تعلیم و تربیت چیست؟ (قسمت اول)

بعضی، مانند مفاهیم رنگ و شکل ممکن است از طریق احساس مستقیم به وجود آمده باشد؛ مفاهیم دیگری همچون خانه یا فیلسوف به درک کارکرد آنها قبل از آن که بتوان آنها را فهمید، نیاز دارد.
پنجشنبه، 17 بهمن 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تعلیم و تربیت چیست؟ (قسمت اول)
پروفسور بارو Barrow یکی از سوالات مهمی را که درباره تعلیم و تربیت باید پرسیده شود بررسی می کند، و آن این است که تعلیم و تربیت چیست؟ او به کاربرد تاریخی و نیز به فعالیت آن نظر دارد. در این مقاله به کاربرد تحلیل به عنوان ابزاری برای نگاه کردن به مفاهیم زیر بنایی تعلیم و تربیت اشاره شده، رغبت تحلیلگر فلسفی را برای بررسی سوال‌های مهم تربیتی اما غالبأ نادیده گرفته شده، نشان می دهد. این مقاله یک مثال از رویکرد مفهومی به تفکر تحلیلی است که در مقابل تحلیل زبانی محض قرار دارد.
 
کسانی هستند که مخالف بحث درباره شیوه و قاعده در فلسفه‌اند. برای مثال، هم جیم گریلا در کتابش تحت عنوان درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت و هم متأخرتر از او جانت رادکلیف ریچاردز در کتابش به نام فمینیست شکاک پیشنهاد کرده اند که انسان باید به جای آن که به شرح آنچه فلسفه متضمن آن است، بپردازد، فلسفه پردازی را بهبود بخشد. اما چون فلسفه بر خلاف اغلب موضوعات دیگر به جای آن که بر حسب محتوایش تعریف شده باشد بر حسب قواعد و شیوه هایش تعریف شده، او چون پرداختن به فلسفه به معنی درگیر شدن در یک فرایند است تا بررسی یک محصول، ارزیابی خوب آنچه این فعالیت متضمن آن است، بیش از آن است که در راه فلسفیدن از نیمه های راه بگذریم. به علاوه، به نظر من روشن است که نیاز خاصی داریم به این که طبیعت تحلیل فلسفی را در زمان کنونی روشن کنیم، چون فقدان نفوذ آن تا حدی ناشی از این است که به وسیله مطالعات دیگر مانند مطالعات مربوط به معناشناسی آشفته شده است؛ همچنین، فیلسوفان مختلف به طور آشکار خود را درگیر وظایفی می دانند که تا حدی با هم تفاوت دارد. این مسأله به خوبی در مباحثه اخیر بین جان ویلسون و فیلیب أستلدرز در نشریه فلسفه تعلیم و تربیت روشن شده است؛ در آن جا نفر اول طبق تصویر در طرف راست صحنه با نظریه تا حدی اصلاح شده مثل افلاطونی ظاهر می شود و دومی از طرف چپ صحنه با دستی پر از مفاهیم متغیر که هیچ شکل ثابتی ندارد، به ملاقات او می آید. نظر خود من به طور کلی این است که حق با ویلسون است در این که ما بسیاری از تردیدهای احمقانه ذهنی را که اظهار شده، جدی میگیریم اتحادیه های صنفی بریتانیا هم اکنون دموکراتیک نیستند؛ تأثیر گذاری بر مردم یا تدریس جدولهای ریاضیات به آنها تلقین نیست، اما از طرف دیگر حق با استلدرز است در این که معتقد باشد با این همه، سؤالهایی مانند: «آیا یک انسان تربیت شده ضرورتا به ارزش X و Y متعهد است؟» و « آیا تلقین ضرورت دلالت بر قصد دارد؟» را نمی توان به سادگی کنار گذاشت، به این دلیل که تعلیم و تربیت فقط این است، تلقین فقط آن است، و این را همه مردم اندیشمند می دانند.
 
بنابراین، وقتی کسی سؤال کند «تعلیم و تربیت چیست؟ چه پیش خواهد آمد؟» آیا این سوال معنی دار است یا باید به شکل دیگری همچون «به عقیده شما تعلیم و تربیت چیست؟» «این واژه در جامعه ما چگونه به کار می رود؟» یا «مربیان حرفه ای از واژه تعلیم و تربیت چه چیزی را قصد می کنند؟» بیان شود؟ آیا اصلی در تعلیم و تربیت وجود دارد که نتوان نادیده گرفت، یا درک انسان واقعا موضوعی مربوط به دیدگاه مسلکی اور است؟ در پاسخگویی به سؤال محوری، امیدوارم به سه سؤال دیگر نیز پاسخ داده شود: «آیا یک مفهوم می تواند نادرست باشد؟» «آیا یک مفهوم می تواند نامربوط باشد؟» و «آیا این ادعا که دو مفهوم از X دارای ارزش برابر است، بر این نکته دلالت دارد که هر چیزی به دیدگاه شما بستگی دارد؟»
 
بیایید بی پروا با مقدمات اساسی شروع کنیم. یک مفهوم، یک اصل وحدت بخش است. آن را نه با تصویری ذهنی باید یکی گرفت نه با یک واژه. انسان هنگامی مفهومی از X در نزد خود دارد که به آنچه در همه مصداقهای X مشترک است پی برده باشد. این که مفاهیم در آغاز چگونه کسب شده ، دغدغه فعلی من نیست، اما روشن است که آنها همه به یک طریق کسب نشده است. بعضی، مانند مفاهیم رنگ و شکل ممکن است از طریق احساس مستقیم به وجود آمده باشد؛ مفاهیم دیگری همچون خانه یا فیلسوف به درک کارکرد آنها قبل از آن که بتوان آنها را فهمید، نیاز دارد. اما با وجود این، داشتن مفهومی از مثلث، شناخت مثلث های مخصوصی به همین صورت است، دقیقا همانطور که داشتن مفهومی از خانه درک شناختی این مطلب است که بناهای به ظاهر متفاوتی گوناگون، همان کارکردهای خاص را دارند، و داشتن مفهوم شادی درک عامل مشترک بین انسانهایی است به ظاهر خیلی متفاوت که همگی رضایت خاطر دارند یا درگیر با موقعیت خویشند.
 
چنانکه گذشت، واژه ها و مفاهیم یک چیز نیستند. یک واژه ممکن است به بیش از یک مفهوم اشاره داشته باشد؛ به یک مفهوم می توان با چند واژه مترادف اشاره کرد؛ درباره واژه ها چیزهایی می توان گفت که همانها در مورد مفاهیم بی معنا بوده، «بلکه» عکس آن است؛ در هر یک از مثالهای فوق انسان ممکن است مفهومی بدون واژه را «در ذهن» داشته باشد. مفاهیم، حتی وقتی به چیزهایی رجوع می کنند که آنها را اسم ذات می نامیما به لحاظ تعریف، انتزاعی و کلی اند. این که مفهوم واژه ای برای اشاره به موارد خاصی به کار رود، چنانکه گفته شود مفهوم من از خانم تاچر» یا «مفهوم من از این میز»، مطلقأ انگلیسی بدی است.
 
تا کنون در مورد واژه‌های تعلیم و تربیت خیلی از موارد روشن شده است. اما، چون در حقیقت واژه‌ها را برای معرفی مفاهیم به کار می بریم و به ندرت می توانیم یا شاید هرگز نتوانیم، جز از طریق واژه‌ها ارتباط برقرار کنیم، برای تلاش در جهت دستیابی به مفاهیم از طریق بررسی واژه ها هم وسوسه و هم توجیه وجود دارد. و این البته چیزی است که بسیاری از فیلسوفان زبان شناسی انجام آن را به ما توصیه می کنند. و آنها یک امتیاز دارند.  
ادامه دارد..
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص 486-483، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.