گوشههایى از اخلاق محمد کودکی، کفالت عبدالمطلب و ابوطالب، شبانی و تجارت
عصر شیعه : گرچه سیرهنویسان، مورخان و اصحاب حدیث از صدر اول تا کنون جزئیات احوال رسول اکرم را در هزاران آثار و تألیفات خود گرد آوردهاند و منابع بسیار غنى و ارزنده در دسترس اهل تحقیق نهادهاند، ولى چون در بیشتر آنها خصوصیات زندگى آن حضرت نه بطور دسته بندى و منظم، بلکه در ضمن مطالب دیگر به شکل پراکنده ذکر شده است.اطلاع یافتن بر آن بر همه کس آسان نیست و نیز اغلب این آثار به زبان عربى است و جز اهل آن زبان دیگران قادر به استفاده از آن نیستند؛ به علاوه زندگانى ماشینى این عصر که مىبایست وقت و فراغت بیشترى براى افراد بشر ذخیره کند برخلاف انتظار موجب کمى فرصت شده و مردم را از صرف وقت به خواندن تألیفات مفصل باز داشته است.
در کودکى
هنگامى چشم به جهان گشود که پدرش عبدالله در سن جوانى دور از زاد و بوم و خویشاوندان خود سر به زیر خاک فرو برده بود، بى آنکه بداند چه میراث گرانبهائى براى عالم انسانیت از خود باقى گذاشته است. عبدالله محبوبترین فرزندان عبدالمطلب بود و صد شتر قربانى فداى او کرده و به مستمندان بخشید. او از سفر تجارت شام برنگشت و در شهر مدینه پس از چند روز بیمارى درگذشت و در خانه یکى از قبیله بنىالنجار به خاک سپرده شد.عبدالمطلب از صدمه این مصیبت سخت اندوهگین گردید و عکس العمل آن همه اندوه باطنى و سوز دل به صورت مهر و عشق سرشار متوجه نواده نوزادهاش، یگانه یادگار عبدالله گشت و آرامش خاطر افسرده را در وجود او مىیافت. روز هفتم تولدش نام او را محمد نهاد و این اسم در میان عرب شایع نبود و به نظر آنان غریب مىنمود و در جواب آنها مىگفت آرزومند و امیدوارم که این فرزند من در پیشگاه خالق آسمانها و هم در نظر خلق روى زمین پسندیده و ستوده شود.۱ گوئى در باطن امر از سرنوشت او آگاهى داشت و این اسم که با مسمى مطابقت مىنمود بر او الهام شده بود.
رسم و عادت اعیان قریش چنین بود که فرزندان خود را به زنان نجیب بادیهنشین به شیرخوارى مىسپردند و به تجربه دریافته بودند که زندگى در هواى سالم و فضاى آزاد در پرورش نیروى جسمانى، رشد عقلى، فصاحت گفتار و دلیرى کودکان اثر بسزائى دارد. به همین سبب عبدالمطلب حضانت و پرستارى او را به حلیمه دختر عبدالله بن حارث که از خاندان اصیل قبیله سعد بود واگذار کرد.
او قریب شش سال در میان قبیله بسر مىبرد و با گذشت زمان رشد عقلى و جسمانیش فزونى مىیافت و از هر جهت از همسالان خود برومندتر شد و در نظافت، شادابى و علوطبع بر همه امتیاز داشت. در شش سالگى تسلیم کرد. این بانوى گرامى از حسرت و اندوه مرگ شوهر محبوب خود همچنان مىسوخت و فکر یتیمى این یگانه فرزند نیز دل نازک او را درهم مىفشرد.
او به حس وفادارى و به منظور تخفیف آلام قلبى و تجدید عهد از تربت همسر ناکامش بار سفر دور و دراز مدینه را بست و فرزند دلبندش را نیز همراه برد تا چون دست نوازش پدر و سایه او را بر سر ندیده و لبخندى به روى پدر نزده است بارى بر مزارش اشکى بریزد و با مادر مىنشست و شعلههاى دل آتشین را با آب دیدگان فرو مىنشاند. این منظره جانفرسا در خاطر کودک نقش بسته بود و در موقع هجرت هنگام عبور از کوچههاى مدینه همینکه چشمش به آن خانه افتاد آن را بشناخت و گفت با مادرم در این خانه منزل کردیم و اینجا قبر پدر من است.۲
تألم قلبى و شکست روحى در بامداد زندگى زناشوئى کار خود را کرد و مرگ زودرس به سراغ آمنه آمد. در مراجعت به مکه در نیمه راه بیمار شد و در محلى به نام اَبْواء دیده از جهان فروبست و محمد از مادر نیز یتیم شد. دیگر خدا مىداند با از دست رفتن مادر در عین نیازمندى که به وجود او داشت چه سوز و گدازى در دل نازک و حساس این کودک شش ساله بر افروخته شد و چه اندوه فراموش نشدنى روح لطیفش را در هم فشرد و پژمرده ساخت. اینقدر مىدانیم که پس از پنجاه و پنج سال در سفر عُمْرَةُ القَضاء همینکه گذارش به مزار مادر افتاد چنان اشک از دیدگانش فروریخت که همه حاضران را به گریه انداخت و گفت مهر و محبت مادرم را به خاطر آوردم.۳
در کفالت عبدالمطلب
اُمّ اَیْمَن او را به مکه رسانید و به جدش عبدالمطلب سپرد. بى مادر شدن کودک حس شفقت و دلسوزى هرچه بیشتر عبدالمطلب را برانگیخت و عشق و علاقهاش نسبت به فرزندزاده فزونى یافت و او را از همه فرزندان خود بیشتر دوست مىداشت۴ و هرگز از خود جدا نمىکرد و حتى در مجلس بزرگان قریش که در مسجد الحرام منعقد مىشد و عبدالمطلب صدرنشین محفل بود او را بر روى مسند خود مىنشانید و هرگاه عموهایش مىخواستند کودک را از جایگاه پدرشان به کنارى ببرند مانع مىشد و مىگفت فرزندم را آزاد بگذارید و به الهام و یا فراست پیشگوئى مىکرد که این فرزند من آینده بس درخشانى دارد.۵ اما آیا این همه مهر و عطوفت پدر بزرگش مىتوانست خلأیى را که از فقدان پدر و مادر در زندگانیش پدید آمده بود پر کند؟هرگز نه، چه آنکه بارها اندوه و سوز دلش را در ضمن این تعلیم اخلاقى نمایان مىساخت و مىفرمود یتیمان را نوازش کنید و غریبان را گرامى بدارید. من در کودکى به درد یتیمى مبتلا شدم و در بزرگى به رنج غریبى گرفتار گشتم۶ و در تشویق آنها به دستگیرى این دسته از محرومان اجتماع فرمود «هر کس یتیمى را سرپرستى کند و او را پرورش بدهد و به عرصه زندگى استقلالى برساند در دار آخرت با من همدرجه خواهد بود.»۷
به قضاى الهى این وضع جدید که در زندگانیش پیش آمده بود و مىرفت که آرامشى پیدا کند، دیرى نپائید. هشت ساله بود که روزهاى عمر عبدالمطلب به پایان رسید و رخت از این جهان بربست و غم تازه بر غمهاى کهن او افزود. اشکریزان به دنبال جنازه عبدالمطلب مىرفت و کلمهاى بر زبان نمىآورد.۸ عنایت الهى تاب تحمل این همه مصیبت را به او بخشیده بود و از هم اکنون او را براى مواجهه با محنتها و رنجها که در دوران رسالتش پدید آمد آماده مىساخت. آرى کسى که مىبایست غمخوار همه دردمندان و محرومان جهان باشد، لازم بود از همان اوان کودکى با غم و درد آشنا شود و به شکیبائى و بردبارى مجهز گردد.
در کفالت ابوطالب
عبدالمطلب در حال احتضار او را در بر گرفته و اشک مىریخت، رو به فرزند ارشد خود ابوطالب که جانشین پدر، بزرگ خاندان هاشم و مورد احترام قبایل عرب بود کرده و گفت: فرزند به خاطر بسپار که پس از من ازین درّ یگانه که بوى دلاویز پدر نشنیده و از مهر مادر برخوردار نشده است سرپرستى و حمایت کنى و او را مانند دل و جگر خود از هر گزندى حفظ نمائى. من در میان عرب کسى را سراغ ندارم که پدرش مثل پدر او در بهار عمر، آرزوهاى جوانى را دور از زاد و بوم خود به گور ببرد و مادر او در حسرت، اندوه و ناکامى زندگى را بدرود کند و او را تنها بگذارد. آیا این آخرین وصیت مرا درباره او مىپذیرى؟ابوطالب گفت آرى پدر و خدا را بر آن شاهد مىگیرم. سپس دست خود را به دست پدر داده و به رسم بیعت پیمان بست. عبدالمطلب گفت اکنون دیگر مرگ بر من سبک و آسان شد و براى وداع بازپسین، نواده عزیزش را به سینه چسبانید، او را بوئید و بوسید و نفس آخرین را فرو کشید.۹ این رادمرد در حفظ حرمت و در حمایت برادرزاده خود متجاوز از چهل سال و تا دم مرگ با کمال شهامت و اخلاص و با فداکارى بى نظیر همت گماشت و همسرش فاطمه نیز که از شیر زنان قریش به شمار مىرفت هماهنگ با شوهر به پرستارى او برخاسته و با مهر و محبت مادرانه که هیچگاه رسول اکرم آن را فراموش نمىکرد در آسایش او بیشتر از اولاد خود کوشش مىنمود. رفتار و کردار او در خانه ابوطالب از همگان جلبنظر کرد و دیرى نگذشت که مهرش در دلها جایگزین شد.۱۰
او برعکس کودکان همسالش که با موهاى ژولیده، چشمان آلوده و با رنگ پریده به حضور مىآمدند مانند بزرگسالان و کسانیکه در ناز و نعمت بسر مىبرند موهایش را مرتب مىکرد و سر و صورت خود را تمیز نگه مىداشت، او به چیزهاى خوراکى مطلقآ حریص نبود، کودکان همکاسهاش چنانکه رسم اطفال است با دستپاچگى و شتابزدگى غذا مىخوردند و گاهى لقمه از دست یکدیگر مىربودند ولى او به غذاى اندک اکتفا و از حرصورزى در غذا امتناع مىکرد.۱۱
در همه احوال متانت بیش از حد سن و سال از خود نشان مىداد. بعضى روزها همینکه از خواب برمىخاست به سر چاه زمزم رفته از آب آن جرعهاى چند مىنوشید و چون به وقت چاشت بصرف غذا دعوتش مىنمودند، مىگفت: احساس گرسنگى نمىکنم و میل به غذا ندارم۱۲ او نه در کودکى و نه در بزرگسالى هیچگاه از گرسنگى و تشنگى سخن به زبان نمىآورد.۱۳
ابوطالب او را همیشه در کنار بستر خود مىخوابانید. مىگوید «روزى به او گفتم رخت از تن بدر آور و داخل بسترت شو، دیدم دستور مرا با کراهت تلقى کرد و چون نمىخواست مخالفت بکند به من گفت عمو روى خود را از من بگردان تا بتوانم جامهام را بدر آورم. من از سخن او در این سن و سال بسى متعجب شدم.
من هرگز کلمه دروغ از او نشنیدم و کار ناشایسته و خنده بیجا از او ندیدم. او به بازیچههاى کودکان رغبت نمىکرد و گوشهگیرى و تنهائى را دوست مىداشت و در همه حال متواضع بود.»۱۴
شبانى گوسفندان
روزگارى که در کفالت حلیمه بسر مىبرد روزى از او پرسید برادرانم (فرزندان حلیمه) روزها به کجا مىروند؟ حلیمه گفت گوسفندان ما را به چراگاه مىبرند. گفت من هم از امروز با آنها خواهم بود.۱۵ در هفت سالگى او را دیدند که خاک و کلوخ در دامن ریخته و در خانه سازى عبدالله بن جُدْعان به او کمک مىکند. در طول زندگانى او دیده نشد روزى را به بطالت بگذراند.در مقام نیایش همیشه مىگفت خدایا از بیکارگى، تنبلى و زبونى به تو پناه مىبرم.۱۶ مسلمانان را به کار کردن تحریص مىنمود و مىفرمود «خدا کارگر امین را دوست مىدارد، عبادت هفتاد جزء دارد و بهترین آنها کسب حلال است. دعاى کسیکه در گوشه خانه بنشیند و از خدا بدون دست زدن به کارى روزى بخواهد مستجاب نمىشود.۱۷ هرگاه یکى از شما بار هیمه بر دوش بکشد، بهتر از آن است که از دیگرى چیزى بخواهد، پس آیا به او بدهد یا ندهد»۱۸ و شاید به واسطه همین علاقه به کار و نیز براى اینکه خوش نمىداشت در میان خانواده زندگى کند بى آنکه گوشهاى از امور زندگانى آنها را بر عهده بگیرد به شبانى گوسفندان ابوطالب پرداخت. ۱۹
بعلاوه از اوان کودکى به فضاى آزاد و دامن صحرا انس داشت و فکر عزلت و انزوا در خاطرش قوت مىیافت، گوئى مُلهَم شده بود از هماکنون دور از تنگنا و جنجال شهر با دیده بصیرت به مطالعه کتاب آفرینش بپردازد و صفحات آن را با دقت ورق بزند، چه نیروى فکر نیز مانند امواج نور در فضاى آزاد بدون برخورد به مانع به خوبى پخش مىشود و گسترش مىیابد.
از سوى دیگر سر و کار داشتن با این جانوران زبان بسته و نگاهداریشان از آسیب درندگان و از خطر پرتگاهها و بازداشتن آنها از منازعه با یکدیگر نوعى تمرین براى روش آیندهاش بود؛ مگر نمىبایستى عمرى با مردم نادان، گمراه، زبان نفهم و سرسخت روبرو گردد و از مهلکه هاشان برهاند. پیش از او هم برادرانش موسى و داوود روزگارى به شغل شبانى مىپرداختند۲۰ و شبانى کار است نه عار.
در کار تجارت
چند سفر بازرگانى به سوى شام و یمن نمود و اولین سفرش به همراهى ابوطالب به شهر بَصرى بود. رموز کار تجارت را در ضمن آن فرا گرفت. در سفر آخرین، اجیر خدیجه شد و مال التجاره او را در شام به فروش رسانید و با سود فراوان بازگشت. او همیشه جانب عدل و انصاف را رعایت مىنمود و دروغ و تدلیس که روش بیشتر بازرگانان است، هیچگاه در کارش نبود و هیچگاه در معامله با احدى سختگیرى نمىکرد.سائب بن اَبى السّائب مىگوید «در دوران جاهلیت در کار تجارت با او شریک بودم و او را از هر جهت بهترین شریکان یافتم، نه با کسى مجادله مىکرد و نه لجاجت مىنمود و نه کار خود را به گردن شریک خود مىانداخت»۲۱ در راستگوئى و درستکارى آنچنان شهرت یافت که همگى به امانت او اذعان داشتند و او را محمد امین مىخواندند.۲۲
پس از بعثت که قریش به عناد و دشمنى او برخاستند باز هم اموال خود را نزد او به امانت مىسپردند، چنانکه هنگام هجرت به مدینه، على را مأمور کرد در مکه بماند و امانتهاى مردم را به صاحبانش مسترد بنماید. او صدق گفتار و اداء امانت را قوام زندگى مىدانست، مىفرمود این دو در همه تعالیم پیغمبران تأیید و تأکید شده است. امانت در نظر او مفهوم بسیار وسیع دارد و شامل همه کس در هر کارى است که به عهده او واگذار شده است. مىفرمود «کلّکم راع و کلّکم مسؤول عن رعیته ـ همه شما یک نوع سرپرستى به عهده دارید و در آن مورد مسؤول هستید»۲۳
پینوشت
۱ ـ سیره حلبى، جلد ۱، صفحه ۹۳.
۲ ـ سیره حلبى، جلد ۱، صفحه ۹۵.
۳ ـ سیره حلبى، جلد ۱، صفحه ۱۲۵.
۴ ـ سیره احمد زینى، جلد ۱، صفحه ۲۹.
۵ ـ سیره حلبى، جلد ۱، صفحه ۱۲۹.
۶ ـ سیره حلبى، جلد ۱، صفحه ۵۹.
۷ ـ صحیح مسلم، جلد ۸، صفحه ۲۲۲.
۸ ـ سیره حلبى، جلد ۱، صفحه ۱۳۴.
۹ ـ اعلام الورى، جلد ۱، صفحه ۲۳.
۱۰ ـ روح الاسلام، صفحه ۱۹.
۱۱ ـ سیره احمد زینى، جلد ۱، صفحه ۸۰.
۱۲ ـ امتاع الاسماع مقریزى، جلد ۱، صفحه ۸.
۱۳ ـ سیره حلبی، جلد ۱، صفحه ۱۳۸.
۱۴ ـ بحارالانوار، جلد ۹.
۱۵ ـ سیره حلبى، جلد ۱، صفحه ۱۱۱؛ و بحارالانوار، جلد ۹، باب مکارم اخلاقه.
۱۶ ـ صحیح بخارى، جلد ۸، صفحه ۷۹.
۱۷ ـ وسائل الشیعه باب التجاره.
۱۸ ـ صحیح بخارى، جلد ۲، صفحه ۵۷.
۱۹ ـ سیره حلبى، جلد ۱، صفحه ۱۵۰.
۲۰ ـ سیره حلبى، جلد ۱، صفحه ۱۵۰.
۲۱ ـ سیره حلبى، جلد ۱، صفحه ۱۶۲.
۲۲ ـ سیره حلبى، جلد ۱، صفحه ۱۷۲.
۲۳ ـ صحیح بخارى، جلد ۴، صفحه ۶.
منبع: سایت عصر شیعه