديدم ؛ چند کتاب خواندم ؛ فيلم نگاه کردم و... اما الزاما اين ها به بازي خوب و درست ختم نمي شود . خيلي چيزهاي ديگر هم هست که در برخي صحنه ها به بازي من کمک مي کند ، از بازيگر مقابل گرفته تا رنگ و لباس و طراحي صحنه و .... به طور کلي به قاعده بازي و رفتار کردن است که اهميت دارد .
الهام حميد ي( آسنات )
عموما شخصيت هايي که با چهره معصوم ومثبت و فداکار را در کارنامه من بيشتر از ساير نقش ها بازيابي کرده اند که بايد گفت بخشي به دليل ويژگي هاي فيزيکي من است وبخشي ديگر ، خواست کارگردانان از من ، با اين همه در ايفاي همين نقش ها نيز کوشيده ام آن ها را شبيه هم بازي نکنم .
آسنات ، زني با گذشت فراوان است که تاثيراتي رااز پيامبر گرفته و به طور کلي زني پاک وبي آلايش است . روند کار و تاثير گذاري آن نشان مي داد آن طور که بايد روان بوده وبيننده نيز از آن راضي است .
ليلا بلوکات ( نفرتي تي )
نقش را بر اساس فيلم هايي که ديدم و دقت در طرز راه رفتن ، نگاه کردن و نوع زندگي خانم هاي دربارپيدا کردم ، به طوري که شيوه آن ها را بررسي مي کردم تا گريم و لباسم نزديک به نفرتي تي واقعي باشد براي رسيدن به اين منظور ، فيلم هاي مختلفي را ديدم . مثل مستندي که درباره او ساخته شده بود ، يا فيلم هاي کلو پاترا ، سينوهه ومانند آن را ديدم و کتاب هاي مصر باستان را هم خواندم . البته تيپو گريم من نيز به آن زنان نزديک بود . در تاريخ مصر مجسمه هاي تفرتي تي و آخناتون وجود دارد واين که اطلاعاتي درباره زندگي شان و اين که آن ها ده فرزند داشته اند و.. البته از همه بيشتر هدايت دوستان به من کمک و مرا راضي کرد .
رضا رضوي ( هورن هوپ)
خصوصيت هاي فيزيکي افراد نظامي مشخص است . آن ها آدم هايي عصا قورت داده با نظم وبا ديسيپلين ومحکم هستند که پاي آدم هايي مانند آمن هوتب مي ايستند . نظاميان فعلي هم همين خصوصيت ها را دارند . به طور کلي با نقش ارتباط خوبي برقرار مي کردم به خاطراين که فرد مستقلي بود و در يکي دوسکانس خاص شد . يکي دو تنش با حضرت يوسف (ع) داشت و همه حتي حضرت يوسف (ع) از او به نيکي مي گفتند . کسي که پايبند اميرش باشد ، فرد درستکاري است واو اين ويژگي را داشت. من اين مشخصه ها را دوست داشتم.
امير حسين مدرس ( ايناروس )
داستان حضرت يوسف (ع) يک داستان بين الادياني است ومن نيز به دليل آشناييم با قرآن داستان آن را مي دانستم ، اما جايگاه نقش ايناروس در قرآن درحد يکي دو آيه آن هم به عنوان شرابدار و خان سالار آمده است ، در حالي که در فيلمنامه به ضرورت داستاني آن شاهد حضورهاي متفاوتي از وي هستيم ، از به زندان انداخته شدن براي توطئه در قتل فرمانروا گرفته تا زماني که اين شخص هوادار حضرت يوسف (ع) مي شود و حضرت يوسف(ع) را از زندان آزاد مي کند و جزو نزديکان او مي شود و... اين ها شخصيت او را جذاب مي کرد .
داستان ، داستان پربازيگري بود وآدم هاي مختلفي در آن نقش ايفا مي کردند و مي رفتند با اين همه من ناراضي نبودم . به هرحال وقتي کاري را مي کنيم و بعد از مدتي بر مي گرديم و آن را مي بينيم يا حتي چيزي مي نويسيم و با فاصله از آن را نظاره مي کنيم ، دلمان مي خواهد برخي چيزها را به آن اضافه يا از آن کم کنيم ، اما در مقطع خودش تجربه خوبي برايم بود .
مهوش صبرکن ( کاري ماما )
ابزارهاي بازي هر بازيگر ، شامل دست ها ، آکسسوار ، لباس هايش و... است ، اما اين که مجبور بودم در بيشتر لحظات ، دست هايم را به حالت خاصي بسته نگه دارم ،کار را براي من خيلي سخت مي کرد چون عملا خيلي از اين ابزارها را نداشتم . مساله را با آقاي سلحشور مطرح و مشورت کردم. امااو گفت ما نمي خواهيم بازي تو و شخصيت کاري ماما باعث به سايه رفتن زليخا شود. من هم قبول کردم . به هر حال در نهايت ، خواست نويسنده وکارگردان مهم است . من به خودي خود خيلي مي توانستم در اين نقش بازي بيشتري داشته باشم و نقش هم مي طلبيد اما مساله اصلي زليخا بود که حتي در مورد حالت دست هاي من هم تعيين کننده بود وباعث محدوديت من در حرکت مي شد با اين وجود خيلي تمرين مي کردم و فکر کردم که چطور اين نقش را ايفا کنم . به تدريج سعي کردم با نگاه ها ، ميميک ، چهره و چشمانم به تماشاگر بفهمانم که کاري ماما چه شخصيتي دارد ودر برخورد با مردم متوجه شدم آن چه را که مد نظر داشتم ، مردم گرفته اند . کاري ماما نمي داند يوسف در آينده به کجا مي رسد ، اما چون حالت مادري را دارد که احساس مي کند فرزندش را از او دور مي کند ، اين رفتار را نسبت به او بروز مي دهد . من از عشق زيادم به زليخا نمي گذاشتم در گوشه قلب زليخا ذره اي عشق جز من ايجاد شود و اين همان عشقي است که به حسادت تعبير مي شود . کاري ماما مي داند که زليخا ، بوتيفاررا دوست دارد واو هم به عنوان مادر بخشي از عشق وعلاقه او را جذب کرده ، اما برايش ثقيل است که يک بچه چوپان بيايد در کاخ وتمام حواس زليخا را به خودش معطوف کند . بنابراين حالات ستيز و بد جنسي اش نسبت به يوسف از اين وضعيت به وجود آمده و برانگيخته مي شود .
من ومحمود پاک نيت طي اين سي سال زندگي مشترک ، هيچ وقت سر صحنه کارهاي يکديگر نرفته ايم . البته هميشه مشاور يکديگر بوده ايم وحتي در مورد قبول کار با بچه ها هم بحث و گفت وگو مي کنيم تا به نتيجه برسيم ، طوري که اگر هر کدام از ما برود وکاري را انجام دهد و بچه ها بفهمند دلخور مي شوند . زماني هم که کار پخش شد ، چون بيش از حد پاک نيت را دوست دارم و در هر کاري بازي کند حتي اگر ضعيف هم باشد خوشحال مي شوم وقتي ديدم او همه توانش را براي حضرت يعقوب (ع) گذاشته ويکي از بهترين نقش هاي پرونده اش را ايفا کرده ، خيلي خوشحال شدم . او براي حضرت يعقوب خيلي زحمت کشيد ودر سرما و گرما توان گذاشت حتي در مقطعي که يوسف داشت باعث مي شد يعقوب فراموش شود ، مي بينيم در سکانس آخر بازي پاک نيت او را دوباره احيا مي کند . واقعا برخورد مردم کوچه و بازار نشان داد که اين سريال چه تاثيري روي اذهان آنان گذاشته واين که بازي صادقانه است که در نهايت تاثير مي گذارد نه اين که براي پول و شهرت بازي کردن . جالب خواهد بود اگر بدانيد که زمان بيماري مادر همسرم در بيمارستان که بوديم ، مردم از پاک نيت مي خواستند بيايد و براي مريض هايشان دعا کند . به نظر من اين تاثير و باور پذيري بازي او را مي رساند و به خاطر همين مردم است که او تلويزيون را بيشتر از سينما دوست دارد .
سيد جواد طاهري ( مالک )
سيروس کهوري نژاد (ممي سابو )
اسماعيل سلطانيان ( کيموني)
ناصر فروغ ( خوفو )
حسين جعفري ( يوسف نوجوان)
منبع:نشريه صنعت سينما ،شماره 83
/خ